درباره پرویز فنی زاده و کارنامه درخشانش
ناصر اردلان
پرویز دوایی نقدش را اینطور آغاز کرده بود: «نه!» خشت و آینه «فیلم این مردم نیست» و از همان روزگار حکم به خللناپذیری دیواری داده بود که «این مردم» را از کسانی که به تماشای فیلم گلستان میرفتند، جدا کرده بود. فارغ از قضاوت تاریخ که حالا «خشت و آینه» را، در کنار «شب قوزی»، سردمدار سینمای مدرن این سرزمین شمرده است، ندیدن سیمای «انبوه بیتحرک روشنفکران» در آن، همان چیزی که لابد پرویز دوایی و دوستانش دوست داشتند در فیلم ببینند، غفلت کمی نیست. آن صحنه کافه، گذشته از غنای شگفت کلام و ریتم دلپذیر جملات تکراری مردانش، هنوز هم زندهترین سیمای روشنفکری در سرزمینی است که در آن حتی همپیاله شدن سر یک میز هم نشانه همرایی و همراهی نیست.
آن سکانس شگفتانگیز، که بعید است کسی بتواند ۱۰ سکانس برتر تاریخ سینمای ایران را سیاهه کند و به یاد آن نیفتد، بیش از هر چیز مدیون دیالوگهای طولانی و بیمحتوا اما خوشریتم دو جوانی بود که هنوز در سینمای ایران نامی نداشتند. یکی از آن دو بعدتر ردای کارگردانی سینما را هم به تن کرد، سالهای پس از انقلاب را تجربه کرد و در پاییز تلخ ۱۳۷۵ زندگیاش را به عبور تند ماشینی در خیابان باخت. دیگری اما در رخت بازیگری خود ماند و با آنکه فرصتی تنها به کوتاهی ۱۵ سال میان این نخستین فیلم و فیلم ناتمام آخرش داشت، تصویری پررنگ و فراموشناشدنی از خاطره جمعی سینمای ایران شد. او را در فیلم پرویز صدا میزدند؛ به نام کوچک خودش. اسم کامل او پرویز فنیزاده بود.
***
ابراهیم گلستان برای ساختن «خشت و آینه» به بازیگرانی نیاز داشت که با بازیگران محبوب آن زمان دیگر سینماگران تفاوت داشتند. او به بازیگرانی نیاز داشت که هنری بیش از اندام ورزیده و چشمان شیدا داشته باشند. گلستان چاره کار را در بازیگرانی دید که در تئاتر نامی دستوپا کرده بودند. کسانی مانند اکبر مشکین، تاجی احمدی، جمشید مشایخی، منوچهر فرید و پرویز فنیزاده. پرویز فنیزاده تا پیش از نخستین نقش سینماییاش دوره هنرهای دراماتیک را گذرانده و با دوستانش گروهی به نام «گل سرخ» تشکیل داده بود. بعدتر با عضویت در گروه جدیتر و شناختهشدهتر پاسارگاد در یک دو جین از مطرحترین نمایشهای روشنفکری آن زمان تهران بازی کرده و با استخدام در اداره هنرهای دراماتیک به مرد اول نقشهای طنز تبدیل شده بود. بازی او در نمایشهای «آی باکلاه، آی بیکلاه» و «چوب به دستهای ورزیل» هنوز هم در میان کسانی که فرصت تماشای اجرای آنها را داشتهاند، از بهیادماندنیترین نقشآفرینیهای نمایش در ایران یاد میشود.
نقش روشنفکر پرتوپلاگوی فیلم «خشت و آینه» که به دنبال پیدا کردن حقیقت از درون ستونهای افقی و عمودی جدول کلمات متقاطع است و به همین خاطر فکر میکند که برخلاف باور انجیل «در آغاز کلمه نبود، حرف بود»، اگرچه بسیار کوتاه بود، اما راه او را برای ایفای نقشهای بعدی باز کرد. پس از حضور کوتاهی در فیلم «گاو»، بهرام بیضایی او را برای نقشی انتخاب کرد که در سینمای آن زمان ایران بیسابقه بود. آقای حکمتی فیلم «رگبار»، که نخستین فیلم بلند بیضایی هم بود، برخلاف تمامی نقشهای اول مرد رایج در سینما قرار بود معلمی کمرو و خجالتی باشد که در ابراز عشق ناتوان و در امور زندگی دستوپا بسته است. شخصیت حکمتی نه از عصیانگری «قیصر» بهرهای برده بود و نه شباهتی به قهرمانان فیلمفارسی داشت؛ در عین حال چنان جذبهای داشت که هرگز ترحمبرانگیز یا ضعیف به نظر نمیرسید. بازی فنیزاده در نقش حکمتی باعث شده است این نقش هنوز هم پس از چهل و چند سال از در خاطر ماندنیترین نقشهای سینمای ایران باشد. در شب اهدای جایزه جشنواره سپاس بهخاطر بازی در «رگبار» فنیزاده با سری تراشیده برای بازی در فیلم تازهاش «تنگسیر» به روی صحنه رفت تا تفاوتش را با دیگر ستارگان سینمای ایران به همه یادآوری کند.
با این همه نقشی که پرویز فنیزاده را در میان مردم کوچه و خیابان به شهرت رساند، «مشقاسم» سریال «دایی جان ناپلئون» بود. تقوایی که به اهمیت نقش زوج دایی جان و مشقاسم آگاه بود، قصد داشت آنان را از میان آزمودهشدهترین بازیگران آن زمان انتخاب کند و پس از آنکه عزتالله انتظامی و علی نصیریان حاضر به بازی در تلویزیون نشدند، دو نقش را به غلامحسین نقشینه و فنیزاده سپرد. هنرمندی ایرج پزشکزاد در پرداخت شخصیتهای پوچ و هرزه اشرافیت بهجامانده از عصر قاجار ناصر تقوایی را متقاعد کرده بود تا به شخصیتهای آفریده او وفادار بماند. شخصیت قاسم با تکیه کلام تکراری «دروغ چرا؟ تا قبر آآآآ»، که امروز هم بر سنگ مزار فنیزاده حک شده است، مشارکت در جنگهای افسانهای دایی جان، تعصب بر ده غیاثآباد قم و غیرت عمدتا بیوقت و بیجا با کمترین تعییر از کتاب به سریال وارد شدهاند و چنان با میمیک چهره و شکل خاص ایستادن و حرکت فنیزاده تطبیق یافتهاند که انگار از آغاز تنها برای او تدارک دیده شدهاند.
فنیزاده پس از اظهارنظری منفی درباره اداره تئاتر مدتی طولانی بیکار ماند و از سر غم نان ناچار به بازی در فیلمهای کمارزشی هم شد که کنار گذاشتن آنها از کارنامه درخشان او چندان دشوار نیست. خود او گفته بود: «من در مقام بازیگر نمیتوانم خودم تولیدکننده باشم و به کارگردانی نیاز دارم که مرا به کار وا دارد.» بازی در نقش ملیجک «سلطان صاحبقران» چیز تازهای برای اضافه کردن به سیاهه کارهای او نداشت و بازی درخشان او در «گوزنها» به دلیل مشکلات سیاسی چندان مورد توجه قرار نگرفت. آخرین نقش بهیادماندنی او بازی در فیلم «سرخپوستها» اثر غلامحسین لطفی بود. فنیزاده در این فیلم نقش عشق سینمایی را بازی میکند که شیفته بیک ایمانوردی است و از شهرستان تنها به شوق دیدار او راهی تهران شده است.
***
از میان مردانی که گرد آن میز در آن کافه نشسته بودند و داشتند فصل تازه کتاب سینمای ایران را مینوشتند، حالا تنها زکریا هاشمی مانده است. سهمی که مدیران سینمای امروز ایران برای امثال او، ابراهیم گلستان، بهرام بیضایی و ناصر تقوایی در نظر گرفتهاند، جای چندانی برای افسوس بهخاطر کوچ زودرس فنیزاده باقی نمیگذارد. شما چیز زیادی را از دست ندادهاید آقای فنیزاده! ما چرا.
شماره ۶۸۳
دریافت نسخه الکترونیک مجله