گفتوگو با آذرخش فراهانی درباره «مالاریا» و تجربههای متفاوت زندگی و مسیر هنریاش
آذرخش فراهانی یکی از هنرمندان جوان و بیتکلف این مرزوبوم است که بیشتر در سالهای اخیر هنرش در معرض دید عموم قرار گرفته است. او با همان دنیای شلوغ، رنگارنگ و کودکانه نقاشیهایش (توهمات شهرنشینیاش) مخاطب را به شناختِ تفکراتش دعوت میکند. راحت و ساده زیست میکند و صداقت را یکی از اصلهای مهم زندگیاش میداند. این را از همان مدل لباس پوشیدن و حرف زدنش هم میتوان فهمید. با دقت بسیار بالایی از کلمات در صحبتهایش استفاده میکند. حواسش به همه چیز هست، حتی به رکوردر مصاحبه! چندین مرتبه رکوردر موبایل را نگاه میکند که مصاحبه در حال ضبط است یا نه و بعد دوباره به صحبتهایش ادامه میدهد. به همان اندازه که راحت و صریح است، اما بسیار حساس و نکتهسنج است و اصرار دارد که مصاحبه ارتباط زیادی با خانوادهاش نداشته باشد. و من هم از این موقعیت استفاده میکنم و به شکل مستقیم و غیرمستقیم سراغ تجربههای متفاوت زندگیاش میروم. با او به بهانه نقش متفاوتش در فیلم «مالاریا» که برای بازی در این فیلم نامزد نقش مکمل سیوچهارمین جشنواره فیلم فجر شد، گفتوگوی مفصلی در یکی از کافههای منطقه سعادتآباد و در یک لوکیشن و فضاسازی بکر و زیبا انجام دادیم.
فرنوش ارسخانی
شما سالهاست که در عرصه موسیقی و نقاشی به فعالیت میپردازید و همواره آثاری که در این دو عرصه ارائه دادهاید، تجلیبخش مسیر تکامل شناختِ متفاوت و بیتکلف شما از مفهوم هنر است. بااینحال شاید یکی از نکات جالب اولیه برخورد با شما، سبکِ خاص و متفاوت ظاهریتان و مسیری است که در این دو عرصه پیشگرفتهاید. فکر میکنید این متفاوت بودن از کجا میآید؟
راستش من خیلی متوجه جزئیات تفاوت خودم با دیگران نمیشوم و احتمالا یک منتقد میتواند بگوید که من آدم خاصی هستم یا نه؛ وگرنه خودم تابهحال متوجه جزئیات این تفاوتها نشدهام. از طرف دیگر، شاید به این دلیل که در زندگی لزوما دنبال کلیشهها نرفتهام، از دیدگاه دیگران متفاوت به نظر برسم، چون من هیچوقت دوست نداشتهام یک مسیر کلیشهای را در زندگی و کار و حتی ظاهرم دنبال کنم و به سمت آن فیلدهایی بروم که همه انسانها در کار و قوانین زندگیشان تکرار میکنند. به نظرم انسان نباید سبک خاصی را دنبال کند، انسان باید مثلِ آب سیال باشد. چون اگر آدم بخواهد سبک خاصی را در منش و زندگیاش دنبال کند، از زوایا و واقعیتهایی از زندگی که در حیطه آن سبک نمیگنجد، محروم خواهد شد.
این فیلدها را قبلا تجربه کرده بودید؟
بعضیهایشان را تجربه کرده بودم. اما بعضی دیگر را از طریق مواجهه و معاشرت با دیگران شناختم و متوجهشان شدم. البته کلیشهای بودن این فیلدها به تاثیر رسانهها هم بستگی دارد. مثلا اغلب ما در تلویزیون میبینیم که مردم طوری با هم رفتار میکنند که در زندگی واقعی و جامعه اصلا آن مدلی نیستند. و این خودش یک بحران است، که صداقت و راستی را نقض میکند. من سعی کردم فیلد و مسیری را در زندگی و کارم انتخاب کنم که همراه با صداقت و راستی باشد و هرچقدر در این فیلد به جلو حرکت میکنم، بیشتر متوجه دروغهای نهفته میشوم که آنها را مدام باید اصلاح کنم. انگار که این مسیر بیپایان است و تمامی ندارد.
شما در زندگیتان دورهها و تجربههای مختلفی را پشت سر گذاشتید. چقدر تجربهها و حتی شکستهایی که در زندگی داشتهاید، در انتخاب مسیر زندگیتان تاثیرگذار بوده است؟
بعضی تجربهها و شکستها آدم را در زندگی قوی و پختهتر میکند. شکست به آدم قدرت میدهد و آدم را هرس میکند (و انگار آن درد است که آدم را هرس میکند). به نظرم بعضی از تجربهها در زندگی، برای هر انسانی لازم است، چون غرورِ آدم را از بین میبرد. متاسفانه غرور مثل دروغ میماند، آدم هرچقدر دروغ را در درونش میکاود و سعی میکند از آن دوری کند، اما باز میبیند که در عمق وجودش دروغهایی نهفته است. غرور و منیت هم همین حالت را دارند. بهعنوان مثال من نوعی وقتی بسیار متواضعانه رفتار میکنم، باز میبینم یک منیتی در وجودم است. از این بابت که من هستم دارم متواضعانه رفتار میکنم. حتی به نظرم اشخاصی که برای شکستن غرورشان گدایی میکنند، باز هم دچار منیت کاذب هستند، چون آنها هم در درونشان میگویند من چقدر انسان بزرگواری هستم که برای شکست غرور و منیتم دارم گدایی میکنم!
پی بردن به این حقایق چقدر زمان برد تا به این مرحله از شناخت نسبت به خود برسید؟
مسلما چنین تجربههایی باعث میشوند که آدم یک مدت نتواند کار کند و حتی مدتی از کارش عقب بماند؛ البته چه بهتر که این اتفاق بیفتد، چون بعضی از تجربهها در زندگی باعث میشوند که آدم تعمق بیشتری روی کارش داشته باشد و عمق کار بیشتر از کمیت برایش ارزش و معنا داشته باشد.
شاید یکی از مهمترین فیلدهای متفاوتی که شما چند سالِ پیش آن را تجربه کردهاید و با شناسنامه موسیقاییتان نیز ارتباط دارد، نوازندگی در کنار خیابان است. آیا امکان این را نداشتید که از امتیاز هنری خانوادهتان استفاده کنید برای اینکه در شرایط بهتری موسیقیتان را ارائه دهید؟
خب شرایط اینقدر هم برای من مهیا نبود که از طریق خانوادهام بتوانم به همه ایدهآلهایم برسم. یعنی آنقدر پارتیبازی در ایران برای خانوادههای هنری (حداقل در این فیلد) قوی نبوده و نیست که من اگر میخواستم هم میتوانستم به موقعیت دلخواهم برسم. از طرف دیگر، من آدمی نبودم که بخواهم از کریدت خانوادهام یا دیگران استفاده کنم و با این کار عدالت و حق هنرمندانی را که کارهای ارزشمندی ارائه میدهند اما امتیاز و کریدتی ندارند، زیر پا بگذارم.
زمانی که در خیابان موسیقیتان را ارائه میدادید، از اینکه هرلحظه ممکن بود با تذکر و اخطار ماموران شهرداری مواجه شوید، اذیت و تحقیر نمیشدید؟
نه، اتفاقا همه اقشار جامعه با احترام به کار ما نگاه میکردند و حتی همانجا شاگرد هم پیدا کردیم…
گویا درآمد خوبی هم از این کار نصیبتان میشد؟
بله، درآمدم بالا بود. الان یکسری از دوستانم هنوز این کار را انجام میدهند، ولی من تصمیم دارم موسیقیام را به شکل جدیتر داخل سالنهای ۴۰۰ تا ۵۰۰ نفره ارائه دهم. و برای گرفتن این سالنها نباید در خیابان، کافه و حتی سالنهای ۶۰ ،۷۰ نفره موسیقی نواخت.
الان گروه موسیقی «کوچنشین» در چه مرحلهای قرار دارد؟
ما کارمان را در سالنهای بزرگ شروع کردهایم، اما نه به شکل دائمی. انشاءالله داریم برنامهریزی میکنیم که بهزودی فعالیت گروه «کوچنشین» را حرفهایتر کنیم.
موسیقی و نقاشی را همزمان با هم و از دوران کودکی شروع کردید. زمانی که تصمیم به انتخاب گرفتید و به سراغ این دو گرایش از هنر رفتید، دلتان نمیخواست برخلاف اعضای خانواده که همگی هنرمند بودند، به سمتوسوی دیگری غیر از هنر راه پیدا کنید؟
یک دورهای خیلی دوست داشتم دانشمند و مخترع یا حتی دامپزشک شوم، اما آنقدر هم شاگردِ زرنگ و درسخوانی نبودم که بخواهم به رشتههای مهم دیگری غیر از هنر فکر کنم. من همیشه در مدرسه نمرههای بد میگرفتم، وگرنه هدفم این بود که دانشمند یا مخترع شوم. شاید اگر بیشتر درس میخواندم، الان یک دانشمند بودم.
اینکه با ورودتان به عرصه هنر سعی کردید زمینه و محدوده مشخصی را که به خودتان بیشتر شباهت دارد تعیین کنید، امری است بیبدیل و غیرمعمول که مسلما یک هنرمندِ صاحبِ سبک میتواند چنین تمهیدی را در آثارش ایجاد کند. بههرروی شاید یکی از نکات قابل توجه که ما این روزها با آن مواجه هستیم، ورود شما به عرصه سینما، آن هم متناسب با همین فیلد مشخص است که در ابتدا هم به آن اشاره کردید. گویا پرویز شهبازی برای خلق شخصیت آذرخش هیچ امتناعی از اینکه این کاراکتر شبیه به شخصیت واقعی خودتان باشد، نداشته است و درواقع آذرخش فیلم «مالاریا» خودتان هستید؟
بله، شاید تنها تفاوت آذرخش فیلم «مالاریا» با من در این باشد که او یک پدر که همیشه حامی و تکیهگاهش باشد، ندارد. من هیچوقت موهبت داشتن پدرم را در زندگی فراموش نمیکنم. لطفِ پدرم نسبت به من تا حدی بوده که من هرگز در زندگی از کسی پول قرض نگرفتهام (جز پدرم که همیشه همه زندگیام را مدیون او هستم). شاید اگر چنین پدری پشتوپناهم نبود، من هم مثل همان آذرخش فیلم «مالاریا»، باید وسایلم را از کنار خیابان جمع میکردم!
خودتان هم مثل آذرخش فیلم اینقدر راحت با شرایط و آدمها کنار میآیید؟
بله، بههرحال آدم یک بار به دنیا میآید و باید سعی کند آن یک بار را خوب زندگی کند، قدر لحظات را بداند و بقیه و خودش را اذیت نکند. البته راحت بودن باعث نمیشود که برخی مسائل برایم مهم نباشند، چون من هم مثل بقیه آدمها روی بعضی از مسائل حساس و تیز هستم. من بیشتر با آدمهایی راحت هستم که خانوادهام را زیاد نشناسند و ندانند با چه کسی دارند معاشرت میکنند، یا به خانه چه کسی دارند میآیند.
و احتمالا خانه و اتاقتان هم همیشه شلوغ، شلخته و بینظم است؟
بله (خنده)، اما با اینکه همیشه همه جای خانه شلوغ است، خیلی زود همه چیز را پیدا میکنم.
چطور در چنین شرایطی میتوانید همه چیز را پیدا کنید؟!
به نظرم شلخته بودن خودش یک نوع ویژگی است که هوش و ذکاوت بالایی میخواهد. چون همیشه جای دقیق همه چیز در ذهن آدم قرار دارد. مثلا تو وسط آن بههمریختگی میروی و چیزی را که نزدیک پنج ماه است سراغش نرفتهای، برمیداری و پیدا میکنی. البته بعضیها ممکن است حافظهشان آنقدر قوی نباشد که بدانند وسیلههایشان کجاست و برای همین مجبورند همه چیز را طبقهبندی کنند. اما من هر چیزی را که بخواهم، در عرض چند ثانیه پیدا میکنم. البته فکر میکنم این توجیه خوبی نباشد، چون بهتر بود من هم وسایل خانهام را مرتب میکردم.
شما در «مالاریا» علاوه بر بازیگری، مسئولیت نوازندگی و خوانندگی فیلم را هم به عهده داشتهاید. گویا یکی از شرطهای اولیهتان هم برای حضور در فیلم این بوده که غیر از بازیگری، آهنگساز و خواننده کار هم خودتان باشید؟
نه، این شرط من نبوده. شرط من این بود که خواننده دیگری را روی تصویر و صدای من سینک نکنند. میتوانستند یک خواننده دیگری را در فیلم بیاورند، اما من نمیخواستم لبخوانی کنم.
مگر چنین چیزی قرار بود اتفاق بیفتد؟
نه، قرار نبود، ولی من در یکی از سایتها خوانده بودم که قرار است یک نفر این کار را انجام دهد.
خیلیها صدای شما را با صدای سینا حجازی مقایسه میکنند. خودتان تابهحال متوجه این شباهت شدهاید؟
سینا حجازی هنرمند مشهوری است، اما سبک کاری ما هیچ ربطی به هم ندارد. سبک موسیقی او پاپ رگی است و پاپش، پاپ ایرانی است. اما سبک کاری من راک، جاز و هیپهاپ است.
آیا قبل از اینکه در«مالاریا» بازی کنید، تجربه بازیگری داشتید؟
تجربههایم به شکل خیلی جزئی و کوتاه در تئاتر بود و بیشتر درزمینه موسیقیِ تئاتر فعالیت کردم تا بازیگری تئاتر.
بعضیها معتقدند که «مالاریا» یک گام عقبتر از فیلمهای قبلی پرویز شهبازی است و حتی عدهای نیز آن را با «نفسِ عمیق»مقایسه میکنند و میگویند که پرسه زدنهای دو جوان اصلی فیلم در آنجا محوریت اصلی قصه بود، اما در اینجا پرسه زدنهای دو جوان بیمحابای فیلم، با ایجاد موقعیتهای فرعی، به حاشیه رانده شده است. چقدر با این نوع نگاه موافق یا مخالف هستید؟
زندگی عادی مثل یک فیلمنامه خطی نیست. مگر از صبح تا شب همه ما خطی است! مشخصا نه، و تمام صحنههای یک روز ربطی به صحنههای دیگر ندارند… زندگی عادی خطی نیست. افرادی که ذهن بستهای دارند و به فیلمنامه خیلی کلاسیک نگاه میکنند، اعتقاد دارند هر چیزی که در داستان مطرح میشود، حتما باید به قصه اصلی ربط داشته باشد! اما «مالاریا» فیلمی است که سعی کرده همه چیز را طبیعی نشان دهد و وقتی طبیعی نشان دهد، لزوما خطی نیست و حتما نباید همه صحنهها قابلحذف باشند. به نظرم این فیلم اتفاق ارزشمندی در سینمای ایران است و شاید برای همین است که پشت سر هم دارد جایزه میگیرد. «مالاریا» فیلمی نیست که بخواهد ما را همینجوری خطی ببرد جلو و یک نتیجهگیری اخلاقی بگیرد.
شاید یکی از انتقادهای دیگر نسبت به این فیلم، استفاده بیشازحد دوربینِ موبایل است که کاربرد آن در برخی از سکانسها، برای مخاطب آزاردهنده و الکن به نظر میرسد. مثلا آن سکانسی که صاحبخانه وسایل آذرخش را بیرون میریزد و او تصمیم میگیرد از این صحنه فیلمبرداری کند، هیچ شباهتی با عالم واقع ندارد، چون در چنین شرایطی مسلماً آدم به چیزهای مهمِ دیگری فکر میکند، نه اینکه به وسیله دوربین موبایل از صحنه آواره شدنش فیلم بگیرد و به شکل آنلاین آن را برای دیگران بفرستد!
بههرحال همانطور که همه مطلع هستیم، این روند استفاده از دوربین موبایل در جامعه دارد رشد میکند و کسی هم نمیتواند منکر آن باشد. ممکن است استفاده از دوربین در فیلم کمی اگزجره درآمده باشد، اما این اتفاق یکی از واقعیتهای جامعه است.
البته یک معضل هم محسوب میشود!
بله و اصلا این فیلم یک هشدار است نسبت به این اتفاق و خیلی موافق این روند نیست. حتی آن آهنگ موبایل که در یکی از سکانسهای فیلم خواندهام، این نوع از زندگی را نقد میکند.
هنگام بازی در فیلم چقدر از اتفاقات و فضای کلی فیلمنامه مطلع بودید؟
آقای شهبازی فیلمنامه را به شکل کلی به ما میگفتند و ما دیالوگها را در لحظه و بدون هیچ نوع تمرین قبلی بر اساس شخصیتهای خودمان میگفتیم. و بعد از گفتن صدا، دوربین و حرکت، شروع میکردیم به بازی کردن. تمام جملهها و حرکتهای کاراکترم هم مالِ خودم است و فقط نکات کلیدی را کارگردان میگفت.
چقدر روی موسیقی فیلم کار کردید؟
من برای موسیقی این کار زمان بیشتری را نسبت به بازیام اختصاص دادم و حتی الان هم برای اکران بینالمللی فیلم درگیر ضبط یک آهنگ هستم. بااینحال متاسفانه موسیقی این فیلم چندان مورد توجه قرار نگرفت.
چرا؟
چون ما هنر را فقط در سینما میبینیم. الان سینما و تلویزیون هنر شدهاند و هنرهایی مثل موسیقی به حاشیه رانده شدهاند! به نظرم موسیقی یکی از مهجورترین هنرها در ایران است. حتی نقاشی هم به اندازه موسیقی مهجور نیست. مثلا پولی که من اخیرا از نمایشگاهم درآوردم، بیشتر از درآمد ۱۵ سال فعالیتم در موسیقی است. متاسفانه امروز چیزی که از آن بهعنوان هنر نام برده میشود، صنعت است و اشخاصی که هنرمند نامیده میشوند، صنعتگر هستند. هنر مقدس است. قرار نیست هنرمند برود دنبال آن چیزی که در آن پول بیشتری است، قرار است برود دنبال آن چیزی که عمیق، انسانی و هنرمندانهتر است.
البته خیلی هم نمیتوان این دیدگاه را نقد کرد و به نظرم ایرادی ندارد که آدم از طریقِ هنرش پول دربیاورد و چرخه اقتصادی آن هنر را هم رونق دهد، مثل آن چیزی که ما امروز در سینمای بدنه و موسیقی پاپ میبینیم.
ایرادی ندارد که آدم کارِ صنعتِ سرگرمی هم انجام دهد. و این اتفاق در همه عرصهها چه سینما و موسیقی و چه شعر و نقاشی دیده میشود. کسی نمیتواند بگوید که این هنرمند است و آن هنرمند نیست، این یک فرضیه است که اگر آدمها را در فضای برابر قرار دهند، هرکسی میتواند متوجه آن شود. اما بحث اینجاست که به دلیل توجه بالای رسانهها و مدعوین فرهنگی به صنعتگران، هنرمندان واقعی به حاشیه رانده شدهاند. به نظرم جامعه هم در این اتفاق مقصر است، چون افراد جامعه دنبال وقت گذاشتن نیستند و میخواهند خیلی سریع از یک چیزی لذت ببرند و بروند دنبال چیز دیگری. متاسفانه سرعت زندگی در جامعه امروز خیلی زیاد شده و مردم دنبال یک چیز عمیق نیستند. شاید این یکی از خاصیتهای دنیای مدرنیته است که سرعت زندگی را بالا برده و باعث شده درک عمیق از یک کار هم کمتر شود.
یعنی شما معتقدید پرکار بودن یک هنرمند هم ممکن است به هنر او لطمه بزند؟
هنرمند لازم نیست دائما مثل یک کارمند کار کند. هنر یک دغدغه عمیق انسانی است که در قالبهای ماشینی نمیگنجد. و این هنرمند است که باید در برابر این جریان مقاومت کند.
مکث، سکوت، انزوا و… نهفقط برای یک هنرمند، بلکه یک انسان لازم است. به نظرم ما برای اینکه از زندگی لذت ببریم و بتوانیم زوایای بیشتری از زندگی را درک کنیم، باید برای پیدا کردن آن چیزی که راضیمان میکند، بیشتر وقت بگذاریم. ما نباید هر چیزی را که جلوی چشممان میگذارند، بپذیریم و همان را تکرار و منتشر کنیم. چیزهای عمیقتر و ظریفتری هم در دنیا وجود دارد؛ منتها خودمان باید دنبال آنها بگردیم و زمان بیشتری را برای پیدا کردنشان اختصاص دهیم.
بعد از «مالاریا» پیشنهاد دیگری هم برای بازی داشتید؟
بله، اما مدتی که ایران نبودم، بعد هم که آمدم، پیشنهادها به سلیقه من نزدیک نبودند. البته در هر فیلمی بازی نخواهم کرد، مگر اینکه مثل «مالاریا» مرا به بازی ترغیب کند.
الان که فیلم «مالاریا» اکران شده و آثار نقاشیتان در نمایشگاه «توهمات شهرنشینی» و «اسپکتروم» دیده شده، فکر میکنید شرایطتان چقدر نسبت به گذشته فرق کرده است؟
به نظرم اتفاق خاصی نیفتاده است. آدم نباید مسائل را خیلی بیشتر از آن چیزی که هستند، جدی بگیرد. باید روند زندگیاش را مثل گذشته ادامه دهد؛ وگرنه که جوگیر میشود و زمین میخورد. من یک فیلم بازی کردم که مثل هزار تا فیلم دیگر اکران شده است. بعد هم تمام میشود و همه آن فراموش میکنند. این نوع نگاه، واقعیت است. این فیلم تمام میشود، آن نمایشگاه تمام میشود، آن آلبوم تمام میشود و خود ما هم زودتر از آنچه فکرش را بکنیم، تمام میشویم.
و فکر میکنید ما آدمها اینقدر راحت با چنین شرایطی کنار میآییم؟!
خب اگر کسی هم این مدلی نیست، دو، سه بار که جوگیر شد و سکندری خورد، بعدا شرایط برایش عادی میشود!(خنده)
شماره ۷۲۰