گزارشی علیه همه نگاههای سرزنشآمیز به نسل وای
نسیم بنایی
«من وقتی همسنِ تو بودم، ساعت پنج صبح میرفتم سر کار، هشت شب برمیگشتم، دو تا هم بچه داشتم.» کمتر جوانی است که این جمله یا مشابه این را از یک یا چند نسل قبلتر از خودش نشنیده باشد. این جوانها متعلق به نسل هزاره هستند؛ نسلی میان ایکس و زد، نسلی به نام «نسل وای». اندیشمندان هنوز حتی بر سر سنوسال آنها به اجماع نرسیدهاند، اما آنطور که از عموم نظریهها برمیآید، این نسل باید جایی میان سالهای ۱۹۸۰ تا ۲۰۰۰ میلادی ایستاده باشد؛ یعنی همان دهه ۶۰ تا ۸۰ خودمان. نسل وای همان نسلی است که همیشه انگشت اتهام به سویش دراز میشود، نسلی که با کلیشههایی مثل «تنبل»، «خودشیفته» و «نابالغ» شناخته میشود. این تحلیلهای کلیشهای از نسل جوان آنقدر شایع شده که دیگر نمیتوان نگاهی بیطرف و بدون غرض به نسل وای داشت. کلیشهها به قدری قدرت پیدا کردهاند که تحلیلگران را از دیدنِ آنچه نسل وای را متحد کرده، کاملا عاجز میکنند. نسل وای همیشه در معرض اتهام بوده، درحالیکه کمتر کسی به این پرسش پاسخ داده که این نسل چگونه شکل گرفته است؟ شاید نگاهی بیطرف به آنچه ویژگیهای نسلیِ آنها را ساخته، بتواند مانع این اتهامات و نگاههای سرزنشآمیز به نسل وای بشود.
پیش به سوی ناکجا آباد!
نسلی که به پدر و مادر خود شیوه کار کردن با کامپیوتر و دستوپنجه نرم کردن با تکنولوژی را یاد میدهد؛ این رایجترین تعریف از نسل وای یا همان Millennial است. نخستین بار ویلیام استراس و نیل هووی در کتاب خود با عنوان «نسلها» در سال ۱۹۹۱ اصطلاح نسل وای را به صورت رسمی مطرح کردند. آنطور که گفته شده، این نسل همان خورههای تکنولوژی هستند که از فرط خودشیفتگی نمیتوانند به موفقیتهای اقتصادیِ نسل پیش از خود دست پیدا کنند. آنها بیش از اندازه پناه داده شدهاند، بیش از اندازه اعتمادبهنفس دارند و تصور میکنند خیلی خاص و متفاوت هستند. ملکلم هریس در کتاب خود با عنوان «بچههای امروزی: سرمایههای انسانی و ساخت نسل وای» به این پرسش اساسی میپردازد که نسل هزاره چطور شکل گرفت؛ اصلا سروکله این آدمهای «خود متفاوتپندار» از کجا پیدا شد؟ چطور شد که آنها در دل جوامع شکل گرفتند و کاری کردند که جامعه به سوی نوعی الیگارشی یا شاید هم ناکجاآباد قدم بردارد. از آنجا که کتاب هریس در رابطه با نسل وایِ آمریکایی نوشته شده، معتقد است که آنها یا «نخستین نسلی میشوند که یک آمریکای کاملاً فاشیست میسازند» یا «نخستین نسلی میشوند که یک آمریکای موفقِ انقلابی میسازند». اما چگونه؟ ماجرا از یک پژوهش اقتصادی شروع شد.
چه کسی را باید سرزنش کرد؟
نوامبر ۲۰۱۱ بود که پژوهشی در رابطه با وضعیت اقتصادی جوانان آمریکایی منتشر شد. نتایج این پژوهش نشان میداد نسل وای نخستین نسل از آمریکاییهایی بودند که به لحاظ اقتصادی عملکرد ناموفقی نسبت به نسل پیش از خود (پدر و مادرشان) داشتند. این خبر مثل بمب در والاستریت منفجر شد و نوعی بحران هویت ملی در آمریکا به وجود آورد. آنها شاهد مرگِ رویای آمریکایی بودند و مشابه این داستان در بسیاری از دیگر کشورهای جهان نیز در جریان بود. چه کسی را باید سرزنش میکردند؟ آیا مشکل از نسل وای بود که در مواجهه با چالشهای اقتصادی عملکردی ضعیف نسبت به نسل پیش از خود نشان داده بود، یا مشکل از والدین و پدربزرگها و مادربزرگهایی بود که در انتقال تجربیات موفق خود به نسل پس از خود، عاجز مانده بودند؟ واضح است که انگشت اتهام از همان ابتدا به سوی نسل وای دراز شد. آنها متهم شدند؛ اما آیا واقعا باید متهم میشدند؟
نسل ما یا نسل من؟
قلمفرساییهای بسیاری در رابطه با نسل وای انجام شده؛ عدهای روی قطب مثبت نشستهاند و از روشنفکری، خیرخواهی و تمدن این نسل نوشتهاند و عدهای دیگر قطب منفی را گرفتهاند و این نسل را به خودمحوری، بیانگیزگی و غرق شدن در دنیای شبکههای اجتماعی متهم کردهاند. یکی از کسانی که بیپروا و با اطمینان کامل نسل وای را به باد ملامت میگیرد، ژان تویینج روانشناس آمریکایی و استاد دانشگاه سندیگو است که با وجود اختلاف سنیِ بسیار با این نسل، بهراحتی درباره آنها مینویسد. تویینج معتقد است بسیاری از پژوهشهای مهم که درباره نسل وای صورت گرفته، مربوط به زمانی است که این نسل هنوز جان نگرفته و حتی به ۲۰ سالگی هم نرسیده بوده. به همین خاطر خودش پژوهشهای جدیدی را در این زمینه انجام داده و با استناد به مطالعاتی که روی بیش از یکمیلیون و ۲۰۰هزار جوان انجام داده (به ادعای خودش) به این نتیجه رسیده که این نسل خودش را در کانون هستی میبیند، خودشیفته است، توقعات بسیار بالایی دارد و تصور میکند همیشه حق با اوست. به باور او، نسل وای به نوعی فردگرایی دامن میزند و درنهایت تلاش میکند تمام تمرکزش را روی خودش قرار بدهد. این پژوهشگر به دادههایی اشاره میکند که نشان میدهد نسل وای علاقهای به حفظ محیط زیست نشان نمیدهد و حتی تمایلی ندارد دولت در این زمینه اقدام کند، یا اینکه این نسل عموماً به شغلهایی که میتواند نفعی برای دیگران داشته باشد، اهمیتی نمیدهد. به همین خاطر است که تویینج از این نسل به جای «نسل ما» با عنوان «نسل من» یاد میکند، چراکه معتقد است اولویت این نسل «منِ» خودش است. اما آیا واقعا حق با تویینج است؟
پارادوکسِ تویینج
نسل وای «مداراگر، بااعتمادبهنفس، روشنفکر و بلندپرواز است. اما در عینحال بیاحساس، خودشیفته، غیرقابل اعتماد و مضطرب» نیز هست. این باور تویینج در رابطه با نسل وای است. او برای اثبات ادعای خود به برخی مطالعات و پژوهشهای پراکنده به انضمام چند قصه و حکایت استناد میکند. تویینج درحالیکه خودش اذعان دارد نسل وای در نوعی بحران اقتصادی متولد شده و رشد پیدا کرده، ویژگیهای رفتاریِ این نسل را برساخته فرهنگ و انتخاب میداند. درواقع او اصلیترین عامل را نادیده میگیرد؛ «شرایط اقتصادی». در این رویکرد، تنها به فرد و مبحث فردگرایی توجه شده و ساختار یا موقعیتی که یک فرد را احاطه کرده، بهکلی نادیده گرفته شده است. زندگیِ یک فرد، تنها از فردیتِ او ساخته نمیشود، بلکه برساخته موقعیت و ساختاری است که از ابتدا در آن قرار گرفته است. البته در کنار پژوهشگرانی مانند تویینج که شرایط اقتصادی را نادیده میگیرند، عدهای دیگر توجه ویژه به آن دارند و به شکل دیگری انگشت اتهام را به سوی این نسل دراز میکنند. نمونه آن نیز سناتور بن ساس است که به شکلی زیرکانه به مسئله اقتصاد و شکلگیریِ نسل وای پرداخته است.
وقتی بزرگسالان محو میشوند
پدر و مادرها باید تحصیلاتِ فرزندان خود را مدیریت کنند، آنها را به یادگیری و سختکوشی تشویق کنند، به آنها یاد بدهند که مقابل مصرفگرایی مقاومت کنند، اهل مطالعه باشند و در محیطی خارج از خانه همراه با سختیهای بسیار زندگی کنند؛ اینها اصلیترین نکاتی است که بن ساس در کتاب خود با عنوان «ناپدید شدنِ بزرگسالانِ آمریکایی» به آن اشاره میکند. شاید خیلیها عامل اقتصاد را در شکلگیری ویژگیهای فردی نادیده گرفته باشند، اما بن ساس توجهی ویژه به این مسئله دارد، با این تفاوت که معتقد است نسل هزاره از «کمبود و محرومیت» رنج نمیبرد، بلکه از «مازاد» رنج میبرد. درواقع این نسل به باور ساس، بیش از اندازه به منابع اقتصادی دسترسی داشته و همین به معضلی در شکلگیری شخصیتش تبدیل شده است. او میگوید: «نسل وای مشکلاتِ بسیار کمی دارد و به همین خاطر والدین باید دست به کار شوند و شرایط سختی را برای آنها فراهم کنند تا آنها بتوانند به بزرگسالانی مستقل تبدیل شوند.» آنطور که بن ساس میگوید، اگر این نسل با کارِ سخت آشنا نشود، هیچگاه به فردی بالغ و قابل تکیه تبدیل نخواهد شد. به این ترتیب تصویری که ساس از نسل هزاره به دست میدهد نیز تصویری منفی است؛ درواقع او نسلی را نمایش میدهد که کاملا وابسته به بزرگسالان است و از خودش هیچ اختیار و ارادهای ندارد. بعید به نظر میرسد این نگاه نیز چندان بیطرف و منصفانه باشد.
روزی که دنیای نسل وای تیره و تار شد
از آن زمان که استراس و هووی بحث نسل وای را مطرح کردند، نگاههای مثبت و خوب به این نسل ناگهان به رویکردهایی تیره و تار بدل شد. این نگاههای ملامتبار و سرزنشآمیز تا جایی پیش رفت که موجی از نگرانیها را با خود ایجاد کرد. هر روز توصیفهای بدتری از این نسل ارائه میشود و نگرانیها درباره آینده بشر شدت میگیرد. گویی این نسل دنیایی را به ارث برده که نمیتواند از آن محافظت کند. چطور این اتفاقات افتاد؟ چطور شد که همه سرزنشها عاید نسل وای شد؟
محصول نهاییِ ساختاری امروزی
ملکلم هریس نخستین کسی بود که از دل نسل هزاره به دفاع از این نسل نوشت. او در حالی از بچههای امروزی مینوشت که خودش تنها ۲۸ سال داشت. هریس از کودکانی مینویسد که در مدرسههای سرمایهداری مرحله به مرحله آموزش میبینند و خودشان را برای کار کردنِ ۲۴ساعته آماده میکنند. آنها یاد میگیرند که مسئولیتها و وظایفی دارند و آن هم کار کردن است. جایزههایی که دریافت میکنند هم مثل لایکها و قلبهایی است که در شبکههای اجتماعی میگیرند. برخی از کسانی که متعلق به نسل هزاره هستند، در محیطهای لاکچری بزرگ میشوند و برخی دیگر در فقر مطلق رشد پیدا میکنند. اما همه آنها برای به دست آوردن شغلی تلاش میکنند که آنها را به حداقلهای مورد نیاز در زندگیشان برساند. نسل هزاره در دورهای بزرگ شده که بحران بزرگ مالی در سال ۲۰۰۸ رخ داده و افتوخیز اقتصادی را تجربه کرده است. کاری که نسل هزاره انجام داده، کاملا ساده است: این نسل خودش را با شرایط اقتصادی و فرهنگی موجود وفق داده است. آنها را به اعتیاد به گوشیهای تلفن همراه متهم میکنند؛ او را مضطرب میدانند و معتقدند بیش از اندازه سرش را در شبکههای اجتماعی فرو برده، درحالیکه همه اینها حاصل ساختاری است که این نسل در آن قرار گرفته و صرفا خودش را با آن وفق داده است. محصولِ نهاییِ ساختار امروزی آنقدر موفقیتآمیز خودش را با شرایط وفق داده که مدام بابت آن سرزنش شده است.
فرشته نجاتت را پیدا کن!
تویینج، ساس و بسیاری از دیگر پژوهشگرانی که درباره نسل هزاره نوشتهاند و آن را محکوم کردهاند، درنهایت دست به دامن نسلهای پیشتر میشوند و از پدرها و مادرها میخواهند که برای نجات این نسل و تغییر آینده کاری کنند. اما هریس که از دل همین نسل برخاسته، دست یاری را به سوی نسل خودش دراز میکند. او میگوید: «یا ما این روند را ادامه میدهیم و با آنچه داریم آیندهای بد میسازیم، یا در مقابل آن ایستادگی میکنیم، گرهِ این طناب را پاره میکنیم و زندگی جمعیِ جدیدی را برای خودمان تعریف میکنیم. یا فاشیست میشویم، یا انقلابی، یا چیزی که خودمان میسازیم.» شاید تصویر آخرالزمانیای که او ارائه میدهد، قدری عجیب باشد، اما به نظر میرسد از همه واقعگرایانهتر و منطقیتر است. درواقع او به همنسلیهایش میگوید خودشان باید فرشته نجات خودشان باشند. با این نگاه میتوان هر انتظاری از جوانهای امروزی داشت؛ آنها میتوانند با همین رویکرد، هر ناممکنی را برای خود ممکن کنند. فردریک جیمسون، نظریهپرداز و منتقد، ۱۴ سال پیش نوشته بود: «تصور پایان دنیا از تصور پایان سرمایهداری خیلی سادهتر است.» بچههای امروزی با نگاه هریس میتوانند هر دو را بهراحتی تصور کنند.