چرا زنان در مقابل درمان سرطانهای زنانه مقاومت میکنند؟
پانیذ میلانی
هر جا که اسم مرگ بیاید، همه چیز تغییر میکند. رفتار انسانها هنگام مواجهه با مرگ کاملا متفاوت از چیزی است که قبل از فرا رسیدن خطر مرگ، بقیه از او میبینند. بعضی مواقع اما همین قاعده هم زیر سوال میرود. جایی که برخی زنان مجبور میشوند بین خطرات روند درمان سرطانهای زنانه و مرگ یکی را انتخاب کنند، خیلی سادهانگارانه بیماری را منکر میشوند تا همچنان بتوانند خودشان را در چشم جامعه «زن» نشان دهند و جوری رفتار میکنند، انگار هیچ اتفاقی نیفتاده است. مرگ در میزند، اما آنها گوشهایشان را میگیرند.
اطرافیانم میگفتند چرا تو؟
شاید خیلی از خانمها وقتی متوجه شوند دچار سرطانی شدهاند که مجبور هستند بین زندگی بدون فرزندآوری و مرگ یکی را انتخاب کنند، تا مدتها مستأصل به یک نقطه خیره شوند و آرزو کنند کاش این اتفاق برای شخص دیگری افتاده بود. اما پرستو اینطور نبود. او تا یک ساعت بعد از اینکه فهمیده به سرطان مبتلاست، اصلا حرف نمیزده، اما یک ساعت بعد جوری رفتار کرده که انگار سالهاست این سرطان کنار اوست. میگوید نگذاشتم هیچکدام از دور و اطرافیانم برایم دل بسوزانند. روند درمان را هم همینطور ادامه دادم. پرستو تعریف میکند اطرافیانش به او میگفتند چرا این اتفاق برای تو افتاده است؟ پرستو اینطور جواب ترحم آنها را میداده: «چرا ندارد. بیماری برای هر کسی ممکن است پیش بیاید. اگر یک کیسه پول جلوی پایتان بیفتد، میپرسید چرا من؟ اما تا اتفاق بدی میافتد، همه میپرسند چرا من؟»
پرستو درباره سرطانش میگوید: «سرطانی که من گرفتم، یعنی سرطان تخمدان، کمیابترین سرطان مربوط به خانمهاست. علاوه بر اینکه تعداد مبتلایان آن بسیار کم است، تشخیص آن هم خیلی سخت است. معمولا پزشکان وقتی این سرطان را تشخیص میدهند که به مرحله پیشرفته رسیده باشد. مثلا تومور من ۱۲ سانتیمتر بود.»
قید ازدواج را بزن
اولین حرفی که از طرف خیلی از پزشکان و دور و اطرافیانش- بعد از اینکه متوجه شدند مبتلا به سرطان تخمدان است- شنیده، این بوده که حالا میخواهی چه کار کنی وقتی بچهدار نمیشوی؟ دیگر چه کسی میخواهد با تو ازدواج کند؟ او میگوید: «این دیدگاه فقط بین مردم عوام نیست، بعضی از پزشکان هم این دیدگاه را دارند و میپرسند میخواهی چه کار کنی؟ من چه کاری میتوانم بکنم؟ اجازه بدهم یک تومور سرطانی ۱۲ سانتیمتری در بدن من بماند که میخواهم بچهدار شوم؟ مگر چنین چیزی ممکن است؟»
میگوید خانمهایی را در مطب دیده که با وجود چندین بچه و حتی نوه گریه میکردند و در مقابل درمان مقاومت میکردند و از دکتر میپرسند میشود درمان دیگری را انتخاب کند؟ «خانمی وارد مطب شد که یک بچه داشت. وقتی دکتر به او گفت باید رحمت را برداری، التماس میکرد که این کار را با من نکنید! بعد هم گفت باید از همسرش اجازه بگیرد! یعنی اگر همسرش مخالفت میکرد، او با همین تومور سرطانی در بدنش ادامه میداد.»
میگوید خیلی از پزشکانی که به سراغشان رفته، به جای روند درمان بیشتر روی فریز کردن تخمک برای او پافشاری میکردند که البته بعد از اینکه متوجه شدند او به سرطان تخمدان مبتلاست و نمیتواند چنین کاری را کند، منصرف شدند.
او میگوید خانم ۵۰ و چند سالهای را که سه نوه داشت، در مطب دیده که پزشکان به او گفتهاند اگر رحم را برنداری، تومور آن تا یک سال آینده سرطانی خواهد شد. ولی او خیلی محکم در مقابل درمان مقاومت کرده و گفته من رحم را برنمیدارم، و بعد از مطب دکتر خارج شده.
پرستو میگوید: «پزشکی به یکی از دوستانم که او هم مثل من ۲۳ ساله است و به سرطان تخمدان مبتلا شده، گفت دیگر قید ازدواج را بزن! کسی با این وضعیت با تو ازدواج نخواهد کرد! تصور کن این جمله را از زبان یک فرد تحصیلکرده بشنوی!»
فکر موهایم هستند تا خودم
پرستو میگوید خیلی از آشنایان و دوستان وقتی او را میبینند، اول میپرسند موهایت درآمد؟ حتی نمیپرسند حالت بهتر شد یا نه؟ درمانت جواب داد یا نه؟
او میگوید: «وقتی کلمه سرطان را برای یک خانم میآوری، اولین چیزی که در ذهن ۹۸ درصد مردم میآید، مو است. اما من باید شیمیدرمانی میکردم و راهی جز این نداشتم.
دو هفته قبل از شروع شیمیدرمانی خودم دست به کار شدم و با خواهرهایم نشستیم و مدلهای مختلف را امتحان کردیم و موهایم را با ماشین زدیم. هر کسی من را میدید میگفت اجازه میدادی در طول شیمیدرمانی موهایت بریزد؟ چرا خودت زودتر موهایت را زدی؟ مردم یکسره در دایرکت من میپرسند موهایت درآمد؟ یا وقتی میخواهند به من دلداری دهند، میگویند اشکالی ندارد، الان هم که کچل هستی، خوشگل هستی! دلداریهایی که بیشتر دل آدم را میزند، به جای اینکه دلم را قرص کند! من هیچوقت اجازه ندادم کسی به من ترحم کند و جلوی من با بغض و ناراحتی درباره سرطان صحبت کند. خودم همیشه با این مسئله با خنده و شوخی کنار آمدهام و نمیگذارم دوستان و نزدیکانم هم برایم اشک بریزند.»
۱۷ سالگی و مرگ
هم بین پزشکان و هم بین والدین و اطرافیان بیمار وجود دارند کسانی که به جای درمان و مرگ و زندگی بیمار، به فکر فرزندآوری او هستند و ترجیح میدهند بیمار را با سرطان به حال خودش بگذارند. یکی از پزشکان عمومی شاغل در بیمارستانی در تهران بیمار جوانی را میبیند که بر اثر سرطان رحم فوت میکند. او میگوید: «خانوادهای از یکی از شهرستانهای اصفهان به ما مراجعه کردند که دختر ۱۵ سالهشان به سرطان رحم مبتلا بود. سرطانهای زنانه قدرت پیشروی بسیار بالایی دارند. هر چقدر ما با خانواده صحبت کردیم و اصرار کردیم تا اجازه دهند رحم دخترشان را تخلیه کنیم، اهمیت ندادند. گویا چندین جا به آنها مشورت اشتباه داده بودند و گفته بودند مشکلی پیش نخواهد آمد و آنها هم فکر میکردند پزشکان اشتباه تشخیص میدهند که میگویند سرطان است. میگفتند نمیخواهیم دخترمان نازا شود و شوهر گیرش نیاید! دو سال بعد وقتی مراجعه کردند که توده سرطان به مغز و ریه حمله کرده بود و کاری از دست ما برنمیآمد. دخترک در سن ۱۷ سالگی فوت کرد.»
اما درباره بیماران با سن بالاتر اوضاع کمی متفاوت است. او میگوید: «سرطانهای زنانه به نسبت سایر سرطانها شیوع کمتری دارد. از هر ۱۰۰ بیمار خانم شاید یک نفر از آنها مبتلا به سرطان زنانه باشد. اما درباره خانمهایی با سن بالاتر هم این مخالفت وجود دارد، اما کمتر است. در زنان با سنین بالاتر ترس از اینکه پوکی استخوان بگیرند، یا چاق شوند، باعث میشود درمان نکنند، چون یک تصور اشتباه وجود دارد که: «اگر رحم رو برداری، هورمونهات به هم میریزه و این اتفاقها برات میافته.» در صورتی که این اشتباه است و هورمونها ربطی به رحم ندارد و میتواند بعد از عمل زیر نظر پزشک بود تا از این مسائل جلوگیری کرد.»
به هوش نیامده، فکر ازدواج بود
زهرا در بیمارستان فیروزآبادی شهرری مسئول اتاق عمل است که روزانه بیشتر از ۱۰۰ مریض دارند که خیلی از آنها معتاد، مهاجران فقیر، زنان مورد تجاوز قرار گرفته و بچههایی هستند که معلوم نیست پدر و مادرشان کیست. زهرا سرطان تخمدان را «وحشیترین نوع سرطان» میداند و میگوید وقتی متوجه آن میشوند که به همه جا ریشه دوانده. درباره برخوردش با مبتلایان سرطانهای رحم و تخمدان میگوید: «متاسفانه وقتی مشکلی برای خانمی پیش میآید، بیشتر از اینکه نگران احوال خودش باشد، نگران بارداریاش است. من دیروز بیمار ۲۶ سالهای داشتم که حتی توده هم نداشت و باید قسمتی از رحمش را برمیداشتند و جراحش لازم دانسته بود که این قسمت از رحم را بردارد. مریض را بیهوش کردیم، ولی وقتی به هوش آمد، اولین حرفی که زد، این بود که آیا دوباره میتوانم بچهدار شوم؟ این موضوع مخصوصا در خانوادههایی با سطح پایینتر که از زن به عنوان یک ابزار برای تولید مثل یاد میکنند، بیشتر دیده میشود. از نظر آنها زن موجودی است برای تولید مثل. آنها بیشتر از اینکه نگران باشند که زنده میمانند یا نه، نگران هستند که آیا در آینده میتوانند صاحب فرزند شوند؟»
زهرا میگوید در این شهر هنوز وجود دارند افرادی که وقتی در عمل زایمان در حال مرگ هستند و حال بچه هم وخیم است، با صدایی شبیه ناله میپرسند بچه دختر است یا پسر؟ چون میدانند اگر بچه دختر باشد، این زن از طرف خانواده طرد میشود. دلیل این نگاه را این میداند که از نظر برخی، زنان کالایی برای فرزندآوری هستند. میگوید: «چون هیچوقت برای هیچکس مهم نیست یک کالا زنده میماند یا نه یا حالش چطور است؟ آن کالا فقط باید زنده بماند تا کارش را درست انجام دهد. وقتی کالا نتواند کارش را درست انجام دهد، زنده ماندنش هم برایشان بیفایده است! هر چی به جز این برای این خانوادهها بیمعنی است.»