گعدهای خودمانی با اینستاگرامرهایی که سبک زندگیشان را به اشتراک میگذارند
خیلی وقت بود که با وسواس و دقت، صفحات اینستاگرامشان را زیرنظر گرفته بودیم، از کامنتهای زیر پستهایشان تا جزئیات سبک زندگیشان. اینفلوئنسرهای اینستایی را میگویم. آنهایی که سبک زندگی و اتفاقات روزانهشان را با مردم به اشتراک گذاشته و چندین K فالوئر داشته و به این ترتیب به سهم خود، تاثیرگذار میشوند. دوهفتهای اینستاگرام را زیر و رو کردیم و تصمیمان هم این شد که از بین این افراد، بهترینهایی را انتخاب کنیم که مصداق واقعی این تاثیرگذاری باشند و بتوانیم گپوگفتی خوب و منطقی داشته باشیم.
بنفشه چراغی
جمعه روز توافقیمان شد. ساعت ۱۰:۱۵ بود که به همراه مریم عربی به کافه ایدنا که آنجا قرار گعدهمان را گذاشته بودیم.
رفتیم. قرار بود باقی بچهها ساعت ۱۱ به ما ملحق شوند. ساعت هنوز به ۱۱:۴۰ نرسیده بود و من و مریم نشسته بودیم و همچنان در حال آخرین مرورهایمان بر صفحات مهمانان بودیم و کماکان اوایل حدسزدنهایمان درباره چطور پیش رفتن بحث بود که یلدا علایی yaldarta @ و همسرش مجتبی ملکی @mojtabamaleki، بسیار زودتر از آنچه انتظار میرفت، از راه رسیدند. همان زوج دوستداشتنی که مدتهاست بهعنوان اینفلوئنسرهایی تمامعیار، زندگیشان را با مردم شریک میشوند و در عین حال از مسائل اجتماعی پیرامونشان هم بهراحتی نمیگذرند و خوب که بشناسیشان، هیچ هم عجیب نیست که اینچنین خوشوعده سر قرار برسند. هردو رنگی و پرانرژی بودند و به محض ورودشان شروع به گپوگفت کردیم. از یلدا میپرسیم که آیا پیجش را با مدلی ذهنی شروع کرده است؟
یلدا: نه، راستش اوایل هدفم اصلا داشتن صفحهای که الان دارم نبود. هیچ وقت هم آن عدد فالوئرهای آن بالا برایم مهم نبوده. راستش حتی خیلی اوقات دلم خواسته از اینی که هست، کمتر باشد. همهچیز خیلی ناگهانی به این سمت آمد، شاید چون من همیشه از همان دوران وبلاگنویسی تا به حال، آدم اینترنتگردی بودم. (درحال خواندن صحبتهای یلدا، یک لبخند گرم و مداوم را هم به صورت ضمنی متصور شوید) زدن پیج اینستاگرامم هم شاید از میل همیشگی به بروز افکارم در دنیای اینترنت و علاقهام به عکاسی شروع شد که البته هیچوقت فرصت نشد درست و حسابی دنبالش کنم. اما بههرحال از یکجایی به بعد بدون هیچ نقشه ذهنی، تصمیم گرفتم زندگی روزمرهام را در آن به اشتراک بگذارم. من آدم خیلی خاطرهبازی هستم و لذت میبرم از اینکه خاطراتم را مرور کنم…
مجتبی: هدفش بیشتر داشتن یک کپسول زمان است.
یلدا (با اشتیاق): بله، واقعا برایم حکم همان کپسول زمان را دارد.
حسامالدین مقامیکیا و سینا قلیچخانی و نجمه مهریار، همین نقطه از بحث است که از راه میرسند و صحبت را با ما دنبال میکنند. از اینجا به بعد هم هر سوالی که از جانب چلچراغ عنوان میشود، از طرف یکی از همین افراد مزبور است.
نجمه مهریار the.green.sky @ مهمان ماست که از راه دور به ما پیوسته است. این مهمان که ساکن مشهد و کارشناس رادیولوژی است، به واسطه حسوحال خوش زندگی روزانه و پر از رنگ و در عین حال سادهاش، طرفداران ثابتی را جذب کرده است که جنسشان با باقی هوادارها فرق دارد. اینها کسانی هستند که به زندگی زیبای نجمه و روزمرگیهای او که رنگوبوی مادرانه دارد، خو گرفتهاند.
نجمه: من یادم نمیآید اولین بار کی پیجم را باز کردم. اما اوایل فقط عکس میگذاشتم. عکسهایی اغلب از خودم، دختر یا همسرم شاید با یکی دو کلمه کپشن. خیلیقبلترها، پیوسته وبلاگنویسی میکردم. از وقتی که در صفحه اینستاگرامم هم شروع به نوشتن و کپشننویسی کردم، فالوئرهایم از ۱۳۰۰-۱۲۰۰ تا به تعداد تقریبی امروزش رسیدند.
دخترتان از کی وارد پیجتان شد؟
نجمه: از همان ابتدا دخترم هم در پیج من حضور داشت. مخصوصا که آن اوایل من در ۹ ماه مرخصی زایمانم بودم و بیشتر زمان خانهام را به اینستاگرامم اختصاص میدادم.
اگر یادتان باشد، تا چند سال پیش، سخنرانیهای انگیزشی و نگاه مثبت به دنیا و بحثهایی از این قبیل خیلی باب بودند و عامه مردم غالبا جذبش میشدند. به باور ما اینفلوئنسرها شاید جایگزین امروزی بهتری برای آن نقش انگیزشی هستند. اصلا آیا خود شما هرگز جزو دنبالکنندگان آن سخنرانیهای انگیزشی بودهاید؟
مجتبی: نه. ما همیشه از مخالفان این قبیل روندها بودیم. به نظر من این کتابهای انگیزشی که مدتی هم حسابی روی بورس بودند، از سمت و سوهای سیستم تجاری ریشه میگیرند.
یلدا: قضیه به همان کلمات تیتروار «موفقیت و خوشبختی» ربط پیدا میکند. من توی مسیجهای دایرکتم، زیاد پیامهای اینچنینی دریافت میکنم که «میشود به ما بگویی چطور اینقدر خوشبختی؟» سوالهایی که حقیقتا خیلی اذیتکننده هستند و قطعا تا زمانی که دنبال چنین سوالی هستی، امکان ندارد به خوشبختی واقعی برسی.
البته این مسئله نشان میدهد که شما واقعا هم خوشبخت هستید. مطمئن باشید مردم از بهاصطلاح «سلبریتی»های اینستاگرام همچین سوالاتی نمیپرسند. شما در جایگاه اینفلوئنسر چنین جایگاهی دارید.
یلدا: بله، البته من یکی از لذتهای زندگیام، شادی و انرژی دادن به دیگران است و این اصلا یکی از دلایل معلمشدنم بوده است. شاید این امر به صورت ناخودآگاه در پیجم هم نمود پیدا کرده است. اما خوشبختی برای مردم الگوریتم یکسانی ندارد و برای هرکسی با شناخت از خود و خواستههای خود به دست میآید. در این رابطه یک ضربالمثل انگلیسی خوبی وجود دارد که من و مجتبی زیاد دربارهاش صحبت میکنیم که میگوید: «مقایسه کردن، قاتل خوشی است.» این اتفاق زیاد در اینستاگرام رخ میدهد. (نجمه تایید میکند.) مردم زیاد خودشان را با قاب زندگی دیگران مقایسه میکنند و تا وقتی این مقایسه وجود دارد، خوشحالی غیرممکن میشود.
شده تابهحال در هیچیک از توصیفهایتان دروغ گفته باشید؟
نجمه: خیر تا به حال پیش نیامده است. من هرگز برای ثبت لحظاتم فضا را ایجاد نمیکنم، بلکه پستها، همه برگرفته از لحظات آنی و واقعی هستند. مثلا در همین پستهای اخیرم، پیش میآید که من درحال تایپ کردن هستم و همان آن، نور قشنگی را میبینم که روی گلدانهایم افتاده است و همان موقع آن را به اشتراک میگذارم.
از فیلتر هم استفاده میکنید؟
نجمه: خیر، من از فیلترهای اینستاگرام استفاده نمیکنم، اما گاهی عکسهایم را با اپلیکیشن اسنپسید ادیت میکنم. (هنگام عنوان کردن اسم اپلیکیشن، یلدا و مجتبی هم همزمان اسم اسنپسید را به زبان میآورند.)
مجتبی: در مورد آن میزان فالوئرهایی هم که گفتهاید، راستش برنامهای در انضمام اینستاگرام وجود دارد به اسم insight که آمار و ارقامی ارائه میدهد از اینکه افراد با چه جنسیتی در چه ساعتی از روز کدام پستهای شما را لایک کردهاند. (یلدا و مجتبی از آن زوجهایی هستند که صحبتهای همدیگر را کامل میکنند و هر بار هر کدام، دقیقا میداند آن یکی چه میخواهد بگوید یا دنبال چه واژهای میگردد.)
مجتبی: مورد عجیبی که من در این برنامه به آن برخوردم، این بود که از بین پستهای یلدا، عکسهای دوتایی ما بیشترین بازخورد را داشتهاند، گرچه این پستها واقعا در پیج یلدا کم هستند، شاید از هر ۵۰ تا عکس، یکی. من اینطور نتیجه گرفتم که شاید عکس مستقیم یک زوج «در کنار هم» پنج برابر باقی پستهای یک صفحه، گیرایی داشته باشد.
یلدا: به نظر من دلیل این امر این است که هنوز این نرم وجود دارد که افرادی که ازدواج کردهاند، خوشبختتر هستند. اصلا در یک اشل کلیتر، هشتگ رابطه در بحث محبوبیت از اهمیت والایی برخوردار است. در میان فالوئرهای ما تعداد خانمها ۸۰ به ۲۰، بیشتر از آقایون است.
نجمه: من تابهحال این برنامهای را که میگویند، چک نکردهام، اما به نسبت پیامهایی که دریافت میکنم، تقریبا همه فالوئرهایم خانم هستند و طبیعی است که از آنجایی که بیشتر عکسهایم با دخترم است، مادرهای زیادی فالوئرم هستند. همچنین پیرو حرفهای آقای ملکی، من و دخترم هم یک عکس از صورتهایمان در کنار هم داریم که تمام عکس صرفا همین است و هیچ رنگ و لعاب خاصی هم وجود ندارد و بااینحال این عکس، پرلایکترین عکس من است.
یلدا: به نظر من بهطور کلی بیشتر «صورت» است که برای مردم محبوب است. اما این موضوع درمورد آن فالوئرهایی صدق میکند که میآیند و گذرا میروند. آن فالوئرهای وفاداری که میآیند و میمانند و دنبال میکنند و مدام کامنت میگذارند، اما چیز دیگری جذبشان کرده است. شاید برای من مثلا بهطور ویژه کپشن انگلیسی نوشتنم بوده است. گاهی اوقات که پیش میآید من کپشن انگلیسی را فراموش کنم، پیامهای اعتراضی زیادی دریافت میکنم که من شما را برای کپشنهای انگلیسیتان فالو میکنم! یعنی که چه؟ به نظرم کپشنهایمان از اهمیت بیشتری برخوردارند.
مجتبی: خیلیها هم کامنتهایی از این دست میگذارند که ما دوست داریم مثل شما زندگی کنیم، موقعیتش را هم داریم، اما نمیتوانیم. برداشت من این است که این افراد اسیر چهارچوبهایی هستند که نمیتوانند بشکنندشان و از آنها نجات پیدا کنند. مثلا میگویند ما هم دوست داشتیم مبل راحتی و قشنگی مثل شما داشته باشیم، اما درعوض مبلمان تجملی فلان داریم. دوست داشتیم شاد باشیم، اما نیستیم. خیلی آدمها گمان میکنند دیگران چهارچوبهایشان را در دست دارند، در صورتی که خودشان این چهارچوبها را برای خودشان انتخاب کردهاند. این آدمها قابلیت بالقوه خوشبختی را دارند، اما خودشانند که مانع بالفعل شدن خوشبختی در زندگیهایشان هستند.
نجمه: من بیشترین کامنتهایی که میگیرم، در تحسین سادگی زندگیام هستند. مثلا میگویند ببین خانه وزندگیاش چقدر معمولی است، اما چقدر خوش است! من تا جایی که میدانم، خیلی از پیجها هم هستند که نمود زندگیهای مدرن و لاکچری هستند و برایم جالب است که تعداد زیاد دیگری میآیند و حسرت سادگی و دلخوشی زندگی مرا میخورند.
مجتبی: این عکس شما مخصوصا پر از نوستالژی است و همین حالا هم مرا به حال کودکیام برد.
آیا پیش آمده کسی را بلاک کرده باشید؟
یلدا: بله پیش که میآید، اتفاقا یک بار که بیرون بودیم، خانمی جلو آمد و گفت شما یلدای اینستاگرام هستید؟ و بلافاصله بعد از تایید کردنم، با دلخوری اضافه کرد که شما مرا بلاک کردهاید و من و مجتبی آنقدر معذب شدیم که اصلا نمیدانستیم چه بگوییم. من اکانتهای تقلبی مشخص، مخصوصا آن ۰-۰-۰ها را بلاک میکنم، که جرئت ندارند با هویت خودشان حرف بزنند. اما این افراد خیلی کم بودهاند و شاید از ۱۰ نفر تجاوز نکنند. اما من بهطور کلی با فلسفه بلاک کردن موافق نیستم. طبیعی است که همه از فحاشیها و بیاحترامیها خسته میشوند، اما بلاک کردن درمان نیست و صرفا به خشمگینتر کردن فرد میانجامد و او میتواند با اکانت دیگری به کار خودش ادامه دهد.
مجتبی: اما به نظر من از بلاک کردن در جایگاه حق انتخاب و اختیار وجود دارد و نمیتوان منکر لزومش شد. ممکن است در یک اجتماع، ما قاتل و دزد و کیفقاپ داشته باشیم و به همین ترتیب است که در اینستاگرام هم امکان ریپورت و بلاک در جایگاه شکایت و زندان وجود دارند. مثل حق بیرون کردن افراد از خانهات اگر به مخالفت و بیاحترامی نسبت به قواعدت اصرار بورزند. (مجتبی با وجود همه اینها خودش جزو آن آدم مثبتهایی است که فقط یک نفر را تا به حال بلاک کرده است.)
یلدا: این بحث مرا به یاد قسمتی از black mirror میاندازد که آنجا در یک آینده فرضی، کسی را که مرتکب جنایتی شده بود آزاد گذاشتند، اما همه آدمها را برایش بلاک کردند. یعنی او دیگران را به صورت سایه میدید و تا مرز دیوانگی پیش رفت، اما هیچ درمان نشد. به نظر من اگر ارتباطات، به بقای خودشان ادامه دهند، بیشتر میتوان به درمان جامعه امیدوار بود. ضمن اینکه برای خود من زیاد پیش آمده که کسی از من معذرت بخواهد که من قبلا به تو فحش داده بودم، اما حالا نظرم راجع بهت عوض شده است.
طبعا وقتی شما میپذیرید که زندگیتان را در معرض نمایش عمومی بگذارید، میدانید که ممکن است چنین تبعاتی ازجمله پیامدهایش باشد.
(همه اعلام موافقت میکنند.)
نجمه: ما خودمان، خودمان را در مقام قضاوت میگذاریم و بقیه هم ما را میبینند و نظر میدهند. من هم تا بهحال افرادی را بلاک کردهام، اما آگاهم که با وجود «درصلح» بودن صفحهام، خودم هستم که مخاطبان را در مقام اظهارنظر قرار دادهام.
پیش میآید درباره حریم شخصیتان احساس خطر کنید؟
مجتبی: من به باگهایی در حریم شخصی معتقدم. مثلا در ایران دادن شماره تلفن به دیگران خیلی اتفاق مهمی است که حتما باید برای آن کسب اجازه کرد، اما در همه جای دیگر جهان همه مردم به همه شمارهتلفنها، از قبل دسترسی دارند. بهزعم من پرایوسی یک مفهوم انتزاعی است. کسی که همیشه در و پنجره خانهاش را بسته نگه میدارد، فکر میکند خطر خیلی بزرگی است اگر کسی داخل خانهاش را ببیند. از آن سو افرادی هم که در نمونههای آزمایشی مدتها با وجود دوربینی در خانهشان زندگی کردند، با این موضوع کنار آمده و چهارچوبهایشان را از نو ساختند. به نظر من اساسا اینکه ما شماره تلفن و ایمیل و… همدیگر را داشته باشیم، از حقوق بدیهیمان است.
یلدا: برای من هم معنای اصیل پرایوسی به در و دیوار خانهام نیست که بخواهم از چشم کسی پنهانش کنم. بلکه به تصمیمات بزرگ زندگیمان است که ترجیح میدهم خودمان دوتایی اتخاذشان کنیم.
نجمه: خیلی از کسانی که من بلاک میکنم، به این خاطر است که خیلی زیاد درباره کمتر دیدهشدن همسرم در عکسهایم اظهارنظر میکنند. درحالیکه این مورد اتفاقی بوده و من خودم هم از کامنتها متوجهش شدهام. پیش میآید که در کامنتها قضاوت میکنند که این خانم رابطهاش با همسرش خوب نیست. این کامنتها یک زمانی آنقدر زیاد شدند که من عکسی از همسرم گذاشتم تا این حرفها تمام شوند و خیال فالوئرها راحت شود. یک دلیلش هم این است که ما خودمان دوتا هستیم با یک بچه کوچک و کسی نیست که ازمان کنار هم عکس بگیرد.
(صبا صفری sabaasafari @ اینجا وارد میشود و مینشیند و میگوید تلاش کرده بوده که زودتر برسد. صفحه صبا به واسطه سبک زندگی متفاوتش بهعنوان یک دختر مستقل از جاذبه زیادی برخوردار است. صفحه او پر از پستهای پرانرژی از جمعههای دوستانه، گربه و بشقابهای غذاهای خوشمزه و دکوراسیونهای خوشسلیقه است.)
اینجا از صبا صفری هم میخواهیم تا از مسیرش تا به اینجا برایمان بگوید.
صبا: من آن اوایل هیچ هدف خاصی نداشتم و قرار نبود اینطوری شود، اما همیشه در همه شبکات مجازی فعال بودم. نه که بخواهم تلاش زیادی انجام دهم، اما به واسطه برونگرا و اجتماعیبودنم همیشه دوستهای زیادی داشتم. از همان زمان ۳۶۰ و وبلاگ تا فیسبوک. اما فرق آنها با اینستاگرام این بود که امکان به اشتراک گذاشتن لحظهها را فراهم کرد. اتفاقی که در اینستاگرام من افتاد، این بود که دو سال پیش من نمایشگاه نقاشی داشتم و از ۱۰۰ روز قبلش شروع به گذاشتن پستهایی در موردش کردم و از همان برهه بود که فالوئرهایم از دو، سه هزار نفر زیاد و زیادتر شدند. داستانهای دیگری هم به واسطه اینستاگرام برایم رخ دادند. مثل گمشدن گربهام که بعد از هفت هفته از اینستاگرام پیدا شد و همه این اتفاقات آدمهای بیشتری را به زندگی من نزدیکتر کرد. من هم کسی هستم که در کنار حفظ حریم خصوصیام، از به اشتراک گذاشتن لحظاتم لذت میبرم. سعی میکنم لحظات لذتبخشم را بولد کنم، چون احساس میکنم اینستاگرام جایی است که میتوان در آن لذتها را شریک شد. هرچند ممکن است کسانی که افسردهنوشت دارند هم مخاطب خودشان را داشته باشند، اما طبیعی است که شادی، پرطرفدارتر باشد. من اصلا در مقابل انرژیهای منفی صبر نمیکنم و گاهی واقعا اذیت میشوم و باخودم فکر میکنم چطور ممکن است کسی به این نقطه از زندگی برسد که به خودش اجازه دهد به دیگران اینچنین توهین کند؟ بهویژه وقتی عکسها پایشان به اکسپلور باز میشود. میدانید، بههرحال همین طرفدارهای فعلی ما هم طیف گستردهای از آدمها را دربر میگیرد، اما اکسپلور کسانی را وارد اجرا میکند که ممکن است هیچ با ما آشنا نباشند و این برخورد ناگهانیشان با یک پست رندوم از ما خشمگینشان کند.
یلدا: ضمن اینکه این وقایع به ما دید رئالتری از جامعهای که در آن زندگی میکنیم، میدهد.
صبا: دقیقا، این امکان باز بودن برای ما فرصت شناخت آن بخشی از جامعه را که هرگز نمیدیدیم و ممکن بود هیچ سطح مشترکی با هم نداشتهباشیم، به شکل زیبایی مهیا میکند. همانطور که همیشه رفتن به جاهای نرفته و انجام کارهای نکرده، میتوانند پر خطر باشند و پر از پیامد، اما برای من چنین ریسکی میارزد. مثلا من از بعد از داشتن صفحهام، مسیجهایی از شهرهایی دور دریافت میکنم که در دنیایی بسیار متفاوت با من احساس همدلی میکنند.
(ستاره معتضدی setare.motazedi @ هم از اینجا پس از طی مسیر از شوش تا سهروردی، به جمعمان اضافه میشود و میگوید بهخاطر منتظر بودن بچهها در مدرسه، خیلی هم نمیتواند بماند. صفحه ستاره آمیختهای از تصویرگریهایش و گلوگیاههای زیبا و البته سفرنامههایش است که مخاطبان زیادی را جذب کرده است.)
یلدا: به نظر من هم ممکن است این باز بودن پیج ما در ابتدا پیامدهای منفی داشته باشد، اما همین که فالوئرها کمی بیشتر بمانند و به ما عادت کنند، ممکن است از نفرت و هیجان اولیهشان کاسته شود و کمکم حتی حس دوستی درشان ایجاد شود.
مجتبی: من با روند حذف افراد از جامعه موافق نیستم. این پروسه که یلدا میگوید، شاید زمان ببرد، اما قطعا جواب میدهد. افرادی که معاشرتهای کمی با دیگران داشتهاند، زیاد پیش میآید که فکر کنند همه باید شبیه آنها زندگی کنند. تصحیح این رفتار به تکثرگرایی و پذیرش دیگران و مدارا میانجامد.
ستاره: مثلا من اگر بخواهم درباره جذابیت صفحهام حدسی بزنم، میتوانم بگویم برنامه سفرهایم مهمترین شاخصه بوده است. مردم از سفرنامههای من بسیار استقبال میکنند و هر بار بعد از هر سفرم شمار زیادی به فالوئرهایم اضافه میشود. عنصر دیگری که من تشخیص دادهام، تصویرکاریهایم بودهاند و محیط کارم. مردم از دیدن آبرنگ و نقش و گل کنار هم خوششان میآید. مثلا من تا به حال پیغامهای زیادی گرفتهام که دلمان برای میز کارت که پر از مدادرنگی بود تنگ شده، باز هم عکسش را برایمان بگذار! یا خیلی زیاد از من سراغ کپشنهایم را میگیرند، یا حتی دلشان برای آن زندگی روزمره من تنگ میشود.
صبا: شاید آدمها در روزمرگیهایشان دنبال جسارتی که دلشان میخواسته داشته باشند اما ندارند، میگردند. آدمهایی که هرگز اجازه ندادند دایرهای گستردهتر از اقوامشان بشناسندشان، یا دختری که بهصراحت از زندگی شخصیاش حرف میزند، یا زوج جوانی مثل یلدا و مجتبی که از هال خانه و غذاهایشان هم عکس میگذارند. شاید مردم ذهنیت تجملگرایانهشان را باطنا دوست ندارند و برای همین جذب صفحات ما میشوند. من هیچوقت با خودم فکر نمیکنم زندگی یک خانه لاکچری است با صورتی همیشه آرایشکرده. برعکس، من فکر میکنم زندگی ممکن است صبحی باشد که تو کمی دیرتر از خواب بیدار شدهای و جوش ناجوری زدهای و ممکن است حالت خیلی خوب نباشد.
یلدا: به نظر من همه چیز درباره داستانی است که در جریان است. مثل پستهای نجمه که در هر کدامشان برشی از زندگیاش را میبینیم که بخشی از خط قصه زندگیاش را روایت میکند.
در غیاب شما ما به این نتیجه دم دستی رسیدیم که برای مثال، عکسهای چهره برای مخاطبان جذابتر هستند.
ستاره: «گربه» و چهره و عکس با خانواده. من هربار با همسرم عکسی میگذارم، به طرز واضحی لایکهایم بیشتر میشوند.
مجتبی: یک فاکتورهایی مثل غذا و گیاه و… در همه زندگیها هستند. اما این فاکتورهای ریز نیستند که برای مردم جالباند، این اصل روایت است که گیرایی دارد. مشخصا هرکسی که شروع به لحظهنگاری هیجاناتش کند، مخاطبانی را با خودش همراه خواهد کرد.
نجمه: من هم به همین میزان با جذابیت این هیجانی که میگویید موافقم. مثلا من عکسی دارم در خیابان احمدآباد مشهد، که آن پشت دیوار است و یک آقای پیری هم درحال دوچرخهسواری است. باور نمیکنید که من چه کامنتهایی پای این عکس دریافت کردم که «اینجا نروژ است؟»، «اینجا فلان خیابان فلان کشور اروپایی نیست؟» حتی وقتی من اعلام کردم که اینجا مشهد است هم هنوز مردم باور نمیکردند. یعنی شاید این فرصت دقت دوباره به جزئیات محیط پیرامونشان است که برایشان جاذبه دارد.
ستاره: یکی از عواملی که تا ۲۰ هزارتا فالوئرهای مرا اضافه کرد، به واسطه یک سفر ۱۰ روزه من از تهران به قشم بود که ما تمام روستاها را رفتیم و همسرم هم عکاسی میکرد. من صرفا آداب و سنت و زندگی روزمره مردم و جاهای خیلی دیدهنشده را برایشان پست میکردم و مردم به طرز باورنکردنی استقبال میکردند و مدام از من اطلاعات بیشتری طلب میکردند. مثلا چاهی آنجا بود که شاید خیلی از مردم از کنارش رد میشدند و آن را نمیدیدند، اما همین که من عکسش را گذاشتم، مدام از من دربارهاش سوال میپرسیدند. عکس دیگری هم در اصفهان گرفته بودم که خود اصفهانیها میگفتند اینجا کجاست؟
مجتبی: برای ما هم خیلی پیش آمده که به محوطهسبزهای کوچک بلوکمانندی رفتهایم که روزانه همه شهروندان از کنارشان عبور میکنند، اما وقتی عکسش را میبینند، انگار اولین بار است که با چنین پدیدهای مواجه شدهاند.
یک ویژگی مشترک دیگر میان شما، کپشنهای طولانیتان است.
ستاره: یک عده فحش میدهند که چرا زیاد مینویسی، اگر هم کم بنویسیم، یک عده دیگری فحش میدهند که این چه وضعش است، ما کپشن درست و درمون میخواهیم. میدانید، مردم عادت میکنند.
چلچراغ: فکر میکنید چهجور کپشنهایی بیشتر مخاطبهایتان را جذب میکنند؟
صبا: من فکر میکنم زندگی روزمرهای که برای مردم ملموس بوده، جالبتر است. دلیلی هم ندارد لزوما خیلی مثبت و روحیهبخش باشد، کافی است چیزی باشد که مردم خودشان زمانی تجربهاش کردهاند.
یلدا: برای من اینطور بوده است که هربار سوالی مطرح کردهام، مردم بیشتر جذب شدهاند و سطح تعاملمان بیشتر شده است. مثلا وقتی از مردم در مورد علت خشونت سوال پرسیدم، آنها بیشتر از همیشه کامنت میگذارند (که من وقت میگذارم و همه را میخوانم). اینکه کامنتها بیشتر از لایکها شوند، نشانه خوبی است و به این معناست که مخاطب درگیر شده و این باارزشتر است.
نجمه: من کپشنهای نوستالژیکم برای مردم جذابتر است. مثلا نوشتن از صدای بچههایی که در کوچه میشنوم.
اینکه شما مدام سعی میکنید کپشنهای انرژیبخش بنویسید، به این معناست که خودتان ناراحتی ندارید، یا منعکسش نمیکنید؟
یلدا: این سوال را خیلی از ما میپرسند که یعنی شما با هم دعوا نمیکنید؟ و من همیشه جواب را برایشان توضیح میدهم، چون نمیخواهم فریبشان دهم. برایشان میگویم که ما هم مثل هر زوج دیگری مشکلاتی داریم و پرایوسیمان را آنجا قائل میدانیم که مشکلاتمان را خودمان دوتایی با هم حل کنیم.
ستاره: من اگر ناراحت باشم، بروز میدهم. اما این را هم میگویم که سعی میکنم مشکلم را حل کنم و درمانش کنم. اینجور پستهایم حتی خیلی هم بیشتر مخاطب جذب میکنند، چون تهش مهم است که من میگویم قرار است انتهای روشنی داشته باشد.
یلدا: من اینطوری بزرگ شدهام، که شاید هم درست نباشد، اما مشکلم را خودم میتوانم حل کنم و با مجتبی فقط در موردش صحبت میکنم. ممکن است بعد از حل شدنش آن را با دیگران در میان بگذارم.
ستاره: این کار این حس را در مردم ایجاد میکند که اگر آنها هم فلان مشکل را داشتند، بدانند حلشدنی است. من همیشه از تجارب عینیام مینویسم و هرچیزی که از دل آدم بیرون بیاید، بر دل هم مینشیند.
مجتبی: البته سمت منفی قضیه هم چندان کمطرفدار نیست، من یادم است که سر فوت همسر یکی از دوستان صبا، از سر همدردی چقدر به مخاطبانش اضافه شد. چون مردم را نمیتوان به این راحتی طبقهبندی کرد، پیش میآید که آدمها برای غمخواری و همدردی، بیشتر هم به همدیگر نزدیک شوند.
ستاره: شاید اگر یکجایی آدم صرفا احساساتش را بیرون بریزد، مردم را جذب کند. پارسال که من مادربزرگم فوت کرد، خیلی ناراحت بودم و تمام احساساتم را نوشتم و این اتفاق تمام انرژیهای خوب فالوئرهایم برای بهتر کردن حالم را برایم به همراه داشت. من یک داستان نوستالژیک از مادربزرگم نوشتم و آخرش گفته بودم که دیگر این مادربزرگ نیست. فکر میکنم برانگیختن احساسات همیشه جواب میدهد، یا شاید مردم فکر میکردند بهخاطر انرژیهای خوبی که من قبلا منتقل میکردم، حالا میتوانند جبران کنند.
یلدا: شاید بتوانیم توافق کنیم آن نقطه اشتراک، واقعی بودن ما و احساساتمان و توان انتقالمان باشد.
ستاره: واقعی بودن ما خیلی مهم است. من حتی همیشه اجازه میدهم مردم نقدهایشان را بگویند و حتی پاک هم نمیکنم.
فرق اساسی شما با سلبریتیها ـاز هرنوعیـ این است که مردم پابهپای شما زندگیتان را زندگی کردهاند و باورتان دارند و بهتان اعتماد دارند. این بههرحال مسئولیت زیادی برایتان به همراه دارد. شما درباره این وظیفه چه احساسی دارید؟
یلدا: من به تغییر معتقدم، اما این کار را فقط در زمینههایی که خودم هم بهشان معتقدم انجام میدهم. مثلا آن واقعه چند سربازی که کشته شدند، آنقدر غم بزرگ و شخصی بود که من ترجیح دادم در توییتر راجع بهش حرف بزنم و احساس میکردم توی اینستاگرام به قدر کافی به آن اشاره شده بود.
مجتبی: منظور یلدا این است که اخبارگونه روایت نمیکند، مگر اینکه نقدی به ماجرا داشته باشد. اما نسبت به وقایع روز و دغدغههای اجتماعی و سیاسی هم بیواکنش نیستیم و قطعا اهمیت میدهیم، چون این مسائل جزو دغدغههای شخصی ما هم هستند.
یلدا: همینطور است، اما پیش آمده است که من کاری را هم صرفا برای مخاطب انجام دهم. مثلا کانال زبان انگلیسیام با ۱۱ هزار عضو را به همین خاطر راه انداختم که مدام ازم درخواست میشد که ما پول کلاس را نداریم و چطور میتوانیم در سطح زبانمان پیشرفت کنیم.
صبا: من هم در مورد مسائلی که برایم اهمیت دارند، مثلا گربهها، واکنش نشان میدهم. برایم مهم است که بتوانم تاثیری هرچند کم، بر زندگی مردم داشته باشم. حتی اگر بتوانم کمی روی سادهتر زندگی کردن و دوری از تجملگرایی اثر بگذارم. بهعنوان مثال میخواهم نشان دهم که سلیقه خرج کردن، مهمتر از پول خرج کردن است. یا اینکه میگفتم بیایید تابستان برای گربهها آب بگذاریم و مردم خیلیها این کار را انجام میدادند و برایم عکسش را میفرستادند.
نجمه: من هم به همین ترتیب بهعنوان زنی که هم مادر هستم و هم کار میکنم، در اطرافم خانمهای زیادی را میبینم که به محض بچهدار شدن، کار و زندگی خودشان را کنار میگذارند. مثلا خیلی وقتها سعی میکنم در پستهایم که در خانه نشستهایم، ذکر کنم که من از ۲۴ ساعت شیفت برگشتهام. شاید خیلیها باورشان نشود و بپرسند که چطور حوصله بازی با بچهات را داری؟ اما من اصرار دارم که بگویم شاید این سبک زندگی با خستگی همراه است، اما بچه داشتن در مغایرت با زندگی کردن نیست و واقعا مایلم که همه خانمهای دیگر را هم در این مسیر همراه کنم.
تابهحال به نفع شخصی که میتوانید از پیجهایتان ببرید، یا استفادهها و تبلیغات ممکن فکر کردهاید؟
یلدا: استفاده شخصیاش برای من در وهله اول، انرژیای است که از فالوئرهایم میگیرم و بعد از آن هم داشتن یک کپسول زمان همیشگی که وقایع را ثبت میکند. برای من همین حسی که دریافت میکنم، از هرچیز دیگری ارزندهتر است.
صبا: من واقعا حاضرم یک روز بروم و پاهای خالق اینستاگرام را ببوسم. آنقدر این برنامه در زندگی من موثر بود و آنقدر جزئیات زندگی را به چشم من آورد، که تا همیشه مدیونش هستم. الان فکر میکنم که شاید اگر زودتر و در سن کمتری به اینستاگرام دسترسی داشتم، میتوانستم بیشتر از آن سالهایم استفاده کنم. چه نگرانیهایی که ممکن است سال دیگر وجود نداشته باشند و به قول یلدا و کپسول زمانش، چه درسهایی میتوان از زندگی گرفت.
مجتبی: من خیلی آدم درونگرایی بودم. من حتی شاید پدر و مادرم هم هنوز دقیقا ندانند شغلم چیست (چلچراغ اینجا یاد چندلر سریال «فرندز» افتاد!) و شاید هم کمی مشکل ارتباطاتی داشتم، حالا اینستاگرام مرا تا حدی از آن درونگرایی که دوستش نداشتم، دورم کرده است.
آیا شما ایرادی میبینید در اینکه هزینهای دریافت کرده و در ازایش چیزی را تبلیغ کنید؟ یا حتی هزینه هم نه، برندی برای شما پکیجی بفرستد و شما تبلیغش کنید؟
یلدا: پیشنهادات برای من خیلی خیلی زیاد بودهاند، اما من شخصا دوست ندارم پیجم تبلیغاتی شود. یعنی من نیازی به این موضوع ندارم. احساس میکنم خیلی باید سطح مخاطبانم را پایین بگیرم که برای مثال در ازای دریافت یک پکیج آرایشی، برندی را برای فالوئرهایی که اینهمه با من بالا آمدهاند، تبلیغ کنم. مخاطب یک بازیگر سینمایی، عملا میداند که سلبریتیاش درحال یک تبلیغ تجاری است، اما مخاطب من به من و سبک زندگی من اعتماد دارد و اینطوری احتمال گمراه شدنش وجود دارد، چون ممکن است آن محصول کیفیت چندان خوبی نداشته باشد. اما به نظر من تبلیغ کردن به خودی خود کار زشتی نیست و اشکالی ندارد اگر کسی از محتوایی که تولید کرده بخواهد سودی هم ببرد. رفتار مردم با تبلیغات اینستاگرمرها خیلی خشمگینانه است.
مجتبی: چون خیلی اوقات این تبلیغات نامحسوس و بیشتر حالت پروپاگاندا هستند. اگر اینستاگرمرها بگویند که پستشان صرفا تبلیغ است و سایت را هم معرفی کنند، خیلی معقول و منطقی است. من فکر میکنم این اتفاق هنوز جا نیفتاده است.
یلدا: من خیلی وقتها دلم میخواهد کسانی را که تبلیغ میکنند، آنفالو کنم، اما میدانم که علتش عادت نداشتنم به این روند است. هرکسی مسئول صفحه خودش است و خودش تصمیم میگیرد صفحهاش را چطور اداره کند.
صبا: من چون مدتی هم برای فیدیلیو کار میکردم، عادت دارم جاهایی را که غذا میخورم و دوست دارم، در پیجم معرفی کنم و آنجاهایی را هم که مثلا دوست نداشتم، بدون تعارف و سانسور اعلام میکردم. حتی به من پیشنهاد پول هم دادند که پستم را بردارم، اما من این کار را نکردم.
چقدر پول؟
صبا: یک بار به من پیشنهاد یک میلیون تومان برای برداشتن پستم دادند، اما من همواره این شرط را برای خودم دارم که اگر محصولی یا رستورانی ژانر من نیست یا واقعا و خالصانه تاییدش نمیکنم، هیچ تبلیغی برایشان انجام نخواهم داد. اما به نظرم درکل هم این کار، کار زشتی نیست و در تمام دنیا اتفاق میافتد. البته طبیعی است که اگر صفحهای آنقدر تبلیغ کند که هویتش را از دست بدهد، قطعا بیارزش میشود. خیلی وقتها هم موقع بیان تجارب شخصیام ناخواسته فکر میکنند من در حال تبلیغم، که خب از آنجایی که من فرصت نمیکنم متاسفانه همه کامنتها را بخوانم و جواب بدهم، نتوانستم این موضوع را برایشان توضیح دهم. به نظر من اتفاقا امثال ما میتوانند واسطهای باشند برای مطرح کردن برخی از کسبوکارهای نوپا و کوچک، مثلا اگر من به تجربه شخصیام از خدمات کسبوکاری واقعا راضی بودهام، پس این حق را دارم که صادقانه تجربهام را با مخاطبینم به اشتراک بگذارم و فکر نمیکنم هیچ بخش زشتی در این عمل وجود داشته باشد.
نجمه: من هم خیلی از تبلیغات خوشم نمیآید و اینجا لحن هم خیلی مهم است. برای من پیامهای اینچنینی زیاد آمده است که ما فلان شرکتیم، شما «چقدر» میگیرید محصولات ما را تبلیغات کنید؟ من اصلا خجالت میکشم بخواهم در صفحهام تبلیغ کنم. فقط یک بار پیش آمد که برایم غافلگیرانه هدیه فرستادند و چون من جزئی از آن هدیه را خیلی دوست داشتم، عکسش را در صفحهام گذاشتم. سر همان هم خیلی خجالت کشیدم.
شماره ۶۸۰
تهیه نسخه الکترونیک
نمیتونستید بجای واژه مغلق و نازیبای اینفلوئنسر!!!! بگید تأثیرگذاران؟؟؟!!!
من با یکی از همین اینفلونسرهایی که باهاشون مصاحبه شده، به خاطر تبلیغای خیلی زیادش توی پیجش مشکل دارم. ولی اتفاقا لفظ اینفلونسر الآن خیلی مانوسه، مثه اینستاگرمر و یوتیوبر. میشه مثلا گفت این اینفلونسرها تاثیر میذارند. تاثیرگذاران اصلا هیچجوره نمیتونه عنوان این افراد بشه، خیلی کلیتره و هیچ ارتباطی با فضای این آدمها نداره
واقعا خیلی احساس باکلاسی کردید با اینفلوئنسر گفتن؟
یلدا و مجتبی خیلی خوبن فقط یلدا یه مقدار جوگیر و احساساتیه تا یه اتفاقی میفته کل استوری رو تبدیل به روزنامه خبری میکنه. مجتبی خیلی دید هنری زیبایی داره و من عاشق سبک نگاهش به اطرافم.
دیگه چی داری اینجا؟
زندگی در ون؛ ماجراجوییِ خیالانگیز یا بیخانمانیِ بزکشده؟
همشکلی در عصر چهرههای اینستاگرامی
گپ با محمدرضا میرشاهولد؛ دوره من تموم شده
گپ با بیژن مرادی کرمانی؛ هیچ عددی اتفاقی نیست
گزارش گپ با حمید جبلی
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به مجله 40چراغ است و هر گونه کپی برداری با ذکر منبع بلامانع است.
طراحی وب سایت و بهینه سازی وب سایت دنیای وب