فاضل ترکمن
دیروز:
یک دختر خانم مهربان، آگاه و خوشسلیقه (درست برعکس ابراهیم قربانپور که نامهربان، ناآگاه و کجسلیقه است!) به غرفه چلچراغ در نمایشگاه مطبوعات سَر زده و علاوه بر گرفتن عکسهای یادگاری با شلوارک گلگلی غرفه، فرم نظرسنجی شبچله را نیز پُر کرده که بسیار موجب انواع غبطه، حسادت، بغض و ترکیدن حرص برخی از بچههای تحریریه (از جمله ابراهیم!) به من شده است! قضیه اینجاست که صبا خانم در دو قسمت نشان محبوبیت ادبی (شاعر، ترانهسرا و نویسنده) و نشان محبوبیت هنری (طنز) نام مرا انتخاب کرده است. حالا حتی اگر بگذریم از اینکه این انتخاب شایسته(!)است، همین که بار دیگر توانستم غصهخوردن اِبی را به چشم خویشتن ببینم، برایم کافی است! میدانید که؟! اوج عصبانیت اِبی زمان قهقهههای بلند او با تمام زور بدن بوده، از جمله وقتی مریم عربی، دوست ناحسودم در گروه تلگرام تصویر پاسخ صبا خانم به نظرسنجی شبچله را فرستاد و مرا این هوا خوشحال کرد. بههمینخاطر من نیز نشان محبوبیت مخاطب مهربان خود را تقدیم صبا خانم میکنم. بهبه! چه هوایی!
امروز:
در شناسنامه چلچراغ مسئولیتهای خطیری وجود دارد که بعضی از آنها در هیچ کجای زمین و زمان قابلرویت نیست، حتی با چشم مسلح! حالا ما با آن مسئولیتهایی که در هیچکدام از مجلههای دنیا وجود ندارد، کاری نداریم! آنها را میگذاریم به حساب تزیینات صفحه شناسنامه! منتها مدیر هنری که دیگر تزییناتی نیست. یعنی ما آرش تنهایی را آوردیم چلچراغ که هنر ما را مدیریت کند! اما همه کاری میکند، جز مدیریت هنر ما! بنابراین در اینجا دو فرضیه مطرح میشود: فرضیه اول: آرش تنهایی آنقدر هنرمند است که توانایی مدیریت کردن هنرهای هنرمندان دیگر را ندارد! فرضیه دوم: بچهها آنقدر هنرمند هستند که آرش تنهایی نیازی به مدیریت هنر آنها نمیبیند! در هرصورت اینجا برای ما مدیریت هنری تبدیل به یک مسئله میشود از نوع مسائل پیچیده فیثاغورتگونه که پاسخ آن را تنها خود جناب فیثاغورث میداند و درنهایت دیگر پرفسور محمود حسابی! حالا خیلی بخواهم تخفیف بدهم، شاید ایرج حسابی هم بهعنوان فرزند پرفسور خاطراتی از حل این مسئله توسط پرفسور حسابی بهیاد داشته باشد که با مقادیری نمک و فلفل و روغن نباتی برای ما تعریف کند!
در آخر توجه شما را جلب میکنم به حضور بیانور ابراهیم قربانپور (خبرنگار خبرگزاری چل) از نمایشگاه مطبوعات و غرفه چلچراغ:
لابد شما هم این مثل را شنیدهاید که زپلشک آید و زن زاید و خر میرد و مهمان ز در آید. وضعیت چلچراغ الان دقیقا این طوری است. یعنی یکسری مصیبت با هم برای مجله اتفاق افتاده است. اوضاع مالی که خیلی وقت است خراب است، سینا هم که مریضی ناجوری گرفته است، فاضل هم که هیچ مرضی نمیگیرد تا بلکه خلق دمی از او بیاسایند (این یکی خودش به اندازه همه مشکلات دیگر مسئله است!) این وسط نمایشگاه مطبوعات دیگر مصداق همان مهمانی بود که از در آمده است تو! هیچ کس نمیداند با آن چهکار کند.
نه اینکه باقی مطبوعات خیلی بدانند، قرار است چه کار کنند. اصلا یکی از دلایلی که نمایشگاه برگزار میشود، این است که بعد از نمایشگاه بنشینیم دور هم و بگوییم نمایشگاه مطبوعات اصلا شبیه نمایشگاه مطبوعات نیست و بهتر است تعطیلش کنیم تا سال بعد که دوباره همان کارها را تکرار کنیم.
راهکارهای کلاسیک ما برای رونق دادن به غرفه چلچراغ مثل همیشه رجوع به استعدادهای شناختهشده خود اعضای تحریریه بود. فاضل که طبق معمول گوشی موبایلش را از جیبش درآورد و از توی لیست شمارههایش کسانی را که میتواند دعوت کند، ردیف کرد. فهرست فاضل از آنجلینا جولی تویش بود، منتها معروفترین چهره غرفه ما در روزهای اولش سینا قلیچخانی بود که نشستن در نمایشگاه و خوردن خوراکیهای پگاه را به نشستن در دفتر مجله و شنیدن «سینا! سینا!» گفتنهای نادر قبلهای ترجیح داده بود. آن روزهای اول حتی خود فاضل هم که به دلایلی که فقط خودش میداند فکر میکند آدم معروفی است، نمایشگاه نمیرفت. ایده دیگرمان برای ایجاد جذابیت در غرفه وادار کردن مردم به نشستن در استودیوی چلچراغ و ضبط صدایشان بود، اما در آخر چیزی که قسمت ما شد، چندتایی عکس برای اینستاگراممان بود. درنهایت هم جذابترین قسمتهای غرفه ما همان خوراکیهایی بود که پگاه صبحها همراهش میآورد.
خلاصه اینکه غرض فقط این بود که بگوییم قضیه تهدید و فرصت فقط برای کاندیداهای انتخابات کاربرد ندارد، بعضا به تحریریه مجله هم میرسد.
شماره ۶۸۵