گزارش یک سفر ۱۰ ساله
سهیلا عابدینی
از آبان ماه سال ۸۶ شروع شده است، وقتی که قطعه هنرمندان از بهشت زهرای تهران حرکت کرد و خودش را رساند به خوزستان. درست ۱۰ سال «از رفتنت دهان همه باز» قیصر امینپور میگذرد و دوستان و دوستداران او هر ساله در آبان به مناسبت آن اتفاق ناگزیر یا در اردیبهشت به مناسبت فراخوان جشن تولد از تهران به سمت جنوب با تمام ایستگاه میروند.
رسم سفر چنین است که معمولا از اواخر مهرماه، خیل دوستان و دوستداران خبر میشوند و بلیت تهیه میکنند. در این سالها و در این سفرها کسانی فیلم مستند ساختند، مجموعه عکاسی جمع کردند، خاطره سفر نوشتند و با حالوهوای مردم خونگرم سرزمینهای جنوب حالوهوایی پیدا کردند. آفتاب جنوب مسافران را آنگونه نوازش کرده است که سختی سفر را به جان میخرند و دوری راه را تحمل میکنند. سفری است که هر ساله کسی اضافه میشود یا یاد و جای کسی سبز باد، میشود. شاگردانی که به یاد استاد آمدهاند، همشهریها و هممحلیها که برای شاعر شهرشان شعرهای محلی میخواندند، خانوادهای که «رود، رود» را هر ساله ناله میکند و پدر استوار و مادر مهربان و برادران و خواهران ممتاز، پذیرای مهمانهایشان میشوند.
هشتم آبانماه سال ۸۶، روزی که قیصر امینپور را از تهران به سمت خوزستان و شهر گُتوند بردند، جای خالیاش را کسانی که باید، در جاهایی که باید، فهمیدند و روزی که دوباره مثل یک رود در خاک خوزستان جاری شد، جایگاه او را کسانی که باید، در جاهایی که باید، فهمیدند.
حالا ۱۰ سال است که ما به دنبال نامی که از شهر و شعر ما جدا شده، عازم سفر میشویم. بهراستی چطور این سفر شروع شد و ۱۰ ساله گردید!
براساس رسم سفر، معمولا کسانی که در این سفرها دور هم جمع هستند، چند ساعتی را بعد از دید و بازدید و مهمانی در کوپههای همدیگر، سر ساعتی مقرر در رستوران قطار جمع میشوند و به شعرخوانی، نقل خاطره، بازگویی داستان و اسرار مگویِ روزگارِ شاعر آینههای ناگهان مشغول میشوند؛ از کلاس درس، از روزهای دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران، از سهشنبههای مشهور و شفیعیکدکنی، از روزهای بهیادماندنی مجله سروش نوجوان، از خوابگاه و کوی دانشگاه، از جنگ و شعری برای جنگ، از دردوارهها و بیمارستان، از دفترهای شعر و جلسات نقد کتابها، از حلقههای شاعرانِ انجمن شاعران، از نشریات از مشغولیات از شاعری که بیحس مرگ از ما جدا شد و رفت… حالا دوستانی که دلتنگش هستند، استادانی که پیر شدهاند، بچههای سروش نوجوانی که بزرگ شدند، دانشجویانی که استاد شدند، شاگردانی که شاگرد دارند، خاطرات شنیدنی بسیار است… قطار تهران – اندیمشک، مسافرانش از او پر است و بیبال پریدن را تمرین میکنند.
در بسیاری از این سفرها، رئیس قطار و بعضی کارکنان هم با لذت در جمع مسافران راه جنوب، که برای دیدار شاعر محبوبشان میروند، نشستهاند. مسافران این سالها را در گردهماییهایی کوچک و بزرگ میبینیم؛ چند شاگرد با استادشان راه جنوب را در پیش میگیرند، چند همکار با همدیگر، دوستان در کنار هم، … و درنهایت همگی در یک جا و برای یک چیز دور هم جمع میآیند.
گفتنی است که معرفت و دوستداری کسانی که در این سالها این راه را آمدهاند، در وصف نیاید و بزرگی روح کسانی که مدیریت این سفر را (خانوادههای محترم شاعر، چلچراغ، سروش نوجوانیها، انجمن شاعران، استادان، شاگردان،…) به عهده میگیرند و نام یک نفر غریبه را در جمعشان راه میدهند، قابل تقدیر است.
رود کارون آرام و با طمأنینه شاهد این سفر است، ریزگردهایی که روی کفشهای مسافران یادگاری «مرا بشویید» مینویسد، نخلهای بلند در داغی خوزستان، مردم به یادگار مانده از اولین تمدنها، تنهایی شهرهای صمیمی اهواز، دزفول، اندیمشک، گتوند… شاهد این سفرند.
بر سر مزار قیصر امینپور، نقل خاطره، شعرخوانی، پخش صدا یا تصویری از شاعر، شعرخوانی شاعران محلی، صحبتهای دوستان و خانواده و… معمولا روال اجرای برنامه است. در این سفر در شهر گُتوند، میشود «خواهر خاموشم شین» را دید که کتاب « گفتگوهای بیگفتگو» را شاعر به او تقدیم کرده است. میشود قامت عاموعلی را دید که شاعر در اوایل شاعری از شعر و نوحه و نی او یاد کرده است، میشود بوی شهیدان این شهر و محلات را، اکبر لیلازادها را، حس کرد، میشود پدر قیصر را مُراد یافت که در جوانیهاش موریس مترلینگ میخواند و حالا با تکتک مسافران احوالپرسی داغ خوزستانی دارد و برای پذیرایی درهای خانهاش را باز کرده است، میشود طرحی برای صلح را برای روزهای آتی و آینده این شهرهای، هنوز درگیرودار محرومیت و خرابیهای جنگ، آرزو کرد.
بسیاری از دوستان، همکاران، شاگردان،…. معتقدند که فقط شعرهای قیصر نیست که این سفر را در این ۱۰ سال پایدار نگه داشته است، بلکه شخصیت والا و انسانیت مثالزدنی و خونگرمی جنوبی از او فردی متمایز و مردی قابل ساخته است که خرمای خوزستان ما خندیدنش بود… این راه هموار شده است. حالا بعد از ۱۰ سال بسیاری از کسان را که جلد شناسنامههایشان درد میکند، میبینیم که او را نمیشناسند، ولی برای پیوستن به مسافرانِ راهی جنوب و دیدن جاذبههای آن سرزمین و شنیدن خاطرات بزرگان ادب و فرهنگ و هنر به این حلقه اضافه میشوند. جنوب به جز دیدار معنوی قیصر، شاعری که گلهاش همه آفتابگردان بودند، با جریان سیال رود کارون، ذهن و روح مسافران را صیقل میدهد.
مسافری نوشتهاش را در جمع مسافران میخواند: شاعر، تمام ایستگاه مرا یاد تو میاندازد. مسافران در چمدانهایشان کتابهای تو را دارند، رئیس قطار دنبال بلیت تو میگردد، شعرهایت از پنجرههای قطار در حال پرواز است، بوی یادت در سوز آبانماهی پایتخت ما را به سمت کوچههای آفتابی جنوب میبرد…
شماره ۷۲۲