اردشیر رستمی
نقاشی دیواری نشر ثالث را حدود سالهای ۸۱ و ۸۲ انجام دادم. در این سبک از کار فضاهای منفی و مثبت و همچنین شناخت نسبی از پیشینه ادبی و خصوصی فرد نقش اصلی را ایفا میکند. در حین کار هر تصویری که پیدا شود، دستنخورده باید بماند و من هم میگذاشتم بماند. هر آنچه درباره سوژه میدانیم به جای خود و هر آنچه نمیدانیم اگر بخت یارمان باشد در زمان دیگری شاید فهمیده شود.
اما آنچه در مورد شاملو بیشتر از همه میدانیم و بهجا هم هست، لقب «شاعر بزرگ آزادی» است، و حق او هم هست. شاملو بیشترین و پرتلاطمترین زندگیها را پشت سر گذاشت و به صلابت شخصیتی رسید. او به ذات انسان نزدیک شده بود و از بزرگان ادبی تاریخ معاصر ما شد. این اثر جزو کارهای خاص من است که برای اولین بار اینجا مطرح میشود. آگاهی در این نوع کار نقش مهمی ایفا نمیکند، هرچه هست چیزی است که صحبت کردن درباره آن برایم بیشتر از خودِ کار سخت است. اشعاری که در حین کار کردن به یاد آنها بودم بسیارند. ولی چندتایی که به یادم ماندهاست اینها بودند:
آه اگر آزادی سرودی میخواند
کوچک
همچون گلوگاهِ پرندهای،
هیچکجا دیواری فروریخته بر جای نمیماند
یا:
دختران دشت!
دختران انتظار!
دختران امید تنگ
در دشت بیکران،
و آرزوهای بیکران
در خُلقهای تنگ!
دختران آلاچیق نو
در آلاچیقهایی که صد سال! –
از زره جامهتان اگر بشکوفید
باد دیوانه
یال بلند اسب تمنا را
آشفته کرد خواهد…
یا:
بینِ شما کدام
ــ بگویید! ــ
بینِ شما کدام
صیقل میدهید
سلاحِ آبایی را
برای
روزِ
انتقام؟
یا:
و عشق را
کنارِ تیرکِ راهبند
تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
یا:
«ـ نازلی! سخن بگو!
مرغ سکوت، جوجه مرگی فجیع را
در آشیان به بیضه نشسته است!»
نازلی سخن نگفت؛
چو خورشید
از تیرگی برآمد و در خون نشست و رفت…
یا:
روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت.
روزی که کمترین سرود
بوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادریست