دو یازده سپتامبر و مردمی که مرغ عروسی و عزا هستند
شکیب شیخی
این روزها یازده سپتامبر بیشتر با تصویر هواپیماهایی شناخته میشود که میروند و میخورند به دو ساختمانِ مهم در کشور آمریکا و مردم این کشور را عزادار میکنند. پیش از آنکه این یازده سپتامبر خیلی در جهان معروف شود، یک یازده سپتامبر دیگر در شیلی اتفاق افتاد که حاصلش شد رقص و پایکوبی دولت آمریکا دست در دست یک دیکتاتور، آن هم بر مزار مردمی که تنها از این دنیا یک چیز را میخواستند: حق انتخاب.
رابطهای بین آن پایکوبی و این عزاداری وجود دارد و آنقدرها هم بیربط به هم نیستند و تنها کافیست تا صفحاتی از آن را با هم ورق بزنیم. صفحاتی از آن تاریخ. از همان تاریخی که هر لحظه اراده کند همهچیز را به بازی میگیرد و از آسمان به زمین و از زمین به آسمان میبَرد و میآورد.
پرده اول
گرمای تابستان ۴۵سال پیش را به سختی میتوان به یادآورد. اصولا یادآوردن بسیاری موارد مربوط به ۴۵سال پیش کار سادهای نیست، مگر اینکه جایی در اینترنت یا کتابها ثبت شده باشد. یکی از این نقاطی که در همین کتابهای و وبسایتها ثبت شده، روز سیاهی است که یک کودتا حکومت دموکراتیک شیلی را به یک دیکتاتوری طولانی تحویل داد.
سالوادور آلنده که سیامین رئیسجمهور منتخب مردم شیلی بود در همان ابتدای راه مورد مخالفت بلوک غرب و متحدین داخلیاش قرار گرفت. طبیعی بود که جهان غرب به سرکردگی آمریکا نتواند اولین رئیس جمهور چپگرای آمریکای جنوبی را تحمل کند، آن هم جایی زیر گوش ایالات متحده با سابقهای طولانی در استعمار شدن و یکی از غنیترین مناطق معدنی جهان.
اعتراضاتی سازماندهی شده در گوشه و کنار شیلی، بیشتر از سمت بازار و صاحبان سرمایه علیه آلنده همراه شد با حمایت نظامیان ارتش این کشور و در صدر آنها آگوستو پینوشه.
یازدهم سپتامبر بود که کودتا شکل نهایی خود را پیدا کرد و کاخ ریاست جمهوری به توپ بسته و سالوادور آلنده کشته شد.
پس از اینکه کودتاچیان و وفادارنشان در شیلی به قدرت رسیدند دست به کاری زدند که در جوامع نسبتا پیشرفته کمسابقه بود. زندانی کردنهای طولانی مدت و کشتارهایی در آن روز شکل گرفت که شاید تنها اشاره به نام ویکتور خارا کافی باشد. خواننده و گیتاریست محبوب مردم شیلی را به یک استادیوم بردند که محل شکنجه مردم بود، دستهایش را شکستند و مجبورش کردند که با دست شکسته گیتار بزند و در نهایت با شلیک چندین گلوله کشتند.
حاصل این کودتا یک دیکتاتوری نظامی بود که ۲۷سال به درازا کشید تا در ۱۹۹۰ دوباره مسیر شکلی از دموکراسی در شیلی باز شود. جدا از استقبال و ذوقزدگی اقتصاددانان و مدافعان نظام سرمایهداری در آمریکا که بعدا گروهگروه تبدیل به کارشناسان اقتصادی دولت پینوشه شدند، خود دولت آمریکا بلافاصله از دست داشتن در این کودتا سر باز زد و حتی کشورها و گروههایی که محکومش میکردند را هم تهدید میکرد.
امروز همه میدانیم که سازمان سیا به چندین روش هم در اجرای کودتا و هم در ایجاد بحران در کشور شیلی دست داشته و تمام هدفش سرنگونی دولت آلنده بوده است. خون و جنگ و قتل سوغاتی آمریکا به مردم شیلی بود و از پس آن هم یک دیکتاتوری جنایتکار به قدرت آمد، اما اینها همه کمکی به کوتاه شدن زبانِ زباندرازان نکرد.
میانه شوم اول
یکی از بزرگترین افتخارات بلوک غرب و شرق در دوران جنگ سرد، اضافه کردن قمری به اقمار خود و خارج کردن منطقهای از دستان دشمن بود. ایالات متحده که از این فتح و فتوحاتش در سطح جهان که به دو سه جنگ و چند کودتا انجامید سرخوش بود و تنها نگرانیاش یک چیز بود: حضور شوروی در افغانستان.
عکس معروفی روی جلد یکی از نشریات معتبر آمریکایی در دهه ۸۰ وجود دارد که مربوط به یک مرد خاورمیانهای است و زیرش نوشته «Freedom Fighter» یا همان «مبارز آزادی». آن شخص همان بنلادن معروفی است که امروزه دیگر همه میشناسیمش. آمریکا برای اینکه دست شوروی را از افغانستان کوتاه کند از بنیادگرایان حمایت زیادی کرد و در نهایت آزادسازی تسلیحات نظامی در این منطقه و ایجاد یک قطب نظامی پایه چیزی را ریخت که بعدها به نام القاعده معروف شد و طالبان هم خروجی همین بساط بود.
اصلا مسئله این نیست که شوروی به چه حقی در افغانستان حضور داشته و در این کشور چه میکرده، اما ولع آمریکا برای در کنترل داشتن تمام نقاط چیزی نبود که صرفا با وجود شوروی ایجاد شده باشد.
همین داستان چند سال اخیر هم تکرار شد. ورود سلاح بیرویه به منطقه و مسلح شدن بسیاری از گروههای بنیادگرا پدر اصلی چیزی بود که نامش را میگذاریم داعش. چند سال پیش هم عکسهای تظاهرات مردم لیبی که در شبکههای جهان پخش میشد، بسیاری گروههای به اصطلاح مردمی به چشم میخوردند که تا بن دندان مسلح بودند. منظور از مسلح بودن هم قطعا میدانید که داشتن مسلسل کلاشینکف نیست. مردمی به چشم میخوردند که بر روی دوششان بازوکاهایی وجود داشت که زدن یک هلیکوپتر از فاصله زیاد برایش کار دشواری نیست. اینها چه بود؟ پس اینهمه معاهده و پیمان بینالمللی برای منع فروش اسلحه چیست؟ بگذریم.
شور و هیجان آمریکا هم در گرفتن زمین از رقیب اصلیاش یعنی شوروی زیاد بود و هم در فروش اسلحه. بر هم ریختن نظم یک منطقه و ایجاد بحران نظامی به معنای فروش بیشتر سلاح به کشورهای آن منطقه است. این همان کاری است، که آمریکا در حال حاضر با قطر و عربستان میکند.
ایالات متحده زمانی تمام این کارها را در رقابت با شوروی و علیه پیمان ورشو میکرد و همینجاست که در ذهن هر کسی یک سوال ساده شکل میگیرد: شوروی که الان نزدیک به ۳۰سال وجود ندارد، پس آمریکا دیگر چه میخواهد؟ تمام تعریفی که آمریکاییها از تاریخ ارائه میدادند که استوار بود بر نزاعشان با شوروی، حالا چه بر سر تاریخ آمده؟
میانه شوم دوم
شوروی فروپاشید. کارل پوپر، یکی از مشهورترین تئوریسینهای لیبرال دموکراسی که در زمان جنگ سرد به سخنگوی تام و تمام بلوک غرب بدل شده بود، زمانی میگفت «حکومتی دموکراتیک است که در زمان فروپاشیاش حتی یک قطره خون از بینی یک نفر نیاید.» پوپر علیرغم سن بالا، در زمان فروپاشی شوروی و تجزیه بلوک شرق زنده بود و معلوم نیست که چرا حتی یکبار هم اعلام نکرد «با آن تئوری و با آن حساب، شوروی حکومتی دموکراتیک بوده که در زمان فروپاشی حداقل جراحات را به بار داشته.» باز هم بگذریم. شوروی فروپاشید. آمریکا جشن و سروری برپا کرد و یکی دیگر از تئوریسینهای جدیدش نغمه سرداد: «این پایان تاریخ است.»
تا پیش از جنگ جهانی اول بسیاری از کشورهای غربی از ترس شوروی و انقلاب اکتبر بسیاری حقوقهای مدنی را به مردمشان اعطا کردند. تصویر روشن بود. زمانی که در شوروی یک زن عضوی از کابینه دولت است، چطور ممکن است در کشوری دیگر زنان حتی حق رای هم نداشته باشند؟ زنان کشورهای غربی که تصویر انقلاب اکتبر را پیش روی خود میدیدند و متوجه شده بودند این چیزها «ممکن است» با فشار آوردن به حکومتهای خود توانستند سطحی از حقوق مدنی را برای خود محقق کنند. اگر تاریخ جامعهشناسی را ورق بزنیم، متوجه میشویم که حجم بسیاری از مطالبات امروزی دقیقا پس از انقلاب اکتبر در کشورهای غربی انجام شد. فقط کافی است یک تورق کوتاه بر «ده روزی که دنیا را لرزاند» کنیم تا وجوه رویایی که برای مردم متحقق میشد را ببینیم.
تا پیش از جنگ جهانی رقابت جهان غرب با جهان شرق، در بسیاری جاها به دادن حقوق مردم انجامیده بود و در بسیاری جاها هم با روی کار آمدن دیکتاتوریهای فاشیستی سرکوب مردم سرلوحه قرار گرفت. پس از جنگ جهانی دوم هم رقابت این دو بلوک در بعضی موارد به نفع مردم و در عمده موارد به ضررشان بود. جدای از جنگها و کودتاهایی که ایالات متحده در جهان به راه انداخت، بسیاری از کشورها هزینههایی هنگفت و خارج از توانشان را بر روی تسلیحات گذاشتند تا از این رقابت عقب نمانند و همین موضوع به فقر در کشورشان انجامید. اما بالاخره شوروی پس از هفت دهه فروپاشید و به قول آمریکاییها «تاریخ تمام شد!» اما واقعا چنین بود؟
پرده پایانی
باز هم برگردیم به ۱۱سپتامبر. اما اینبار نه به ۴۵ سال پیش. ۱۷سال قبل بود که هواپیماهایی رفتند و خوردند به ساختمانهایی و مردم یک کشور را به عزا نشاندند و چشمانشان را اشکبار کردند. دولت آمریکا عامل را شناسایی کرد و به جهان هم فهماند. خودتان هم میدانید که عامل این حملات تروریستی همان شخصی بود که دو دهه پیشتر قهرمان دولت آمریکا به حساب میآمد و در راه آزادی مبارزه میکرد.
آمریکایی که فکر میکرد دیگر به همهچیز رسیده و فاتح رقابت «پایانی تاریخ» شده، ناگهان آنچه خورده بود را پس داد. در کتابی آمده «آن کس که باد میکارد، توفان درو خواهد کرد» و به راستی این همان سرنوشتی بود که برای آمریکا رقم خورد. البته با فروریختن چند ساختمان مشکلی اساسی گریبان آمریکا را نگرفت و این کشور به قهقرای تاریخ پرتاب نشد، اما خطی بلند بر صورت پرشوکتش افتاد. آمریکا در تمام آن چند دهه از نظام اقتصادیِ بازار آزادیاش دفاع میکرد، اما زمانی که بسیاری آسیبدیدگان حملات تروریستی ۱۱سپتامبر که همه نشان افتخار و شجاعت دولتی هم دریافت کرده بودند، در صف بیمارستانهای گرانقیمت این کشور ماندند و بیمهای هم تقبلشان نکرد، آمریکا به قهقرا پرتاب شد.
همان مردم آسیب دیده آمریکا رفتند و در کشوری به رایگان مورد درمان قرار گرفتند که زمانی دشمن اصلی آمریکا نامیده میشد و پنج دهه سنگینترین تحریمهای آمریکا را تحمل میکرد. کوبا به مردم داغدیده کشوری کمک کرد که طی چند دهه از هر نوع توطئه و سوقصد و اقدام به ترور فروگذاری نکرده بود. آمریکاییها پس از یک قرن شعار دادن در تمامی زمینهها مجبور شدند مردمشان را به سرزمینی بفرستند که چیزی جز ننگ و فحش و تهمت از آنها دریافت نکرده بود.
Shakib Sheikhi