مروری بر سبک زندگی گیکهای مبتلا به سندرمهای اوتیستی
نسم بنایی
«اسم من لوک کریستوفر جکسون است. من موهای قهوهای کوتاهی دارم که عموما چرب است. حالا هم آنها را در ژل غرق کردهام. چشمهای آبی دارم که مادرم معتقد است به قدرِ اقیانوس عمق دارد، اما من میدانم که این حرف مسخره است و عمق چشم به قدر قرنیه است. البته به غیر از چشمهایم، گاهی به خودم هم «عمیق» میگویند. چون خیلی فکر میکنم. من معمولا به همه کمک میکنم و خیلی مهربان هستم. بسیار مودب هستم و ادب برایم مهم است. و حالا این کتاب را به دلایل مهمی نوشتهام.» اینها جملاتی است که جکسونِ ۱۳ساله کتابش را با آن شروع کرده است. کتابی درباره گیکها (Geek) و کسانی که سندرم اسپرگر (Aseperger) دارند، از زبان کسی که خودش و تقریبا تمامی اعضای خانوادهاش به این سندرم مبتلا هستند. جکسون در این کتاب از خودش شروع کرده و بعد یکییکی ویژگیهای دیگر اعضای خانوادهاش را میگوید و درنهایت این قضیه را مطرح میکند که همه آنها به صورت کم یا زیاد با سندرم اسپرگر دستوپنجه نرم میکنند. اما اصلیترین نکته در مورد کتاب او، نامی است که برای آن انتخاب کرده: «Freaks, Geeks, and Asperger Syndrome»؛ در این عنوان واژه گیک و در داخل کتاب، سایر واژههای مشابه آن مثل نِرد (Nerd) در کنار سندرم اسپرگر قرار گرفته و درنهایت نویسنده تلاش کرده بگوید این واژهها نباید آنها را تحت فشار قرار بدهد. او ابتدا سندرم اسپرگر را تعریف میکند؛ طبق تعریف او، افراد مبتلا به این سندرم، زیر چتر اوتیسم هستند. درواقع این سندرم در طیف بیماریهای اوتیستی قرار میگیرد. جکسون تا پایان کتابش تلاش دارد به سبک زندگی این افراد بپردازد و در آخر میگوید: «اگر به این خاطر که با کسی سیگار نمیکشید، به شما گفتند گیک یا نرد، فقط لبخند بزنید و با خودتان بگویید «من کسی نیستم که بخواهم به سرطان ریه مبتلا شوم.» و به همین راحتی به کار خودتان ادامه دهید. دوستان شما هم باید به همین شکلی که هستید، شما را بپذیرند!» اما آنچه این نوجوان ۱۳ساله با زبان ساده در کتاب معروف خود مطرح کرده، موضوعی داغ و بحثی آتشین است که این روزها خیلی از کارشناسان نیز در جنبههای مختلف زندگی به آن میپردازند. جرقههای این بحثهای آتشین از آنجا شروع میشود که عدهای میگویند افراد مبتلا به سندرم اسپرگر یا اختلالاتِ اوتیستیِ مشابه (که اغلب هم عشقِ کامپیوتر هستند) همان گیکها و نردهای معروف هستند. در مقابل نیز عدهای میگویند اتفاقا گیکها و نردها الزاما به چنین سندرمها و اختلالاتی مبتلا نیستند. و جنگ از همین نقطه شروع میشود.
جرقه آشوب بزرگ
آدریان وولدریج یکی از نویسندههای معروف اکونومیست است که عموما قلمش را در حوزه اقتصاد و کسبوکار خرج میکند. او در کتابی با عنوان «آشوب بزرگ» مقالهای با نام «در ستایش ناهنجارها» دارد که در آن پدیدهای جهانی و اجتماعی را با رویکرد اقتصادی مورد بررسی قرار داده و به این پرسش پاسخ میدهد: «چرا کسبوکار به افرادی با سندرم اسپرگر، اختلال کمتوجهی و خوانشپریشی نیاز دارد؟» پرسش او از مشاهداتش نشئت گرفته است. وولدریج با تکیه بر همین مشاهدات میگوید: «این روزها مدیرعاملهای شیکپوش و خوشتیپ و همهچیز تمام، جای خود را به نابغههای ناهنجاری دادهاند که اغلب خیلی غیرطبیعی رفتار میکنند.» پدیدهای که وولدریج به آن اشاره میکند، دقیقا همان چیزی است که مردمِ معمولی از آن با عنوان گیک و نرد یاد میکنند، هرچند شاید این واژه اساسا ارتباطی به چنین اختلالات و سندرمهای اوتیستی نداشته باشد. درواقع آنچه وولدریج به آن اشاره میکند، نوعی مُد در دنیای کسبوکار است که به نفع افراد مبتلا به سندرمهای اوتیستی و اختلالات اینچنینی تمام شده است. سالها پیش پیتر تیل یکی از نخستین سرمایهگذاران فیسبوک در مصاحبهای با نیویورکر گفته بود: «افرادی که مسئولیت اداره این شرکت را به عهده دارند، به نوعی اوتیسم مبتلا هستند.» او کاملا درست میگوید، حتی مارک زاکربرگ، موسس این شرکت، که در حال حاضر نیز مدیرعاملیِ آن را به عهده دارد، به نوع خفیفی از سندرم اسپرگر مبتلاست. البته گاهی میتوان دلایل منطقی نیز برای این مد رایج در کسبوکار پیدا کرد. وولدریج در کتاب خود مینویسد: « اختلال کمتوجهی (ADD) یکی دیگر از دردهای رایج در میان کارآفرینهاست: کسانی که نمیتوانند روی یک موضوع خاص تمرکز کنند، یا توجه خود را روی یک نقطه متمرکز کنند و به عبارتی کمتوجه هستند، قطعا مدیرانی فاجعهآفرین خواهند بود. اما آنها در عینحال مخزن ایدههای بکر و جدید هستند.» درواقع ذهن کمتوجه این افرد، خیلی زود خسته میشود و فرد چون «حوصلهاش سر رفته»، خیلی سریع به دنبال راهحلی ساده میگردد و به همین راحتی ایدههای جدید در ذهن او متولد میشوند. این افرادِ ظاهرا ناهنجار با همین شیوه موفق شدهاند مدیران منظم و سازمانیِ قدیمی را از میدان خارج کنند و خودشان بر صندلی آنها تکیه بزنند. حالا دیگر هیچ شرکتی نمیتواند بدون این افراد دوام بیاورد و این مسئله بهراحتی توازن و تعادل قدرت را از میان برداشته است.
سندرم زمانهات را بشناس!
سال ۲۰۰۱ بود که مجله وایرد عبارت «سندرم گیک» را وارد ادبیات زبان انگلیسی کرد. به گفته نویسنده گاردین، اصطلاحی که وایرد به کار گرفت، برای توصیف افرادی بود که ظاهرا علایمی مشابه به اوتیسم داشتند و اغلب در سیلیکون ولیِ کالیفرنیا مشغول به کار بودند؛ معروفترین آنها نیز بیل گیتس بود؛ نابغه کامپیوتری که رفتارهایی مشابه به سندرم اسپرگر از خود بروز میداد. در آن زمان جریان «سندرم گیک» تنها در عرصه کسبوکار و کامپیوتر مطرح بود. اما ماجرای افراد مبتلا به سندرمها و اختلالات اوتیستی تنها به دنیای کسبوکار محدود نمیشود، بلکه به تمامی جوانب زندگی رسوخ میکند و همه بخشهای زندگیِ انسانی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. نکته جالب توجه در مورد این افراد، رابطهای است که با کامپیوتر برقرار میکنند. درواقع آنها ثابت کردهاند که ارتباط معناداری میان کامپیوتر و اوتیسم وجود دارد. افراد بزرگسالی که به اوتیسمِ کلاسیک مبتلا هستند، عموما تنهایی را ترجیح میدهند. به همینخاطر سبک زندگی «مجردی» را در پیش میگیرند. اما افرادی که به شکلهای دیگر این اختلال، نظیر سندرم اسپرگر یا موارد مشابه آن مبتلا هستند، به زندگی مشترک و روابط رمانتیک علاقه دارند. مشکلی که این افراد با آن مواجه میشوند، این است که با تاخیر زیادی پی به احساسات یا طرز فکر سایر افراد میبرند. درواقع آنها در خوانشِ زبان بدن و برقراری ارتباط غیرکلامی مشکل دارند. آنها مهارتها و تواناییهای محدودی در این زمینه دارند و به همین خاطر خیلی دیر عواطف و احساسات را درک میکنند. این افراد برای برقراری روابط خود به راهنمایی نیاز دارند و اگر در مسیر درستی هدایت نشوند، در معرض آسیب قرار خواهند گرفت.
عزیزدردانههای متفاوتِ دیریافته
لارنس میشل همیشه میدانست با بقیه فرق دارد. او از زمانی که به مدرسه رفت، این مسئله را درک کرد. اکثر دانشآموزان او را دست میانداختند و او را در برقراریِ روابط بسیار عجیب و غریب میدیدند. حتی معلمها نیز وقتی لارنس نمیتوانست تکالیفش را مانند بقیه انجام دهد، او را کنار میکشیدند و به شیوه خودشان تنبیه میکردند. اما وقتی لارنس ۴۷ساله شد، بالاخره فهمید چه تفاوتی با بقیه دارد: «او به سندرم اسپرگر مبتلاست.» لارنس حتی ازدواج کرده، اما بهخاطر عدم شناختی که از این سندرم داشته، این ازدواج به جدایی ختم شده است. حالا که او متوجه نوع تفاوت خود با دیگران شده، احساس رهایی میکند. مهمترین نکتهای که در مورد افرادی مانند لارنس وجود دارد، این است که آنها برای برقراری روابط اجتماعی دائم با خود در جدال هستند. درواقع آنها نوعی ناتوانی در این زمینه دارند که سعی میکنند با هوش متوسط یا بالای خود آن را پنهان کنند. افراد بسیار زیادی هستند که مانند لارنس سالهای عمر خود را با سختی سپری میکنند، بدون اینکه از این سندرم باخبر باشند. درحالیکه آنها میتوانند از سن شش تا هفت سالگی پی به سندرم خود ببرند و آن را کنترل کنند. نیلسون، ریاضیدانِ ایرلندی، تا ۴۶ سالگی با سندرم اسپرگر زندگی میکرد، بدون اینکه حتی روحش از آن خبر داشته باشد. چندین بار به روانشناس مراجعه کرده بود، اما اکثر مواقع تشخیصِ پزشک نوعی از «افسردگی» بود. تا اینکه بالاخره معلوم شد او اصلا افسرده نیست، بلکه تنها به سندرم اسپرگر مبتلاست. او همیشه با رفتن به فضاهای شلوغ نظیر مراکز خرید مشکل داشت و نمیدانست چرا سروصدا و بوی غذا در این اماکن بیش از اندازه آزارش میدهد. او حتی نمیفهمید که چرا نمیتواند با حجم زیادِ شیشه و فلز در این غولهای ساختمانی کنار بیاید. نیلسون در اینباره میگوید: «همیشه در مراکز خرید احساس نگرانی میکردم. حالا میدانم برای خرید به کجا بروم، به مغازههای کنار خیابان که زیر سقف آسمان هستند.» او از همان پسرهاست که از کودکی مورد تمسخر همه دوستانش در مدرسه قرار میگرفت. مشکل نیلسون این است که مردم تصور میکنند او خالی از احساسات و عواطف است. اما واقعیت این است که صرفا نمیتواند وضعیت عاطفیِ آدمها را بهراحتی تشخیص بدهد. حالا که او و اطرفیانش میدانند مشکل نیلسون سندرم اسپرگر است، این وضعیت کمی بهتر شده و نیلسون با خیال آسوده در تنهایی خودش معادلات ریاضی را حل میکند. البته زندگی برای لارنس و نیلسون راحتتر شده است. حالا زمانه قدری تغییر کرده و حداقل در دنیای کسبوکار، بهویژه در عرصه کامپیوترهای بیاحساس، این افراد عزیزدردانه شرکتها شدهاند. هرچند دیریافته هستند، اما به قدر کافی عزیز شدهاند.
سیلیکون ولی یا دره اوتیستها؟
«اگر کسی علاقه افراطی و بیش از اندازه به سوژهها و موضوعات محدود داشته باشد، نسبت به اعداد و ارقام یا الگوها و ماشینآلات هیجان نشان بدهد، به وظایف تکراری اعتیاد داشته باشد و حساسیت زیادی نسبت به علایم اجتماعی نشان ندهد، قطعا به سیلیکون ولی راه پیدا میکند، یا میتواند به سیلیکون ولی راه پیدا کند! چرا؟ چون اینها نشانه سندرم اسپرگر است.» این رویکرد غالبی است که در حال حاضر بسیار مطرح میشود. تصوری که در میان عموم مردم ایجاد شده، این است که موفقترین برنامهنویسهای کامپیوتری در طیف اختلالات اوتیستی قرار میگیرند. اما واقعیت این نیست. هرچند عصر سلطنت افراد اوتیستی در حوزههای کامپیوتری است، اما نمیتوان به هر کسی که در این حوزه فعالیت میکند، الزاما چنین سندرمهایی را نسبت داد. بههرحال این تفکر در میان کسانی که استارتآپها را راهاندازی میکنند، بسیار رایج شده و آنها در کارشان به جای مدیران حرفهای به دنبال افرادی هستند که نشانههای سندرمهای اوتیستی را از خود بروز میدهند. اما نکته جالب توجهی که در مسیرِ این تصورات ایجاد شده، این است که شرکتها به افرادی نظیر مارک زاکربرگها با سندرمهای خفیف یا شدید روی میآورند؛ این افراد بعد از راه یافتن به این شرکتها عموما با افرادی مانند خودشان آشنا میشوند و در اغلب مواقع با آنها ازدواج میکنند. حاصل ازدواج آنها نیز عموما بچههایی هستند که به اوتیسم شدید مبتلا هستند و به همین خاطر در طیف شغلیِ خاصی، تعداد افراد اوتیستی بالا میرود، یا جایی مثل سیلیکون ولی به دره اوتیستها تبدیل میشود. درواقع این تصورات درنهایت منجر به افزایش جمعیت افراد مبتلا به اوتیسم در جغرافیایی محدود شده است. وقتی تعداد آنها افزایش پیدا میکند، قدرت آنها نیز افزایش مییابد و درنهایت این تفکر در میان آنها شکل میگیرد که «اختلال رفتاری داشتن، خیلی باحال است!» دردسرها میتواند دقیقا از همین جمله شروع شود و شارلاتانها از همینجا وارد بازی میشوند. آنها خودشان را جای افراد مبتلا به سندرم اسپرگر یا سایر اختلالات اوتیستی میزنند تا اهداف اقتصادیِ خودشان را پیش ببرند. اینگونه است که نابغههای ناهنجار راه را برای سوءاستفاده کلاهبردارها هموار میکنند. شاید وقت آن رسیده همه درک کنند که: «اختلال رفتاری داشتن، خیلی هم باحال نیست!»
شماره ۷۲۲