به بهانه اجرای «جنون در ۴.۴۸» آخرین نمایشنامه سارا کین، در خانه نمایش
الهه حاجیزاده، سیدمهدی احمدپناه
در نمایشنامهاش، نه خبری از معرفی صحنه هست و نه معرفی شخصیت، حتی خیلی ایده روشنی برای تبدیل شدن به یک صحنه تئاتر وجود ندارد. این ویژگیهایی است که پس از خواندن آخرین نمایشنامه سارا کین، متوجه آن میشوید؛ نویسندهای که در ۲۸ سالگی، همچون شخصیت نمایشنامهاش، دست از زندگی شست، نمایشنامهنویسی بریتانیایی که از عشق، تمایلهای جنسی، مرگ، خشونت و درد مینوشت. اما در پس جملات بهظاهر گنگ او در آخرین اثر، روحی بهشدت تاثیرگذار از لحاظ عاطفی وجود دارد که بعد از خواندن بهسادگی نمیتوانید آن را فراموش کنید. این روزها آخرین نمایشنامه او که «جنون در ۴.۴۸» نام دارد، در خانه نمایش و به کارگردانی علیرضا گرگانی به روی صحنه میرود. آنچه میخوانید، چکیدهای است از گفتوگو با عوامل این نمایش.
نمایشنامه سارا کین چندان با تعاریف متعارف از نمایشنامه همخوانی ندارد، به لحاظ درونمایه هم اثر پیچیدهای به حساب میآید. به نظر میرسد انتخاب چنین نمایشنامهای، ریسک محسوب میشود. با این شرایط چه دلایل فرمی و محتوایی منجر به این انتخاب شد؟
علیرضا گرگانی: وقتی بحث انتخاب پیش میآید، به این فکر میکنم که هر پاسخی شامل نکاتی میشود که آگاهانه یا ناخودآگاه پنهانشان میکنم. به نظر من، درک و دریافت ما از هر اثری به کیفیت وجود ما بستگی دارد. گذشته ما، جغرافیای ما، وضعیت اجتماعی و روحی ما در زمان مواجهه با متن و…. به نظر من دلیل انتخاب این متن میتواند ترکیبی از کنجکاوی مواجهه با یک چالش بزرگ تئاتری و سرخوردگی من در ارائه کارهایم در چند سال گذشته و گاهی در زندگی شخصیام باشد. کنجکاویام از آنجا ناشی میشد که متن بسیار سیال و بیچیز بود. بهشدت تاثیرگذار از لحاظ عاطفی، در عین حال بهشدت دیرفهم و گنگ و شخصی.
نکتهای که اشاره کردی، به نظر من هم میرسد، اینکه «متن بیچیز بود». بهعبارت بهتر به نظر من هم نمایشنامهنویس چندان خوراک تئاتری در اختیار کارگردان قرار نمیدهد. نه خبری از معرفی صحنه هست و نه حتی خیلی ایده برای تبدیل به یک صحنه تئاتر میدهد. این برای تو مزیت محسوب میشد یا عیب؟ و بهطور کلی روند ساخت صحنهها در چنین نمایشنامهای برای تو چگونه بود؟
علیرضا گرگانی: همینطور است. این درواقع یک نمایشنامه است که تو میسازیاش. آنقدر شخصی و گزیده و پراکنده است که عمیقا خودش را وابسته به برداشتهای مخاطب میکند. بهعبارتی عمیقا هرمنوتیک است. یک نمونه تمامعیار پست مدرنیسم. به نظرم بهسختی میشود هیچ شیوهای را برای اجرای این متن نادرست دانست. این هم میتواند مزیت باشد و هم نقص. اساسا این متن سراسر تناقض است. در جملات اولیه متن، در مورد بیماری، تقریبا هر گزارهای سریعا در برابر نقیض خودش قرار میگیرد. به همین ترتیب کلیت این متن هم با خودش تناقض دارد. هم یک نمایشنامه است، شاید فقط چون نویسندهاش اینطور بیان کرده است، و هم یک شعر. یعنی هم خودش را به دنیای عینی متعلق میداند و هم به دنیای ذهنی. پس ما با سنگینی یک رشته انتخاب آزاد طرف بودیم. اولین روزنه برای ورود به دنیای متن برای من، شناخت و انتخاب بین همین دوگانگی ادبیات- نمایش بود. رفته رفته به این نتیجه رسیدم که آن پیرنگ عاشقانه بهشدت نامحسوس، میتواند دستاویزی برای عینیت دادن به این متن باشد.
– به نظر میرسد دو چالش اصلی روبهروی بازیگر نقش اصلی قرار دارد. یک، برقراری ارتباط با چنین شخصیتی و دوم، بیان دیالوگهای بعضا شاعرانه، بعضا پیچیده و طولانی و پرطمطراق. آیا این چالشها برای شما هم وجود داشت؟
نگار برلیان: بله صددرصد با این چالشهایی که اشاره کردید، برخورد کردم. درخصوص ارتباط با این شخصیت، که به نظر یک جورهایی خود نویسنده اثر هست، از راههای متفاوت سعی کردم به او نزدیک شوم. اینکه راجع به خود سارا کین تحقیق کنم تا بتوانم بهتر شخصیتش را بشناسم که از چه خانوادهای بوده، در چه شرایطی و با چه طرز تفکری بزرگ شده و علایقش چه بوده است. در عین حال شروع به تحقیق در مورد آدمهایی کردم که دچار افسردگی بودند یا تجربه خودکشی داشتند. با تمام بچههای گروه یکسری جلسات داشتیم که مستندهایی را راجع به آدمهایی که تجربه افسردگیهای شدید داشتند، میدیدیم و راجع بهش صحبت میکردیم. در مورد دیالوگها، این خیلی مهم بود که هر جمله یا حتی هر کلمه کاملا درک شود. برای همین به جز اینکه تمرینهای خیلی زیادی داشتیم، به صورت مکرر سعی میکردم که هر قسمت نمایشنامه را، شاید روزی هفت یا هشت بار بخوانم تا کلا کلمات توی ذهنم حک شوند. برای اینکه اگر به متن توجه کنید، میشود جملات را پس و پیش کرد و کسی هم متوجه نشود، ولی چون میخواستیم کاملا به اثر وفادار باشیم، تنها کاری که میشد کرد، خواندن نمایشنامه به صورت مداوم بود. علاوه بر آن، بعد از اینکه کاملا به متن مسلط شدم، با کارگردان شروع کردیم به تحلیل جملات و این خیلی کمک کرد که اگر چیزی برایم هنوز مفهوم نشده بود، بتوانیم با بحث و تحلیل به یک درک مشترک با هم برسیم.
در بیان دیالوگها، بهویژه آنجاهایی که با جملات پیچیده مواجه بودیم، از حرکتهای دست استفاده میکردید. مثل خوانندهای که برای اینکه روی نت بخواند، گاهی از حرکت انگشتانش استفاده میکند. چقدر این حرکت آگاهانه بوده، یا اصلا چنین برداشتی از حرکات شما درست است؟
نگار برلیان: اگر توجه کرده باشید، در قسمتهای خاصی از نمایشنامه این حرکات دست همراه هست با گفتن دیالوگها. چیزی که سعی داشتیم نشان دهیم، این بود که یک حالت الهام و وحی دارد آن قسمتها، مثل کسی که دارد خوابی را تعریف میکند یا جاهایی مثل شعر است و انگار در آن لحظهها کاملا غرق خودش و احساسش است. مثل یک خلسه و روی یک کلماتی انگار با انگشتانش دارد چیزی را تایپ میکند. درواقع میخواستیم آن وجه نویسنده بودن کاراکتر را نشان دهیم که با وجود اینکه هیچ وسیله نوشتاری در اون فضایی که گیر کرده ندارد، ولی هنوز در خیال خودش مینویسد. بنابراین میشود گفت این حرکات کاملا آگاهانه و به خواست کارگردان بود، ولی اینکه چطور و کجا این حرکات دست کند و تند شود، یا روی چه کلماتی تاکید گذاشته شود، بر اساس حس خودم و درکی بود که از متن داشتم و البته با تایید کارگردان.
در نگاه اول، برخلاف کاراکتر اصلی که یک روندی را تا خودکشی طی میکند، در مابقی شخصیتها تغییر دراماتیکی رخ نمیدهد و تفاوتی بین حضور آنها در صحنه اول و صحنه پایانی وجود ندارد. این عدم تغییر چقدر کار را برای درآوردن نقش سخت میکرد؟
پیمان رضایی: باید بگویم که کمی با نظرت مخالف هستم، چون درست است که تغییر دراماتیکی در کاراکترها به سمت خودکشی ایجاد نمیشود، ولی برای هر کدام از شخصیتها اتفاقاتی در روند نمایش رخ میدهد، هرچند کوچک، که اتفاقا باعث تغییراتی در خود آنها و نمایش میشود. بهعنوان مثال نقش برادر سارا که من ایفایش میکنم، آدم محافظهکاری به حساب میآید و سعی بر حفظ سارا در شرایط موجود و حفظ بنیان خانواده دارد، فارغ از اینکه با سارا همعقیده است یا نه. این رفتار برادر سارا، به اعتقاد من بیشتر بهخاطر خودش است، نه بهخاطر سارا. چون حفظ سارا را حفظ خودش و تنها نماندن خودش میداند. اما به نظر من این روند، رفته رفته تا آخر نمایش تغییر میکند، تا جایی که خواهرش بالاخره آن نوشیدنی را از او قبول میکند و پس از آن دچار یک حالت عذاب وجدانی میشود. اگر دقت کنید، تا آخر نمایش تغییراتی را سعی میکند اعمال کند. مثل جایی که در یکی از صحنههای پایانی سعی به دعوا با کاراکتر رئیس دارد. ناگفته نماند که این کاراکترها یکبعدی نیستند و هر کدام دارای چند وجه هستند. بهعنوان مثال من نقش برادر سارا را دارم که در صحنهای که همه در حال خوردن سارا روی تخت هستند، برادری هستم که در عین حال دکتر هم هست. اما در مورد در آوردن این نقش، باید بگویم که به دلیل عدم وجود هیچگونه اطلاعاتی در مورد برادر سارا کین یا اینکه اصلا سارا کین برادری داشته یا نه و همچنین به دلایلی که در بالا توضیح دادم، با چالشهای زیادی برای درآوردن نقش مواجه بودم. تنها کد ما برای ساختن و پرداختن این کاراکتر در متن بود که دو جا اشاره شده است (مثل: برادرم رو من کشتم…) و بااینحال با توجه به اینکه سارا یک جاهایی هذیان میگوید، ممکن است کلا چنین برادری وجود نداشته باشد و این توهم سارا باشد. در عین حال این کاراکترهایی که اطراف سارا وجود دارند، روز اول اصلا به این شکل نبودند و در طول هشت ماه تمرین، دچار تغییرات زیادی شدند. طی پروسه تمرینات و خواستههای کارگردان و اتودهای شخصی بازیگران.
علاوه بر ابهام خود اثر، در خوانش شما هم از آن، یک ابهامی هست که من نمیدانم چقدر خودخواسته بوده و چقدر حاصل اجرای نادرست. بهعنوان مثال بهطور کلی روابط بین شخصیتها (برادر و پدر و رئیس و…) خیلی مشخص نیست، یا روندی که کاراکتر اصلی در رسیدن به خودکشی طی میکند، بهشدت مبهم است. به همین دلیل گاهی تفاوت برخی صحنهها با صحنههای قبلتر و کارکردش در ساختار کلی اثر مشخص نیست.
علیرضا گرگانی: به نظر من ابهام یکی از خصوصیتهای بارز این متن است. و هیچ ابایی از بروز آن در اجرا ندارم. چیزی که به نظرم باید در اجرا اتفاق بیفتد، دقیقا همان چیزی است که در مواجهه اولیه با متن اتفاق میافتد؛ تاثیرپذیری عاطفی. اینکه چه چیز، چه تصویر یا صوتی و چه شیوهای در اجرا، بیشتر این فضای عاطفی را منتقل میکند، برای من بیشترین اهمیت را داشت. بهعبارتی از نظر میزان نشانهگذاری برای درک داستان متن تا حدود زیادی همعرض با متن حرکت کردیم. آیا در متن جنون راوی به طرز غیرخطی و تکه و پاره افزایش پیدا نمیکند؟ آیا متن پر از تکرار نیست؟ آیا متن در مورد شخصیتها مقتصد و گزیدهگو عمل نمیکند؟ و آیا متن تکه تکه نیست؟ به نظر من جواب این سوالها مثبت است.
چطور به صحنه آخر رسیدید؟ بهعبارت بهتر، چه شد که برای بیان تئاتری خودکشی به آن ترکیب از نور و صدا و حرکت رسیدید؟
علیرضا گرگانی: سوال سختی است. فقط حالا که در حال اجرا هستیم، میتوانم تفسیرش کنم. ایده من این بود که ویرانی راوی، به یک بیان ویرانی سارا کین، با ویرانی صحنه و به عبارتی ویرانی جهان همزمان باشد. جهانی که ما سعی کرده بودیم در صحنه بسازیم، جهان ذهن سارا کین بود و حالا با مرگ او باید ویران شود. ویرانیای که از طرفی برای سارا کین گاهی وجهه عرفانی دارد و به طرز پارادوکسیکالی گاهی هم وجهه مادی پیدا میکند. در جای جای متن صحبت از نور و «روشنایی پیش از شب جاودانه» به میان میآید. در عین حال سارا کین آرزو میکند با مرگ همه چیز تمام شود. برای من صحنه پایانی بروز کاملا مادی یک انفجار روحی بود. که البته امیدوارم بتوانم در اجراهای آینده از نظر فنی تقویتش کنم.
فکر میکنید محل اجرای چنین نمایشنامههای پست مدرنی، فقط سالنهای تئاتر است؟
علیرضا گرگانی: برای من بهعنوان کسی که سالها بهطور رسمی و غیررسمی تئاتر اینتراکتیو، سایکو درام و شیوههای مختلف تئاتر محیطی را تجربه و مطالعه کردم، و علاقهمند نوگرایی در هنر، و البته مهمتر از آن در زندگی اجتماعی هستم، اجرای یک نمایشنامه پست مدرنیستی لزوما نباید در یک فضای غیرسنتی صورت بگیرد. با اینکه بهشدت علاقهمند به گریز از سالن و کشیدن پای شهر به معرکه نمایش هستم، اما در این اجرای خاص ترجیح دادم از سالن و از چیدمان سنتی صحنه استفاده کنم. چراکه به نظر من این چیدمان و معماری به انتقال معنای این متن کمک بیشتری میکند. چراکه سارا کین پس از تلاش پیشروانه، دچار سرخوردگی و افسردگیای شده که تقریبا همه نشانههای مسیر آوانگارد نمایشنامههای قبلیاش را از بین برده و مهمترین چیزی که باقی گذاشته، آشفتگی است. درست است که این آشفتگی، خودش به نظر آوانگاردتر میآید، ولی درواقع اعتراض، یا بهعبارت بهتر پرخاشی است به خفقان ناگزیر جهان. صحبت از جنون مزمن عقل، صحبت از ناکامی ناگزیر در برابر ساختار زندگی جدید است. عقل ابزاری هر روز بزرگتر میشود و خودش را تقویت میکند و جهان هر روز خودمحورتر و سودجوتر میشود و از ارتباط ناامیدتر. در دنیایی که انتحار به یک روش روزمره برای بیان تبدیل شده است، چه جایی برای ذهن عریان کسی مثل سارا کین باقی میماند. و به نظرم تبلور این فضای خفقانآور در سالن کلاسیک تئاتر موفقتر خواهد بود. قطعا این متن به دهها، بلکه هزاران روش قابل اجراست. این روش انتخاب من بود.
شماره ۷۱۱