درباره زندگی مینیاتوری یا چرا بعضیها مینیمالش رو دوست دارن؟
مریم عربی
از وقتی مینیمالیسم از یک جنبش هنری به یک جور فشن یا سبک زندگی تبدیل شد و به زندگی عامه مردم راه پیدا کرد، انواع و اقسام روشهای مندرآوردی برای فشرده کردن همه جنبههای زندگی ابداع شد. طرفداران فشن مینیمالیسم طرفدار هر چیزی هستند که زندگی را سادهتر و مینیاتوریتر نشان بدهد؛ زیبا، کوچک، فشرده و البته در سطحیترین شکل ممکن.
هرچه خلوتتر، بهتر؟!
وین دایر، سخنران انگیزشی مشهور آمریکایی، گفته: «شکل نگاه کردنتان به چیزها را عوض کنید تا چیزهایی که به آن نگاه میکنید، عوض شوند.» مینیمالیسم هم به عنوان یک نوع سبک زندگی به دنبال آن است که داراییهایتان را به حداقل برسانید و به ضروریات بسنده کنید تا زندگیتان رنگ و بوی دیگری به خودش بگیرد. این سبک زندگی حالا دیگر فقط مخصوص بیست و چند سالهها و مجردها نیست، بلکه خانوادههای زیادی هستند که حتی با وجود دو سه تا فرزند ترجیح میدهند وسایل زندگیشان را به حداقل ممکن برسانند تا به قول خودشان زندگی غنیتر و پربارتری داشته باشند. مصداق بارز هر که بامش بیش، برفش بیشتر.
کسانی که سبک زندگی بهاصطلاح مینیمالیستی را در پیش گرفتهاند، دهها مزیت را برای آن برمیشمارند: لازم نیست وقت زیادی را صرف تمیزکاری خانه کنند، قسط و قرضهایشان را کمتر میکنند، استرس کمتری دارند، وقت بیشتری را به خودشان اختصاص میدهند، با محیط زیست ارتباط بهتری برقرار میکنند، صرفهجویی را یاد میگیرند، پول بیشتری را صرف خیریه میکنند، بیشتر درگیر امور معنوی میشوند، دیگر از تغییر نمیترسند و در یک کلام، متفاوت و خاص زندگی میکنند. در واقع با حذف چیزهای غیرضروری، جا برای چیزهایی باز میکنند که در زندگیشان مهمتر و مفیدتر است. با وجود همه این مزایا، اغلب طرفداران سبک زندگی مینیمال آنقدر غرق متفاوتنمایی و درست کردن سر و شکل ساده برای زندگی خود و به نمایش گذاشتن آن برای دیگران هستند که اجازه نمیدهند چیزهای مهمتر و مفیدتر جای لوازم غیرضروریشان را بگیرد. نتیجه این سبک زندگی اغلب فقط یک خانه است با قفسهها و کمدهای خالی، نه بیشتر.
بندانگشتیها
با یک گشت کوتاه در شبکههای اجتماعی با انبوه پیجهایی مواجه میشویم که مخصوص نمایش و فروش چیزهای مینیاتوری و خیلی کوچک است؛ اشیای تزیینی جالبی که آمدهاند تا خاطره عشق پرشور دوران کودکیمان به خانههای عروسکی و خرت و پرتهای کوچک داخل این خانههای فانتزی را زنده کنند؛ خاطره کاسه و بشقابها و گاز و یخچالهای بندانگشتی که ساعتها سرمان را گرم میکرد. عشق به اشیای مینیاتوری فقط مربوط به دوران کودکی نیست. این عشق در بزرگسالی هم دست از سر بسیاری از ما برنمیدارد. پیشینه خانههای عروسکی و لوازم کوچک داخلشان به قرن هفدهم و کشور آلمان و هلند برمیگردد. جالب اینکه این خانهها حتی در آن زمان هم در واقع برای بزرگسالان طراحی شده بوده، نه کودکان. بعضی از نمونههای اولیه این خانهها حالا در موزهها نگهداری میشود.
البته دامنه این عشق فقط به خرت و پرتهای خانه و آشپزخانه محدود نمیشود و تا پرورش حیوانات و گیاهان خیلی کوچک هم گسترش پیدا کرده است؛ مثلا سگها یا بنسایهای مینیاتوری و بندانگشتی. حتی در غذا خوردنمان هم به فینگرفود یا همان غذاهای بندانگشتی علاقهای عجیب و غریب پیدا کردهایم؛ خوردنیهایی که با سر و شکل قشنگشان چشممان را سیر میکند و شکممان را نه. به گفته روانشناسان، عشق به اشیای مینیاتوری از تمایل ما به تجربه فضاهای امنی میآید که روی آنها کنترل کامل داریم. این چیزهای کوچک برای ما نمادی از یک زندگی موازی هستند که در آن میتوانیم برای خودمان زندگیای بسازیم که قادر به تجربه آن در سایز واقعی نیستیم. به همین خاطر است که سازندگان اشیای مینیاتوری عموما به ساختن ابزارهای ازمدافتادهای علاقه نشان میدهند که فقط در قدیم کاربرد داشته؛ مثل چرخ خیاطیهای قدیمی. درست است که نمیتوانیم به گذشته سفر کنیم، اما میتوانیم گذشته را در اسکیل میکروسکوپی به اتاق نشیمنمان بیاوریم.
خوشبختی در سه دقیقه
عشق به چیزهای کوچک و به اصطلاح مینیمال به حوزه ادبیات و کتاب هم سرایت کرده. داستانهای خیلی خیلی کوتاه، کتابهای جیبی و بیشتر از همه، نسخههای فشرده کتابهای آموزشی تحت عنوان فلان کار در سه دقیقه، سه ساعت یا در بهترین حالت، سه روز. آشپزی در سه دقیقه، نقاشی در سه سوت، مکالمه انگلیسی در سه ساعت تضمینی یا بدتر از همه، موفقیت در کمتر از ۲۰ دقیقه. این عبارتها اگر ۲۰ سال پیش خندهدار و فریبآمیز و صرفا تبلیغاتی به نظر میآمد، حالا اما هزاران طرفدار دارد. اغلب ناشران حالا از این کتابهای سه دقیقهای در بساط خودشان دارند و اتفاقا جزو پرفروشترین کتابهایشان هم هست. در دوره و زمانهای که خوانندهها وقت یا حوصله یا انگیزه خواندن کتابهای بیشتر از ۵۰، ۶۰ صفحه و گذراندن دورههای آموزشی واقعی را ندارند، این کتابهای سه دقیقهای در دنیا یکهتازی میکنند. الگوی غالب این کتابها نه آموزش در یک زمینه خاص، بلکه القای حس توانستن و موفق بودن به آدمهاست. قرار نیست در کمتر از ۲۰ دقیقه زندگیشان را عوض کنند، همین که حس کنند میتوانند در کمتر از ۲۰ دقیقه این کار عجیب و غریب را انجام بدهند، کافی است؛ یک جور اعتمادبهنفس یا امید کاذب که ادامه مسیر را برایشان آسانتر میکند.