شبنشینی با هدایت از زبان کارگردان و بازیگران نمایش «بوف کور»
سیدمهدی احمدپناه، الهه حاجیزاده
حتی اگر اهل مطالعه هم نباشیم، نامش را شنیدهایم. منتقدانی دارد، ولی بیشتر از آن تحسینکنندگانی دارد که معتقدند «بوف کور» صادق هدایت یکی از مهمترین داستانهای ادبیات معاصر ایران است. این روزها نمایشی به همین نام و بر اساس این اثر و همچنین داستان «سه قطره خون» از صادق هدایت به کارگردانی ناصر حسنیمهر در سالن چارسو مجموعه تئاتر شهر به روی صحنه میرود که تلاش میکند شرایطی را برای دیدار مخاطبان با دنیای درون و نادیده شخصیتهای این داستانها فراهم کند. دیداری که در اغلب لحظات به خوابی طولانی، اسرارآمیز و ترسناک همچون آینهای تکهتکه شده شباهت دارد. آنچه خواهید خواند، گفتوگویی است با بازیگران این نمایش که معتقدند این اثر در هر زمانی راهش را به ذهن مخاطب پیدا خواهد کرد.
شما بهعنوان یکی از ایفاگران نمایش «بوف کور» چه ارتباطی با این اثر برقرار کردهاید و دریافت شما از آن چیست؟
مهدی فتاحی: در ابتدا ارتباط برقرار کردن با این اثر کاری بسیار سخت بود. از طرفی با شخصیتی (راوی اثر) روبهرو بودیم که خود توان ارتباط برقرار کردن با افراد پیرامون خود را ندارد و نمیخواهد که داشته باشد، و از طرفی غرق در دنیای خیال و درون خود است. از سوی دیگر این اثر از جنبههای گوناگون اجتماعی، روانشناسی، سیاسی، ادبی بارها تحلیل شده بود که شاید به ما در خوانش اول کمک میکرد، ولی در دفعات بعد سبب میشد که سردرگمیمان بیشتر شود. پس برگشتیم به سادهترین راه، به خانه اول، نزد یک انسان، نزد راوی اثر.
مژگان خالقی: ولی برای من مواجهه با این اثر چیزی شبیه یک سفر بود و هست. سفر در جهانی شناور که هر چیزی در آن محتمل است. نشانهها دائم به هم تبدیل میشوند. جهانی که در آن تشخیص سره از ناسره چندان آسان نیست. جهانی مبهم با آدمهایی سرگردان که به دنبال هویت خودشان هستند، هویتی ناپیدا، یا مفهومی که به کلام نمیآید. ستونهای این نمایشنامه چنان محکم است که مخاطب را نگران آینده شخصیتها میکند. چیزی شبیه به وحشتی عمیق که بیشتر ما، بنا بر به موقعیتهایی که در آن قرار گرفتهایم، هر یک به نوعی تجربهاش کردهایم.
«بوف کور» که ۸۰ سال پیش نوشته شده، چقدر با جامعه کنونی ما منطبق است و ضرورت اجرای آن در جامعه امروز چیست؟
شاهو رستمی: ضرورت چنین اجراهایی کمتر از «هملت» و «مکبث» شکسپیر نیست، چراکه این آثار تاریخ مصرف ندارند و تازگی خود را هر روز که میگذرد، بیشتر نشان میدهند. «بوف کور» یک بستر جهانشمول دارد. درست است داستان مکان و زمان مشخصی دارد، اما این مکان و زمان قابلیت ارجاع به هر مکان و زمان دیگری دارد، مگر امروزه در هیچ جای جهان مردمان پست و رجاله وجود ندارد؟ مگر در هیچ جای جهان مردی نیست که از دیدن این پستی و این رجالگیها فریاد بزند و خودش را از دنیایش جدا کند؟ رجالهها در هر لباس و هر طبقه و منصبی وجود دارند.
نیره سادات میرزایی: و جالب اینکه همه هم به این نوع زندگی یا رجالگی عادت کردهاند و شکایتی ندارند، تنها معدود افرادی مثل راوی «بوف کور» هستند که به تعفنی که همه را فراگرفته واقف هستند، به مردمانی که مثل کرم در لجن دست و پا میزنند.
بابک قهرمانی: همینطور است، سر به هر سو بچرخانیم، همین است، حقیقتِ عریان و آلوده فضایی وازده و تیره. اجرای این اثر شاید تلنگری باشد بر ذهن و وجود هر یک از ما، ما مردگان حقیری که از یاد بردهایم حیات و هستیِ حقیقی را.
مژگان خالقی: برای من بسیار پیش آمده که مثلا وقتی روی سکوی انتظار مترویی نشستهام، و به جمعیت منتظر نگاه میکنم، از خودم بپرسم، این آدمها از کجا میآیند به کجا میروند، به چی میاندیشند، و آیا خسته نیستند از این چرخش تکراری روزانه که آنها را تبدیل به یک ماشین کرده است؟! هر کدام از ما رنجهایی در درونمان داریم که به قول صادق هدایت مثل خوره وجودمان را میخورد، و این رنج، رنجی کهن است، و مربوط به امروز یا ۱۰۰ سال پیش نیست. مفاهیم بشری تاریخ نمیشناسد، فقط شکلشان تغییر میکند، وگرنه در ماهیت همان است که بوده است. همه ما مثل راوی «بوف کور» گرفتار همان رنجها هستیم، و در هیاهوی کرکننده جهان امروز، ساکت و بیتفاوت نشستهایم، حتی اگر ببینیم کسی در همسایگیمان به شکلی فجیع همسرش یا فرزندش را به قتل برساند. ساکت و غمگین فقط تماشا میکنیم.
اولین تماس شما با نقشی که ایفا میکنید چگونه بوده و تا کنون چه مراحلی را در شکلگیری آن طی کردهاید؟
وحید فریدی: مراحل مختلفی را طی کردیم تا به تعیین نقشها رسیدیم. این مراحل شامل روخوانی متن به صورت کاملا ساده، مطالعه آثار صادق هدایت و کتابهای پیرامونی در تحلیل بوف کور و سه قطره خون و آثار مرتبط با آنها بود و همینطور ساعتها گفتوگو و تحلیلهایی بود که در ۱۰ روز نخست تمرینات انجام دادیم. و بعد اتودهای مختلفی که در ارتباط غیرمستقیم و به مرور مستقیم با متن نمایش و شخصیتهای نمایشنامه بود. اتودهایی که برای همه بازیگران مشترک بود. اتودهای فردی مشترک و اتودهای جمعی مشترک در یک فضای کارگاهی.
اسماعیل خزایی: البته شیوه تعیین نقشها در کار آقای حسینی مهر بسیار متفاوت است از سایر کارگردانها. همینطور متفاوت در پروسه پرورش هر نقشی. چنانکه اولین برخورد با نقش برای بازیگر کاملا محسوس نیست؛ اتودهایی درخواستی از سوی ایشان در واقع اولین برخوردها با نقش بود که مستقیم و محسوس نبود. اما با گذر زمان متوجه میشدیم که داریم به نقشها میرسیم بیآنکه از فلان متد پیچیده استفاده کنیم؛ همه چیز با واقعیت، با زندگی منطبق بود و این شیوه ایست جالب برای رسیدن به نقش که با خلاقیت بازیگران به بار مینشیند. اولین بار که نقشم را خواندم فکرم سخت مشغول شد که چطور میشود راه ورود به این شخصیت را پیدا کرد، هیچ تصوری نداشتم از مسیر کشف شخصیت و خلق آن، که چه لذت بینظیری است این پروسه. خب البته نقش مهم کارگردان را نباید نادیده گرفت، به طور مثال او گاهی با یک جمله یا چند کلمه به ظاهر ساده چنان تاثیری در بازیگر میگذارد که انگار دری بسته باز میشود و لایههایی از شخصیت ظاهر میشود. ایفا کردن هر نقشی در کنار این کارگردان به راستی لذتبخش و سرشار از زندگی است.
مرتضی مظلومی: حتی یک بار به اتفاق ایشان و گروه به آسایشگاه روانی امینآباد رفتیم تا از نزدیک با خوی و رفتار و حرکات آنها آشنا شویم و بعد به پلاتو بازگردیم و بر اساس دیدههایمان اتود انجام دهیم. وقتی هم نقش «عباس تارزن» به من سپرده شد با کمک مستقیم آقای حسینی مهر به دنیای درونی و شکل بیرونی این نقش نزدیک شدم. حتی شروع کردم به یاد گیری سه تار، و نوشتن بیوگرافی نقش، تا رفته رفته نقش در من جان گرفت.
میثم دامن زه: ولی من برای رسیدن به نقش، که اسب را بازی میکنم، تحقیق روی اسب را شروع کردم، چه از راه دیدن فیلمهای مستند و چه از نزدیک، طوری که دو هفته، ساعتهای زیادی با اسبها در اصطبل گذراندم تا رفتارهای بیرونی و درونی آنها را از نزدیک ببینم. و همینطور دیدن اتفاقی یک تابلوی نقاشی بود که کمک فراوانی به من کرد، درختی که در زیر باد و طوفان کمر خم کرده بود.
مایلید تماشاگران شما با قهرمان اصلی این نمایشنامه که بیشتر به یک بیمار مالیخولیایی شباهت دارد، چه رابطهای برقرار کند؟
اسماعیل خزایی: این به عهده خود تماشاگر است و محترمانه تر آن که در این امر حتی دخالتی هم نکنیم. تنها درخواستی که شاید از تماشاگر باید داشت این است که بدون پیش زمینه به تماشای کار ننشیند؛ دستکم یک بار بوف کور را تورقی کند تا آمادهتر باشد، برای دیدن این تجربه صحنهای.
به نظر میرسد همه شخصیتهای این نمایشنامه بیمارانی روانپریش هستند. آیا پیرمرد خنزرپنزری هم در صف آنان قرار دارد؟
مهدی فتاحی: همانطور که خود راوی در بوف کور سلیقه زنش را در انتخاب خنزرپنزری تحسین میکند، ما هم در این اثر نمیتوانیم پیرمرد خنزرپنزری را روانپریش بدانیم. او پیرمردی زیرک و در عین حال آگاه به همه چیز است که از خیلی چیزها با خبر است و حتی در بسیاری از وقایع نقش اصلی ایفا میکند. درواقع شاید او سایهای از خود راوی باشد که درنهایت هم با او یکی میشود. بنابراین از زمینی بودن او مطمئن نیستیم که بخواهیم خصایص زمینیها را برای او قائل شویم یا او را روانپریش بدانیم.
مژگان خالقی: به نظر من آگاهترین شخصیت این نمایشنامه پیرمرد خنزرپنزری است. او نگاهی آیرونیک به جهان دارد. رند طنازی است که همواره رازی دارد، رازی که نمیدانیم چیست، پوشیده و سحرآمیز. اگر او را در میان بیماران روانپریش میبینیم، شاید میخواهد آنها را هم بازی دهد. حضورش، ورای حضور دیگران است، حضوری رعب آور با خندههایی ترسناک، حتی در تراژیکترین لحظات.
وحید فریدی: به قول هدایت او نیمچه خدا است، موجودی به شدت پیچیده و مرموز.
اسماعیل خزایی: هرکسی که بوف کور را خوانده باشد، پیرمرد خنزرپنزری برایش تبدیل شده به یک علامت سوال؛ فوکو در جایی میگوید تنها دلیل برتری ما بر دیوانگان این است که ما در اکثریت هستیم. اما جالب اینجاست که در نمایش ما گرچه دیوانهها در اکثریتاند، ولی غالب نیستند. چون آگاه نیستند. تنها پیرمرد خنزرپنزری، این شخصیت عجیب و موذی بر همه کس و همه چیز غالب و آگاه است. کسی که هرگز به دست نیامده؛ پیروز همیشگی است او.
اجرای شما از چه شیوهای پیروی میکند: تئاتر اکسپرسیونیستی، تئاتر سوررئالیسیتی، آوانگارد و یا تئاتر رئالیستی؟
مژگان خالقی: منطقهای رئالیستی نه در اجرا وجود دارد و نه در متن. همانطور که خود داستان اصلی نیز استدلال محور نیست و ویژگیهای سورئالیستی در آن وجود دارد؛ اما اگر بخواهم بگویم که شیوه اجرایی، کاملا سورئالیستی است، شاید پاسخ دقیقی نداده باشم. راستش اجرا میتواند اختلاطی از چند سبک باشد و درنهایت به یکدستی برسد. در این کار نیز علاوه بر ویژگیهای سورئالیستی، فضاهای اکسپرسیونیستی هم وجود دارد. راستش از نظر من تئاتر باید قدرت خیال تماشاگر را پرورش دهد و خوشبختانه آقای حسینی مهر به این امر آگاهی کامل دارند و با به کار بستن شیوههایی که به خوبی میشناسند و در سایر کارهایشان دیدهایم، از ادغام شیوههای گوناگون بهره میبرند تا نتیجه مطلوب شان حاصل شود. ایشان زیبایی شناسی خاصی دارند که همچون مُهری بر آثارشان زده میشود. زیبایی شناسی منحصر به فردی که حتا اگر زیباییشناسی خشونت باشد، شیوهای بسیار دیدنی و خیالانگیز است.
وحید فریدی: شاید بهتر است بگوییم شیوه بوف کوری. که تلفیقی از سورئالیسم و اکسپرسیونیسم است، حتی گاهی به تکنیکهایی فاصله گذار نزدیک میشود.
عزالدین توفیق: هر چقدر موشکافی کنیم بیشتر و بیشتر به نکات تازهتر پی خواهیم برد. اما به گمان من یک چیز را نمیتوان انکار کرد، و آن آوانگارد بودن اجراست.
ما و بوف کور
ناصرحسینی مهر، کارگردان
در اساطیر هند «شیوا» را داریم و در بوف کور «بوگام داسی» را… «شیوا» الهه مرگ است و در عین حال زاینده هستی ـ چه پاک و چه پلشت ـ و «بوگام داسی» مادر «راوی» در بوف کور. مادری با رقص مارافسا و هوش ربا، متّصف به همان صفات «شیوا» ـ مرگ و زایش ـ کشنده یک برادر با زهر مار «ناگ» و دیگری را با…. و در قدم بعد کشتن فرزند با شرابِ آمیخته به همان زهر و به قصد رهانیدن او از رنج زیستن بیهوده در جمع انبوه رجالهها ـ گویی سپردن او به دست «شیوا». و از اینجا است راز ستایش مداوم مرگ از زبان «راوی». چنان است که گویی این خصلت «ستایش مرگ»، از مادری هندی و پدری گرویده به آئین هندو به تمامی به «راوی» به ارث رسیده است. سیر وسلوکِ راوی درگردونه زمان؛ از عصر حاضر به زندگی کهن و از دیروزِ دور به امروزِ نزدیک، شگردی هنرمندانه، بدیع و ویژهای است در پرداخت «بوف کور» و «سه قطره خون» برآمده از ذهن، شخصیت و دنیای بسیار عمیق، پیچیده و هزار لایه صادق هدایت ـ دنیایی که فروتنانه اما به جِدّ کوشیده ایم که در اجرا به آن نزدیک شویم. باید اعتراف کرد که تبدیل ذهنیتی از این دست، از هیآت کلام به تصویر قابل روئیت بر صحنه کاری است، نه ساده و چه بسا در اغلب موارد ناشدنی. شایسته است که به این اجرا از این منظر نیز نگریسته شود، که در این صورت، این اجرا، به جای عرضه یک قصه با ساختار معمول و متداول، یا رفتن به سوی رمانتیسم کور یا پسیکودرام رخوت آور، و تئاتری صرفا اجتماعی ـ سیاسیِ پُرگو، دعوتی است به دیدار دنیای درون، شگفتانگیز، تازه و نادیده شخصیتها که در اغلب لحظات به خوابی طولانی، اسرارآمیز و ترسناک همچون آینهای تکه تکه شده شباهت دارد ودر لحظاتی دیگر، بازتابی است در رویارویی با مسائل و رویدادهای کم و بیش آشنا، معمول و حتی روزمره.
شماره ۷۰۳