درباره سرمایهداری و سریال Money Heist
شکیب شیخی
سریال اسپانیایی Money Heist که با دو نام «خانه کاغذی» و «پولربایی» امروز خیلی سر زبانها افتاده، نکاتی را درباره نظام سرمایهداری موجودی که در آن زندگی میکنیم، به ما یادآوری میکند. همین مسئله باعث شده بحثهای نسبتا زیاد و روشنی درباره ماهیت ضدسرمایهداری این سریال صورت گیرد. با نقدهای این سریال به نظام سرمایهداری جهانی، یا بهتر بگوییم اروپایی، بیشتر آشنا شویم.
سریال «خانه کاغذی» که در سطح جهان با عنوان «پولربایی» مطرح شده، داستان بزرگترین سرقت جهان را تعریف میکند. این سرقت از سوی تبهکاری نابغه با بیشترین سطح جزئیات طراحی شده، اما کلیتش این است: نفوذ به ضرابخانه سلطنتی اسپانیا و چاپ پول، آن هم به ارزش خیرهکننده ۲.۴ میلیارد یورو.
شاید در نگاه اول این سریال ساده به نظر برسد و به خودتان بگویید که این هم یک داستان از تبهکاریهای تیمی است که مشابهش را زیاد دیدهایم. گرچه کلیت این برداشت اولیه اشتباه نیست، اما این سریال بهجز کشش و جذابیتی که دارد، جزئیاتی دیگر را هم در دنیای خودش برجسته میکند و همین دنیا و ارجاعهای آن است که ما را به ادامه تماشای سریال دعوت میکند.
در فصل ابتدایی این سریال با یک گروه آشنا شدیم که همه افرادش به رمز نام شهرهای مشهور جهان را بر خود گذاشته بودند و با لباسهای قرمزی که یادآور رنگ انقلابیها و نقابهایی که شبیه چهره سالوادور دالی است، وارد ضرابخانه اسپانیا میشوند. این گروه ۶۷ نفر را به گروگان میگیرند و شروع به چاپ پول میکنند. در ادامه همین گروه سراغ بانک ملی اسپانیا میروند و در این راه یکی از اعضای خود را هم آزاد میکنند. شاید در اینجا با انواع و اقسام ایرادهای داستانی روبهرو باشیم، اما چیزی که باعث میشود «پولربایی» به اثری موفق تبدیل شود، اشاره روشنی است که این سریال به انواع و اقسام شکستها و نارساییهای نظام سرمایهداری میکند.
این سریال از نقابهای سالوادور دالی گرفته که خودش نمادی برای مخالفت با جامعه سرمایهداری است، تا روایت سرقتها، به شکلی که گویا با یک حرکت اعتراضی علیه نظام سرمایهداری روبهرو هستیم، یک هدف را دنبال میکند؛ افشا کردن نقاط ضعف و ناکارآمدی وضعیت سرمایهداری که در آن سرمایهداران و دولتهایشان تنها با منطق کسب سود عمل میکنند و همین منطقشان باعث میشود زندگی، سلامت و خانوادههای افراد عادی جامعه فدای بقا شود.
حالا که ویروس کرونا تقریبا شکافهای روشنی را در شکل اولویتبندی دولتهای سرمایهداری روشن کرده، با دیدن آثاری چون «پولربایی» یا «انگل»، هم لذت و تفریح را تجربه میکنیم و هم با انواع شکلهای مقاومت مقابل وضعیت موجود آشنا میشویم.
در این سریال میبینیم که مغز متفکر اصلی عملیات پیامی را برای مردم ارسال میکند و آگاهی آنها را نسبت به وضعیت اطرافشان دچار یک تلنگر جدی میکند. از سوی دیگر، او افراد گروه را ترغیب میکند که آهنگ مشهور ایتالیایی «بلا چائو» یا «خداحافظ زیبا» را بخوانند که آهنگ مخصوص پارتیزانهایی است که طی جنگ جهانی دوم با فاشیسم مقابله میکردند. در این سریال با داستانهایی درباره سرگذشت افراد مختلف آشنا میشویم، مثلا داستان پدری که برای تامین هزینه درمان پسرش مجبور به سرقت از بانک شد. بااینحال، شاید دانهدرشتترین تکه به نظام سرمایهداری معاصر انداخته شد و شخصیت پروفسور چنین جملهای گفت: «بانک مرکزی اروپا در سال ۲۰۱۱، ۱۷۱ میلیارد یورو را از هیچ به دست آورد؛ چیزی شبیه کاری که ما میکنیم، منتها بزرگتر.»
طبق معمول بسیاری از سریالها یا فیلمها زمانی که شخص عاصی در توجیه کارهای خودش سخن میگوید، با ایرادهای نظامی که مقابل او قرار گرفته، بیشتر آشنا میشویم. در این سریال هم جایی شخصیت پروفسور خطاب به پلیس میگوید: «میدونید اون همه پول کجا رفت؟ به بانکها. مستقیم از کارخونه به جیب آدمهای ثروتمند. کسی به بانک مرکزی اروپا گفت دزد؟ نه. اسمش رو گذاشتن «تزریق نقدینگی». منم دارم نقدینگی تزریق میکنم، ولی نه برای بانکها. برای همینجا این کار رو میکنم، برای اقتصاد واقعی.»
پسزمینه اجتماعی بسیار روشن این سریال، وضعیت اقتصادی و اجتماعی اسپانیا از سال ۲۰۰۸ به این سو است. در کانون این سریال باید شکاف بین شخصیتها و نظام مسلط را درک کنیم تا بهتر بتوانیم در ذهنمان با آنها ارتباط برقرار کنیم. این سریال میزان بربریت و خشونت سرمایهداران، نظام و دولتشان را بهخوبی در جایی نشان میدهد که مدیرعامل ضرابخانه سلطنتی حتی در حالتی که گرفتار شده، یکی از گروگانهای دیگر را تهدید میکند که به محض تمام شدن سرقت او را اخراج خواهد کرد، گرچه آن فرد «دو دختر بزرگ دارد که هفت سال است بیکارند».
به طور کل دعوای این سریال نه بر سر پول، بلکه بر سر چیزی است که بیان و نمایندگی خود را در پول پیدا میکند. این سریال که مخاطب را در دل هیجان تعقیب و گریزهایش در کنار انقلابیهایی قرار میدهد که با یک وضعیت ناعادلانه مبارزه میکنند، امید خود را به این بسته که روح انقلاب و اعتراض را در جهان زنده نگه دارد، حتی در وضعیتی که دولتهای سرتاسر جهان در اتحادی یکپارچه به وضعیت موجود چنگ زدهاند.
کابوسگریزی قدرتمندان
نوشتهای کوتاه که در سال ۱۸۴۸ به قلم دو دوست نوشته شد، اینطور آغاز میشود: «شبحی در اروپا پرسه میزند؛ شبح کمونیسم.» از زمانی که این نوشته منتشر شد، حتی تا امروز، وحشت از سیاستهای کمونیستی بین روشنفکران غربی، رسانهها و حکومتها، به حدی بالاست که اگر یک اثر هنری «انقلابی» بخواهد به روح آن نزدیک شود، ابتدا باید خود را کاملا از هر گونه وجوه کمونیستی عریان کند.
آثار هنری مجبورند شخصیتهای انقلابی را تبدیل به انسانهایی غیرطبیعی مانند V یا یک روانی مثل جوکر کنند. نسخه جدید این شخصیتها هم یک شخصیت تبعیدی کنارافتاده مانند پروفسور است. هنرمندان مجبورند ابتدا یک مدینه فاسده را در زمان حال تصویر کنند و پس از آن «قهرمان»های ما را به مبارزه آن بفرستند و اینطور به نظر میرسد که گویا زمان حال به اندازه کافی «فاسد» نیست. نسخه دیگر هم این است که نوعی زیادهروی در کاری از سوی دولت یا هر قدرتمندی باید به عنوان توجیهی ارائه شود که پشت اعتراض شخصیتهای انقلابی ما قرار گرفته، گویی نظام حاکم بر جهان بهخودیخود مشکلی ندارد، بلکه بعضی از عوامل آن بازیگران بدی هستند. از همه تلختر زمانی است که در آثار هنری با این تصویر روبهرو میشویم که تلاشهای معترضان بیشتر برای اخلال در روند روزمره نظام سرمایهداری است، نه بازپس گرفتن قدرت و برگرداندن آن به مردم.
مسئله اساسی اینجاست که این مردم نیستند که نیازمند نقابهای سالوادور دالی هستند، بلکه سرمایهداران و دولتهایشان باید پشت آنها پنهان شوند. البته ناگفته نماند تا اینجای کار هم خوب توانستهاند خود را پنهان کنند و در دموکراتیکترین جوامع جهان هر چند سال یک بار به بهانهها و شایعاتی دستساز، مردم را پای صندوقهای رأی بکشانند. این قدرتمندان هستند که باید خود را از حقیقت پنهان کنند؛ حقیقت مردم، استثمار، فلاکت، گرسنگی و جنگ. اریک هابسبام، نویسنده و تاریخدان مشهور، زمانی گفت: «بدترین چیزی که در سیاست ۳۰ سال اخیر جهان پیش آمده، این است که ثروتمندان فراموش کردهاند از فقرا بترسند. وظیفه ماست که این مسئله را به آنها یادآوری کنیم.»
بسیار عالی نوشته اید
من این فیلم را بارها با لذت دیدم و هر بار نکات تازه تری را درک کردم با شما هم عقیده ا م