نگاهی بر شخصیتهای شرور و پرشیطنت کارتونها
نسیم بنایی
چند بچه با هم از اتاقی بیرون میآیند و میگویند: «اون میگه از هیچی نمیترسه! باید به خدمتش برسیم.» بچهها از کادر خارج میشوند. موجودی با پیراهن زرد، شلواری سبز که از پایش کوتاه است، دماغی کوفتهای به رنگ نارنجی، لپهای سرخ، موهایی شلخته و قرمز و چشمانی که شرارت از آن میبارد با صدای موسیقی روی پلهای ظاهر میشود و میگوید: «هه هه هه! این گوشای من چه چیزا که نمیشنون! میخوان خدمت برسن! خدمت کی میخوان برسن؟ منم میخوام خدمت برسم.» نامش وروجک است؛ شخصیتی شرور و بیمسئولیت که مثل جن هر موقع بخواهد، ظاهر میشود و هر وقت میلش بکشد، غیبش میزند. کارتون «وروجک و آقای نجار» در دهه ۷۰ از تلویزیون ایران پخش میشد؛ سریالی آلمانی که برای کودکان و نوجوانان ساخته شده و بر محور شخصیت اصلیِ آن یعنی وروجک میچرخد؛ موجودی که اوستا اِدرِ نجار همیشه باید حواسش به شیطنتهایش باشد. خیلی از بچههای دهه ۶۰ و اوایل دهه ۷۰ با این موجود خاطره دارند. وروجک با صدای شیطنتبارِ مرحوم علیاصغر خواجهافضلی، نماد محبوبیتِ نهفته در دلِ شرارت و شیطنت است. این شخصیت خیالی نشان میدهد چطور میتوان شرور و بیمسئولیت اما محبوب و تودلبرو بود. البته این فقط وروجک نیست، وروجکطورها در دنیای کارتونها و انیمیشنها بسیار هستند. آنها از یک طرف مخاطب را با کارها و شرارتهای خود حرص میدهند و از طرف دیگر او را میخندانند و به دلش راه پیدا میکنند. این شخصیتهای کارتونی نشان میدهند که جذابیتی در پسِ برخی شرارتها نهفته است که میتواند برای همیشه ماندگار شود، طوری که همه مانند وروجک با خنده و خوشی از آن یاد کنند و هر وقت نامش را میشنوند، هم شیطنتهایش را به خاطر بیاورند و هم لبخند بزنند.
چه خبر داکی؟
دو دندان جلویش در ابعادی بزرگتر از حد معمول طوری در صورتش خودشان را نشان میدهند که گویی با شرورترین خرگوش روی زمین روبهرو هستید. ابروهایش را که بالا میاندازد و با صدای تودماغیاش تکیهکلامش را میگوید، شرارتِ نهفته در وجودش بیشتر خودش را نشان میدهد: «چه خبر داکی؟!» اغلب مواقع ماجراهایش با اردکی سیاه و نسبتا احمق به اسم دافی پیش میرود. در بیشتر اوقات هم هویجی در دست دارد که سر آن را گاز زده و برگ سبزرنگِ هویج از انتهای آن آویزان است. با ابروهای بالارفته طوری نگاه میکند که انگار نقشهای در سر دارد. نمیتوان صفت حماقت را به او نسبت داد. این خرگوش به قدر کافی زیرک و باهوش است؛ اگر کاری شبیه به حماقت هم انجام بدهد، در حقیقت نشئتگرفته از شیطنتِ وجودیاش است، یعنی میخواهد دردسر درست کند. اصلا از دردسر فرار نمیکند. باگزبانی شاید به اندازه وروجک شرور نباشد، اما به اندازه وروجک دست به کارهایی میزند که میتواند او را به دردسر بیندازد. برخلاف وروجک که گویی جنی کوچک است و کارهایی شبیه به غیب شدن را انجام میدهد، باگزبانی یک خرگوش سفید و خاکستری است که مانند انسانها رفتار میکند. این شخصیت در زمینه بیمسئولیتی و گستاخی شباهت زیادی به وروجک دارد و به خاطر همین ویژگی جزو شخصیتهای محبوب برای تماشاچیان مختلف و بهویژه برای تماشاچیان آمریکایی در طول جنگ جهانی دوم بود. تاریخ انیمیشنسازیِ آمریکا دورهای طلایی داشت که در آن دوره باگزبانی جزو محبوبترین شخصیتهای کارتونی بود. همین محبوبیت باعث شد به مرور از فضای کارتونهای خودش جدا شود و به دنیای فیلمهای دیگران نیز راه پیدا کند. یعنی میتوان باگزبانی را در برخی از فیلمهای کوتاه، سریالهای تلویزیونی، کمیکها، بازیهای ویدیویی و حتی موزیکویدیوها مشاهده کرد. طبق آمار رکوردهای گینس، باگزبانی بیش از هر شخصیت کارتونیِ دیگری در فیلمها آمده و همین نشان میدهد که چقدر شرارتِ نهفته در وجودش جذابیت داشته است. این خرگوش در پیادهروی مشاهیر هالیوود، ستاره خودش را دارد. همه اینها بهخوبی نشان میدهد که شیطنت یک ویژگی جذاب و مطلوب برای مخاطبان بوده؛ باگزبانی هم از این ویژگی به قدر کافی بهرهمند بوده که توانسته از دنیای خیال، قدم به دنیای حقیقت بگذارد و تا این اندازه به شهرت و محبوبیت برسد.
ژویی، دیدی و مارکی
داستان در حقیقت قصه زندگیِ سگی آبیرنگ است که سه سوسک مدام در پیِ آزارش هستند. اوگی سگی تنبل است که دلش میخواهد مدام پای تلویزیون باشد، یا در آشپزخانه چیزی بخورد. اما سه سوسک به نامهای ژویی، دیدی و مارکی آرامش را از او سلب کردهاند. در واقع اگر این سه سوسکِ کوچک با ویژگیِ اصلیِ خود یعنی بدجنسیشان نبودند، اوگی یک سگ آبیِ بیخاصیت بود. سه سوسک ناقلا با آزارهای مکرر خود، زندگی را بر اوگی حرام میکنند. اکثر مواقع این سه سوسکِ بدجنس غذاهای اوگیِ بیچار را غارت میکنند و حتی در یخچال او زندگی میکنند. آنها سه موجود شرور هستند که از ویران کردنِ زندگیِ اوگی لذت میبرند و همین شرارتشان مخاطب را جذب میکند. داستان اوگی و سوسکها برای کودکان و نه حتی نوجوانان ساخته شده، اما میتواند هر بزرگسالی را مجذوب خود کند. این اتفاق هم به لطف بدجنسیهای سوسکها رخ میدهد که در کنار خِنگی و لودگیِ اوگی خیلی بیشتر خودش را نشان میدهد. کارتونِ اوگی و دوستانِ دردسرسازش به قدری محبوب است که در ۱۸ کشور دنیا از جمله در ایران پخش شده است. ژویی کوچکترین سوسک و سردسته آنهاست؛ بیشترِ مواقع آتشها را او به پا میکند. اما این به معنای عدم وجودِ شرارت در دو سوسکِ دیگر نیست. دیدی و مارکی هم به قدر کافی از این ویژگی بهره بردهاند. دیدی سوسکِ چاق و قدکوتاهِ داستان است که همیشه گرسنه است و با دهان گشاد نارنجیرنگش همه چیز را درسته میبلعد. درنهایت مارکی سوسکی است که دلش برای همه چیز میلرزد، از انسانها گرفته تا عروسک؛ او حتی در یکی از قسمتها رقیب عشقیِ اوگی میشود. در پایان هم میبینیم که در جایی از خانهاش کوهی از عکسهای مربوط به زنان مشهور و بازیگر را جمع کرده است. این فقط اوگی و سه سوسک نیستند که در این کارتون ایفای نقش میکنند. گربهای سبزرنگ به نام جک و باب که سگی قوی در همسایگیِ اوگی است نیز در این کارتون گاهبهگاه نقشی بازی میکنند و نمک آن را بیشتر میکنند. اما نمکِ اصلیِ این کارتون، بدجنسیها و شرارتهای سه سوسکی است که حرص اوگی را درمیآورد و مخاطب را از کوچک گرفته تا بزرگ به خنده میاندازد.
قصه دو برادر
موجوداتی که پدر و مادرشان یک قورباغه و یک پاگنده است، چه میتوانند باشند جز «گربهسگ»؟ به لحاظ فیزیکی نمیتوان آنها را از هم جدا کرد، آنها دو برادرِ به هم چسبیده هستند، اما به لحاظ شخصیتی دو موجود متفاوتاند؛ یکی گربه و دیگر سگ. بهرغم تمام ماجراهایی که با یکدیگر دارند و بهرغم تمام بلاهایی که برسر هم میآورند، با دل و جان عاشق همدیگرند. گربه از سگ باهوشتر است و سودای شهرت در سر دارد. اما سگ با فلسفه «هر چه بادا باد» زندگی میکند؛ سریع قانع میشود و در بسیاری از مواقع خامی و ناپختگی از خودش نشان میدهد. به همین خاطر است که گربه با شرارتها و شیطنتهایش بیشتر اوقات او را گول میزند. گربه خبیث است و بهشدت برای مخاطبان جذابیت دارد. او با هوش بالای خود تلاش میکند به آمال و آرزوهایش برسد. خانه گربهسگ دو نیم است، نیمی به شکل ماهی و نیمی به شکل استخوان است. طبیعی است که بخش ماهی مربوط به گربه و بخش استخوان مربوط به سگ است. البته آنها در این خانه تنها نیستند. این کارتون یک ضدقهرمان به نام «وینزلو» دارد؛ موشی که در جوار گربهسگ و در خانه آنها زندگی میکند و ماجراها را پیچیدهتر میکند. وینزلو موشی آبیرنگ و بدون دم است که در سوراخِ یک دیوار روز و شبش را میگذراند. همانطور که سگ و گربه در کنار هم قرار گرفتهاند، موش و گربه هم به شکلی دیگر در کنار هم قرار گرفتهاند تا با شیطنتهای خود نظر مخاطب را جلب کنند. سگ و موش که خیلی هم لاغر است، مشکل چندانی با هم ندارند، اما همانطور که انتظار میرود، گربه و موش زیاد با هم نمیسازند و مدام ماجرا درست میکنند. جالب اینجاست که این موشِ ناقلا اغلبِ اوقات گربه را به دردسر میاندازد و به همین خاطر گربه همیشه با او سر جنگ دارد. گربه حتی یک بار تلاش میکند موش را بخورد و به همین دلیل موش از او میترسد. در این گیرودار، سگ روابط حسنهای با موش دارد و رویهمرفته، هر کدام از کاراکترها با خباثت و بدطینتی و بیمسئولیتی نسبت به یکدیگر، ماجرایی بانمک به وجود میآورند که مخاطبان را به خنده میاندازد. بار دیگر این شرارت و شیطنت و ویژگیهایی شبیه به وروجک است که کارتونی را دیدنی و جذاب میکند.
پسرک شیطان و دردسرساز
این یکی نه سگ است، نه گربه، نه سوسک است، نه خرگوش و نه حتی جن کوچکی به اسم وروجک؛ این یکی انسان است، اما گویی روح وروجک در وجود زردرنگش حلول کرده که تا این اندازه شرور و در عینحال بانمک است. بارت سیمپسون در کارتون سیمپسونها یکی از شیطانترین و دردسرسازترین شخصیتهای کارتونی است که در عین حال یک انسان به شمار میآید. درباره شیطانصفتیاش همین بس که گروه خونیاش با گروه خونیِ آقای برنز، صاحب نیروگاه اتمی اسپرینگفیلد به عنوان آدمی بسیار شیطانصفت، یکی است. پسرکِ خانواده سیمپسونها، فردی بیمسئولیت است که همکلاسیها او را دلقک کلاس میدانند. در میان اعضای خانواده سیمپسون میتوان گفت بارت با پدرش هومر در میزان محبوبیت رقابت میکند. البته پدرش فردی احمق است، اما بارت هوش بسیاری دارد؛ هر چند به قدر کافی از این هوش استفاده نمیکند و در عوض از خباثت و شرارت درونیاش تا میتواند بهره میگیرد و دردسر درست میکند و با همین کارها، مخاطب را به خنده میاندازد. همه این کاراکترها همانند وروجک، نوعی شرارت و شیطنت درونی دارند که همراه با بیمسئولیتیشان آنها را به شخصیتهایی جذاب تبدیل میکند. از سوسکهای اوگی گرفته تا بارت سیمپسون، همگی بهخوبی نشان میدهند که اگر وروجک درون فعال شود، شخصیت به جذابیت میرسد و همه را به سوی خود جذب میکند.