مورد عجیب «جادوگران حافظه»؛ آدمهایی که هیچ خاطرهای را از یاد نمیبرند
مریم عربی
میگویند این خاطرهها هستند که آدمها را تعریف میکنند. اصلا خاطرهها خود آدمها هستند. بهخاطر همین است که اغلب مردم بیشتر از آنکه از بیماریهای صعبالعلاجی مثل سرطان بترسند، از آلزایمر وحشت دارند. وقتی کسی که دوستش داریم میمیرد، از این وحشت داریم که فراموش کنیم چطور میخندید، یا طنین صدایش چطور بود. میترسیم، چون مطمئنیم که فراموش میکنیم. فکر کردن به همه چیزهای بینظیر، تکاندهنده، مهم و حتی تلخ و ویرانکنندهای که فراموش کردهایم، آزارمان میدهد. اما آدمهایی هم هستند که تا روزی که زندهاند، تکتک خاطرههایشان را به یاد میآورند؛ با دقیقترین جزئیات تلخ و شیرینشان.
مورد شماره صفر: خیلی دور، خیلی نزدیک
اگر از جیل پرایس درباره هر کدام از روزهای زندگیاش سوالی بپرسید، در کسری از ثانیه با جزئیات به شما پاسخ میدهد. در ۲۹ اوت سال ۱۹۸۰ چه کار میکردی؟ «جمعه بود؛ یک روز تعطیل به مناسبت روز کارگر. با دوستهای دوقلویم نینا و میشل و خانوادههایشان رفتیم خرید و گردش. سر راه رفتیم آرایشگاه و موهایمان را اصلاح کردیم.» پرایس آن موقع ۱۴ سال و هشت ماه داشته.
سومین باری که رانندگی کردی کی بود؟ «سومین باری که رانندگی کردم، اول ژانویه ۱۹۸۱ بود. یک روز شنبه. آن زمان به یک آموزشگاه رانندگی به نام تین اوتو میرفتم.» پرایس در آن زمان ۱۵ سال و دو هفته داشته. از او درباره اولین باری که یک آهنگ معروف را شنیده، سوال کنید، زمانی که فلان کتاب را خوانده یا بهمان فیلم را دیده، در چشم برهمزدنی جواب میدهد. اولین خاطره روشنش از حدود ۱۸ماهگیاش است. تعریف میکند که چقدر دوست داشته از کاناپه اتاق نشیمن بالا برود و از پنجره، خیابان را تماشا کند. وقتی جیل هشت سال و نیمه بوده، مجبور میشود بهخاطر کار پدرش به همراه خانواده به شهر دیگری مهاجرت کند. این نقطه عطف زندگی جیل و شروع استعداد عجیبش در یادآوری است.
جیل همیشه حافظه خوبی داشته. همچنین همیشه از تغییر میترسیده. وقتی میفهمد که مجبور است شهر محل تولدش را ترک کند و هیچچیز دیگر مثل قبل نمیشود، تلاش کرده دنیایی را که قرار است ترک کند، در حافظهاش به ثبت برساند. شروع میکند به درست کردن فهرست، گرفتن عکس و جمعآوری بلیت اتوبوس و یادداشت و هر چیز دیگری که هر روز با آن سروکار دارد. تلاش جیل برای ورزیده شدن حافظهاش نتیجه میدهد؛ شاید خیلی بیشتر از آنچه تصور میکرده.
جیل پرایس اولین فردی است که موقعیت بیشیادآوری یا HSAM در او تشخیص داده شده؛ وضعیتی که در آن فرد زمان بسیار زیادی را برای فکر کردن درباره گذشته خود صرف میکند و توانایی فوقالعادهای در به یاد آوردن وقایع گذشته یا همان حافظه سرگذشتی دارد. جیل پرایس و حدود ۶۰ نفر دیگر در دنیا این وضعیت عجیب و غریب را تجربه میکنند. همانطور که ما دیروزمان را با جزئیات بهخاطر میآوریم، این ۶۰ نفر هم بیشتر روزهای زندگیشان را با همین کیفیت بهخاطر دارند؛ همینقدر شفاف و نزدیک.
برداشت اول: هم زندانبان، هم زندانی
ظاهرا تحمل بیشیادآوری آنقدرها هم که به نظر میرسد، ساده نیست. جیل در گفتوگو با گاردین وضعیتش را اینطور توصیف کرده: «انگار همیشه یک صفحه نمایش دوبخشی (اسپلیت اسکرین) روبهروی آدم است. سمت چپ زمان حال را میبینی و سمت راست یکسری خاطره. همینطور پشت سر هم به نمایش درمیآیند. جرقه هر کدام از این خاطرهها، با یک شیء یا اتفاق ساده در زندگی روزمره زده میشود. هر چیزی که میبینی یا میشنوی، پتانسیل این را دارد که خاطرهای را جلوی چشمت زنده کند. این وضعیت میتواند دیوانهکننده باشد؛ چون همیشگی، غیرقابل کنترل و بهشدت خستهکننده است. خیلیها فکر میکنند این یک استعداد است، اما من این وضعیت را باری روی شانههایم میدانم. هر روز کل زندگیام در سرم تکرار میشود.» پزشکی که برای اولین بار وضعیت پیچیده جیل را کشف کرد، میگوید که او هم زندانبان و هم زندانی خاطراتش است.
دکتر جیمز مکگاگ، پزشک جیل، نتیجه پژوهشهایش درباره وضعیت جیل را برای اولین بار در سال ۲۰۰۶ در مقالهای تحت عنوان «یک کیس غیرعادی در زمینه حافظه سرگذشتی» منتشر کرد. بعد از انتشار این مقاله، دهها نفر با دفتر این پزشک تماس گرفتند؛ چون فکر میکردند خودشان یا یکی از اطرافیانشان وضعیتی مشابه جیل دارند. دومین نفری که وضعیت بیشیادآوری دربارهاش تایید شد، یک گوینده رادیو به نام برد ویلیامز بود. تا سال ۲۰۱۲، پژوهشگران شش نفر را با این شرایط شناسایی کرده بودند که در میان آنها یک نویسنده استندآپ کمدی و تهیهکننده تلویزیون و یک بازیگر هم دیده میشد. مشهورترین آنها ماریلو هنر بازیگر سریال کمدی «تاکسی» بود. این افراد تحت عنوان «جادوگران حافظه» شهرت پیدا کردند و به برنامه تلویزیونی پرطرفدار «۶۰ دقیقه» هم دعوت شدند. این برنامه در دسامبر ۲۰۱۰ پخش شد و بیش از ۱۹ میلیون نفر بیننده داشت. این اولین باری بود که افراد مبتلا به اختلال بیشیادآوری با هم ملاقات میکردند و برخوردشان با هم و مرور تجربههای عجیبشان حسابی برای بینندههای برنامه جالب بود. البته جیل پرایس حاضر نشد این گروه را همراهی کند. او که در سال ۲۰۰۸، کتاب خاطراتش را منتشر کرده بود، تصمیم گرفته بود دیگر در هیچ برنامه رسانهای حاضر نشود. او با هیچکدام از دیگر کسانی که شرایط مشابه داشتند هم دیدار نکرد.
برداشت دوم: لذتی که حرفش بود
مکانیسم یادآوری خاطرات در مبتلایان بیشیادآوری، به ترتیب زمان یا تاریخ است. مثلا یک روز خاص سال را در نظر میگیرند و سعی میکنند تا چند سال گذشته، خاطراتشان در آن روز خاص را به یاد بیاورند. این ساختار مبتنی بر تاریخ، به آنها کمک میکند که به خاطراتشان نظم ببخشند و در صورت نیاز، بهراحتی به آنها رجوع کنند.
پژوهشهایی که روی مبتلایان اختلال بیشیادآوری انجام شده، نشان میدهد که اغلب آنها در مجموع از بازپخش خاطرات در ذهنشان لذت میبرند و از اینکه خودشان را برای یادآوری روزها و وقایع به چالش بکشند، رضایت دارند. ماریلو هنر میگوید وقتی موهایش را سشوار میکشد، سعی میکند خاطرات یک روز خاص، مثلا چهارم اکتبر را در ۴۰ سال گذشته به یاد بیاورد. باب پترلا استندآپ کمدین مبتلا به بیشیادآوری میگوید وقتی در ترافیک میماند، سعی میکند مثلا بهترین شنبههایی را که در ۲۰ سال گذشته در ماه ژوئن داشته، به یاد بیاورد.
برداشت سوم: از رنجی که میبریم
طبق بررسیهای انجامشده، اغلب مبتلایان بیشیادآوری دچار وسواس هستند. مثلا یکی از آنها همه رسیدهای بانکیاش را به ترتیب حروف الفبا نگهداری میکند. پرایس یک انباری دارد که در آن همه عروسکها و اسباببازیهای دوران کودکی و نوار کاستهایی را که روی آنها آهنگهای مورد علاقهاش را از رادیو ضبط کرده، کاملا مرتب و تمیز نگهداری میکند. پترلا هر چیزی را که از سوپرمارکت میخرد، با مواد شوینده ضدعفونی میکند. ظاهرا هر چه حافظه این افراد قویتر باشد، وسواسشان جدیتر است. همین اختلال وسواس باعث میشود به شکلی وسواسگونه، خاطراتشان را مرور کنند و با تکرار خاطرات، آنها را در ذهنشان تقویت کنند.
هیچکدام از یافتههای دانشمندان نتوانسته توضیح بدهد که چه چیزی این افراد را قادر ساخته که بیشتر از بقیه گذشته را به یاد بیاورند. اما ظاهرا لحظه خاصی در زندگی همه این افراد بوده که جرقه شروع فرایند بیشیادآوری را زده. مثل جیل که با مهاجرت به یک شهر دیگر، این توانایی را در خودش کشف کرده، پترلا هم لحظه خاصی را در شکلگیری وضعیت فعلیاش موثر میداند: هفتساله بوده و در حیاط با دوست صمیمی دوران بچگیاش بازی میکرده. آن روز به او و دوستش حسابی خوش میگذرد. روز بعد پترلا دوستش را دعوت میکند که دوباره همان بازی را انجام بدهند. چند دقیقهای بازی میکنند و بعد خسته میشوند. پترلا همان لحظه فهمیده که هیچچیز قرار نیست مثل قبل بماند و مهم است که بتواند قبل از اینکه چیزهای خوب عوض شود، آنها را بهخاطر بسپارد. درواقع ترس از دست دادن چیزهای خوب باعث شده که این افراد، خاطرههایشان را مثل گنجهایی ارزشمند، برای همیشه در ذهنشان نگه دارند. بااینحال پژوهشها نشان داده که این افراد هم مثل آدمهای عادی در معرض تحریف خاطرات قرار دارند؛ یعنی گاهی ناخودآگاه و بهتدریج جزئیات خاطرهها را عوض میکنند تا خاطراتشان را همانطور که دوست دارند، به یاد بیاورند؛ در بهترین و بینقصترین حالت ممکن.
برداشت آخر: یادآوری یا فراموشی؛ مسئله این است
مکگاگ میگوید: «پرسش واقعی این نیست که چرا این آدمها به یاد میآورند، بلکه این است که چرا ما فراموش میکنیم. در یک کلام اگر بخواهیم این افراد را توصیف کنیم، باید بگوییم که اینها فراموشکنندگان بدی هستند. فراموش کردن کاری است که آدمها انجام میدهند، یعنی نیاز دارند که انجام بدهند. اگر همه چیز را به یاد میآوردیم، درست به اندازه وقتی که هیچچیز را به یاد نمیآوریم، رنج میکشیدیم.»
خاطرات پلی به سمت آینده هستند، اما برای بعضی از مبتلایان بیشیادآوری، ماجرا به این سادگی نیست. پرایس میگوید: «من فلج شدهام، چون میترسم یک دهه دیگر از زندگیام را هم نابود کنم.» او از ۳۰ مارس ۲۰۰۵، این احساس را پیدا کرده؛ روزی که همسرش در سن ۴۲ سالگی از دنیا رفت. پرایس حالا بار خاطرههای روشن روز عروسیاش را به دوش میکشد و خانهای که در آن زندگی مشترکش را شروع کرده؛ بعد چشمهای گشاد و خالی از نگاه همسرش را میبیند که بعد از یک سکته قلبی، از دنیا رفته؛ آنقدر واضح و تازه که انگار همین یک ساعت پیش با آن مواجه شده؛ همانقدر تلخ، همانقدر تکاندهنده. پرایس حالا بخش قابل توجهی از زندگیاش را وقف پژوهشهای علمی کرده؛ به این امید که توانایی حیرتانگیزش در بهیادآوری گذشته بتواند به درمان کسانی کمک کند که وضعیتی در نقطه مقابل او را تجربه میکنند؛ مبتلایان آلزایمر.