مروری انتقادی بر پدیده جهانی شدن یا به عبارت بهتر دفاعیهای از آنتیگلوبالیزیشن
نسیم بنایی
کارل مارکس معتقد بود کارگران با جهانیسازی میتوانند زندگی بهتری داشته باشند، چرا؟ چون با افزایش سرمایه، دستمزدها هم با حرکت لاکپشتوار افزایش خواهند یافت و بهعلاوه همراه با صنعتی شدن و فرار از حیات روستایی، استانداردهای زندگی هم بالا خواهد رفت. اما صحبتهای مارکس به همینجا ختم نمیشد. او از آن روی دیگر سکه هم سخن میگفت؛ همان رویی که زشتیهای جهانیسازی را بهتر نمایان میکند. مارکس قطعا معتقد است با سرمایهداری استانداردهای زندگی افزایش پیدا میکند، اما در عینحال باور دارد جهانیسازی فاجعهای بزرگ برای طبقه کارگر است؛ چرا؟ چون بهسادگی کارگر را در موقعیت کالایی شدن قرار میدهد؛ یعنی کارگر هم در پدیده جهانیسازی مانند هر چیز دیگری به کالا تبدیل میشود. سرمایهداری زندگی کارگران را متحول میکند. در انقلاب سرمایهداری تمامِ زندگیِ کارگر به کالایی قابل خرید و فروش تبدیل میشود و آن افزایش حداقلیِ دستمزد صرفا کفافِ این را میدهد که بهعنوان کارگری مُزدبگیر زنده بماند. آنچه مارکس در این سخنان از آن پردهبرداری میکند، زیرساختِ جهانیسازی یا همان به اصطلاح Globalization است. درواقع سرمایهداری پایه و اساس جهانیسازی را تشکیل میدهد؛ به همین خاطر است که او جملهای تقریبا با این مضمون میگوید که: «اگر کسی مخالف جهانیسازی و موافق سرمایهداری سخنی بگوید، بیشک احمق است.» نقدها به جهانیسازی نیز از همین نقطه شروع میشود؛ از دنیای قابل تامل سرمایهداری.
جهانیسازی روی ریل سرمایهداری
هیچ قطاری نمیتواند در مسیری خلافِ مسیرِ ریلگذاریشده حرکت کند. این حکایت قطارِ جهانیسازی است. قصه نقدها به این پدیده نسبتا نوظهور هم از همینجا شروع میشود. سرمایهداری همان ریلی است که از قبل چیده شده و حالا قطار جهانیسازی نمیتواند خارج از آن ریل حرکت کند؛ چهارچوبی که از قبل تعیین شده و نمیتوان خلاف آن رفتار کرد. اما چطور میتوان این ادعا را اثبات کرد؟ جهانیسازی اصطلاحی است که از دهه ۸۰ میلادی بهوفور مورد استفاده قرار گرفته است. آنچه در این پدیده بر آن تاکید میشود، جریان آزاد کالا، سرمایه، تکنولوژی و اطلاعات در دنیاست. به همین خاطر است که بنیانهای قضیه کاملا اقتصادی است. اگر در دنیای اقتصاد، خصوصیسازی از عدم مداخله دولت میگوید، جهانیسازی هم از عدم مداخله دُول سخن میگوید. در این پدیده قرار است هر چیزی، از پول و سرمایه گرفته تا تکنولوژی و اطلاعات، همگی به صورت آزاد و مستقل از رفتارهای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و حتی فرهنگی در میان مردم در قارههای مختلف در جریان باشد. البته تا اینجا قضیه به نظر چندان فاجعهآمیز نمیآید. حتی شاید جذاب هم باشد. پس فاجعه کجاست؟ مشکل دقیقا از همانجایی شروع میشود که پای غول سرمایهداری به میان میآید. یعنی سایه شوم اقتصاد سیاسیِ سرمایهداری همیشه بر سر پدیده ظاهرا قشنگِ جهانیسازی است. واقعیت این است که سرمایهداری این روزها مثل قارچی سمی به تمامی اقتصادهای جهان تسری یافته و به این ترتیب جایی نیست که در سیطره قدرت سرمایهداری نباشد. اقتصادها تلاش میکنند از کارگران به نفع اندوخته کردنِ ثروتِ خصوصی بهره بکشند. حالا همین جهان سرمایهداری به پایهای تبدیل شده که جهانیسازی روی آن بنا میشود. با این اوصاف چطور میتوان دنیایی زیبا را با پدیده جهانیسازی تصور کرد؟ البته این همه ماجرا نیست؛ قضیه جهانیسازی قدری پیچیدهتر از ریشههای سرمایهداری در آن است، قضیه به توهم مربوط میشود.
رویای دهکده جهانی
پرکاربردترین واژه در رابطه با پدیده جهانی شدن، اصطلاح «دهکده جهانی» است. نخستین بار نیز مارشال مکلوهان آن را به کار برد. معنای آن نیز واضح و روشن است؛ همه انسانها در این کره خاکی، چه در قاره سبز چه در قاره سیاه، چه در آمریکا و چه در جزیرهای دورافتاده در مالدیو، همگی در دهکدهای جهانی زندگی میکنند. در این دهکده بزرگ، هیچ مرزی وجود ندارد؛ درواقع در پدیده جهانیسازی از جهان بدون مرز سخن به میان میآید. جهان بدون مرز باید جای زیبایی باشد، کمتر کسی میتواند ادعا کند سلیقهاش خلاف این است و به سیمهای خاردار علاقه بیشتری دارد! طبعا جهان بدون مرز جای آرامی است که در آن یک روس و یک آمریکایی میتوانند کنار هم بنشینند و با هم چای بنوشند و از خوشیهای زندگی بگویند و خبری هم از توییتهای تهدیدآمیز برای برهم زدنِ آرامش جهان در میان نباشد. اما آیا در واقعیت این اتفاق رخ میدهد؟ پس این همه تحریم و دخالت در سیاستهای داخلی کشورهای دیگر چیست؟ شاید گاهی لازم باشد از دنیای خیال و توهم فاصله گرفت و به دنیای واقعی فکر کرد. آیا در جهانی واقعی میتوان دهکدهای ساخت و بدون مرزبندی در کنار هم زندگی کرد؟ با این همه اختلاف فرهنگی که گاهی تنها در یک کشور آشوب و تنش ایجاد میکند و هموطنها را مقابل هم قرار میدهد، آیا این دهکده رویایی تا حدود زیادی تخیلی و حتی توهمی نیست؟ قطعا در حد سلیقه میتوان گفت: «من جهانیسازی، دهکده جهانی و جهان بدون مرز را دوست دارم.» همانطور که میتوان گفت: «من گل سرخ و رنگ سبز را دوست دارم.» اما وقتی پای یک نظریه سیاسی به میان میآید که قرار است نظم جدیدی به جهان ببخشد، چطور؟ دیگر نمیتوان این سلیقه دوستداشتنی را به خوردِ مردم داد. در این مرحله بدون تردید لازم است میان «وهم و واقعیت» خطکشی کرد. کاملا روشن است که نمیتوان فردی را وادار کرد در مسیری گام بردارد که از وهم بودنِ آن آگاه است. بههرحال مارشال مکلوهان اصطلاح قشنگی را خلق کرد و دنیایی را با آن سرگرم کرده است، اما همچنان این پرسش پابرجاست که این دنیای شیرینِ خیالی چقدر میتواند به واقعیت نزدیک شود و تا چه زمانی میتوان مردم دنیا را با این اصطلاح خیالی مشغول کرد؟ این پرسش آنجایی جدیتر میشود که درباره جهانیسازی ادعاهای واهی هم مطرح میشود، مثل اینکه میگویند جهانیسازی قرار است نظمی نوین به جهان ببخشد، لازم است این نظم نوین کمی زیر ذرهبین قرار بگیرد.
نظم جدید یا بینظمی جدید
«ساختارشکنی و ایجاد ساختارهای جدید»؛ این اصلیترین مسئلهای است که در پدیده جهانیسازی از آن سخن میگویند. یعنی جهانیسازی قرار است ساختار جدیدی به قدرت ببخشد و به نوعی نظمی جدید در جهان بنا کند. پرسش اینجاست که آیا واقعا «نظم» برقرار میشود؟ با فرض اینکه جهانیسازی ریشه در سرمایهداری دارد و باز هم با فرض اینکه ایالات متحده آمریکا بزرگترین غول سرمایهداری است (که البته این مفروضات با توضیحاتی که پیشتر داده شد، درست به نظر میآید) میتوان تا حدودی به پاسخ این پرسش نزدیک شد. در سرمایهداری مباحثی مانند اقتصاد آزاد و عدم مداخله دولت به میان میآید، به این ترتیب میتوان ادعا کرد آمریکا در این زمینه حرف اول را میزند. بدون تردید هیچ بازاری در جهان به اندازه بازار آمریکا آزاد نیست، والاستریت برای خودش میتواند یک ایالت خودمختار باشد که اهالی آن میتوانند مناسبات سیاسی را هم در سطح بینالمللی تعیین کنند. در این کشور همه چیز در اختیار بخش خصوصی است، حتی ارتش؛ حالا این غول سرمایهداری چه نظمی به جهان بخشیده است؟ بزرگترین مدعی بازار آزاد، اقتصادهای مختلف را تحریم میکند، بانکها را فریز میکند و در فاینانس دخالت میکند؛ همه اینها نوعی دخالت در بازار است که قرار بود در این اقتصاد آزاد انجام نشود. اخیرا که تعرفهبندیهای دونالد ترامپ رئیسجمهوری این کشور آب پاکی را روی دست همه ریخت و بهوضوح نشان داد آزادترین بازارها هم به نوعی زیر نفوذ دولت قرار دارند. حالا این غول در هیبت سرمایهداری و در پوشش جهانیسازی، آزادانه هر کاری که بخواهد میکند و نام آن را نظم بخشیدن به جهان میگذارد؛ به هر جایی که میلش بکشد، دستدرازی میکند و بمب بر سر مردمش میریزد، بقیه دولتها و کشورها هم برای حفظ منافع خود در دنیای جهانیشده، برایش دست میزنند و هورا میکشند. این نظم نوین، بزرگترین محصول جهانیسازی است که مدافعان اغلب آگاهانه و در مواردی ناآگاهانه از آن حمایت میکنند و خواستارش هستند. به این ترتیب جهانیسازی گرگی در لباس میش شده که پوست از ساختار سیاست فعلی میکَنَد؛ ولی قرار است چه ساختار جدیدی به قدرت ببخشد؟ ساختاری که در آن غولهای سرمایهداری، دولتها و کشورهای فقیر و ضعیف را ببلعند؟ در این ساختار جدید چه کسی برنده و چه کسی بازنده است؟ آنها که بازیچه جهانیسازی میشوند، کجای ماجرا قرار خواهند داشت و آنها که با جهانیسازی دنیا را به بازی گرفتهاند، در کجای معرکه ایستادهاند؟ نکته قابل تامل دیگر این است که در پدیده جهانی شدن، فرهنگهای کوچک و فرهنگهایی که بهعنوان جریان اصلی شناخته میشوند، از میدان خارج میشوند. درواقع در پدیده جهانیسازی باید بازاری یکپارچه ایجاد شود که بتواند نیازهای جهانی تولید کند؛ نیازهایی که برای همه مردم یکسان باشد، مثل سوسیسی که غذای غالب مردم اروپاییها بوده و اکنون به خوراک مردم تمامی نقاط جهان تبدیل شده، یا کتوشلواری که فارغ از زیباییاش، به پوشاک غالب جهان تبدیل شده است. به این ترتیب در جهانیسازی، بازاری انبوه با نیازهای انبوه تولید میشود که در آن برخی فرهنگها بهاجبار و از روی ناچاری تغییر پیدا میکنند و برخی نیز بهکلی محو میشوند؛ درنهایت نیز تنها همان فرهنگِ غالب باقی میماند. بههرحال همه کسانی که بخواهند خلاف مسیر جهانیسازی حرکت کنند، به نوعی اخلالگری و بینظمی متهم میشوند. نمونه اخیر آن هم بریتانیا بود که کمتر کسی از آن بیخبر است.
آنارشی یا استقلال؟
همین چندی پیش بود که بریتانیاییها در رفراندومی رأی به برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) دادند. به محض اینکه نتایج آرا برملا شد، تحلیلگرانِ مدافع جهانیسازی دستبهقلم شدند تا از این خوراک چرب و شیرین بیبهره نمانند. همه آنها متفقالقول میگفتند بریتانیاییها خلاف مسیر جهانیسازی قدم برداشتهاند و سعی دارند دنیای خودشان را مرزبندی کنند. رسانههای راستگرا همگی تیترهایی با مضمون «مرزبندی و آنارشی در بریتانیا» زدند و مجلهها نیز طرح جلدهای خود را به این جریان اختصاص دادند. البته بیراه هم نمیگفتند، بریتانیاییها واقعا مرزی میان خودشان و اتحادیه اروپا کشیدند و حالا هم ماجراهایی دارند. اما اگر لنز دوربین عوض شود و با لنز ضدجهانی شدن به این پدیده نگاه شود، ماجرا جذابیت دیگری پیدا میکند؛ با این لنز، بریتانیاییهایی دیده میشوند که از دخالتهای مکرر اتحادیه اروپا در امور اقتصادی و سیاسیشان عاصی شدهاند. آنها میخواهند در قالب فرهنگ، سیاست و اقتصاد خودشان در جهان رفتار کنند، ولی اتحادیه اروپا رفتار آنها را کنترل میکرد و اجازه نمیداد خلاف آن پیش بروند؛ پس با یک رفراندوم خودشان را از شر این دخالتها رها کردند. البته جهانیسازی بیش از اینها در زندگی آحاد بشر ورود پیدا کرده و طوری آنها را سرگرم کرده که خودشان نیز گاهی متوجه آن نمیشوند.
از اقتصاد تا اعتقاد
خیلیها شاید تابهحال یک موسیقی از کیهان کلهر گوش نداده باشند؛ بسیاری از افراد در طبقه متوسط بعید است فیلمهای عباس کیارستمی را دیده باشند، یا اگر هم دیده باشند، مطابق میلشان باشد. اما این هنرمندان در میان همه مردم محبوب هستند؛ ریشه این پدیده نیز خیلی ساده به جهانیسازی بازمیگردد. آنها چهرههای جهانی و بینالمللی هستند که صرفا بهخاطر مطرح شدن در دنیا و دریافت جوایز بینالمللی در نگاه همه جذابیت دارند. میدان نقش جهان برای اصفهانیها جایی معمولی است، اما وقتی توریستی در صفحه اینستاگرامش تصویری از این میدان به اشتراک میگذارد، به عکسی جذاب و دیدنی تبدیل میشود؛ چرا؟ صرفا به این خاطر که در سطح بینالمللی مطرح شده، باز هم پای پدیده جهانی شدن به میان میآید.
همه اینها به نوعی بازاریابیِ ایده جهانیسازی هستند که در دنیای امروز در میان آدمها، بهویژه در کشورهای در حال توسعه، رسوخ پیدا کرده است. جهانیسازی از سرمایهداری ریشه میگیرد، با جریان آزاد سرمایه و کالا جان مییابد و درنهایت به بدنه فرهنگ و عقاید افراد در جامعه رسوخ پیدا میکند. جهانیسازی قرار است در قالب تجارت آزاد، صنعت را گسترش بدهد، ساختاری جدید و منظم به قدرت ببخشد، سرمایه را افزایش بدهد و درنهایت قیمت کار و کارگر را بالا ببرد. اما آنچه در عمل رخ میدهد، این است که حتی باورها و اعتقادات این قشر را نیز به کالایی قابل خریداری تبدیل میکند. ماجرای جهانیسازی از اقتصاد شروع میشود و درنهایت به اعتقاد و باورهای انسانها ختم میشود. در پایان این ماجرا نیز گفته مارکس محقق میشود که نمیتوان مخالف جهانیسازی و موافق سرمایهداری یا برعکسِ آن بود؛ چراکه این دو کاملا در هم آمیخته و نقد جهانیسازی درنهایت منجر به نقد سرمایهداری میشود؛ غولی که همه چیز را زیر پایش لِه کرده است.
گفتار شما ارتباطی با جهان بدون مرز نداشت
صرفا یکسری افکار چپگرایانه بود