پروندهای کوتاه درباره بموویها
فرزین سوری
از قدیم گفتهاند (یا اگر نگفتهاند، بگذارید الان ما بگوییم) که وقتی فیلمی را در کودکی دیدهاید و خیلی خوشتان آمده، بههیچوجه در بزرگسالی سراغش نروید که آن را مهوع بازخواهید یافت. به قولی یاد فیلمهای دوران کودکی بهخصوص ژانر اکشن و وحشت، از خودشان قشنگتر است.
اصلا به ترازوی کودکی دیدن فیلمهای آبدوغخیاری هندی (سلمان خان و شاهرخ خان و سایر خوانین) و چینی (جکی چان و جت لی و دانی ین) و آمریکایی (آرنولد شوارتزنرنزینکر… یا یک همچین چیزی) مناسبتر است. آدم تا سنش کم است، توقعش هم بالا نیست. یعنی متوجه زهواردررفتگی و پوشالی بودن طاقتفرسای چیزها نمیشود. برایش مهم نیست که پدربزرگش خیلی هافهافو است، یا مثلا عمهاش ور زیاد میزند. در هنر هم کمتر نگاه نقادانه دارد. کمتر ممکن است به منطق روایی یک چیزی گیر بدهد. آنچه را در تصویر کم باشد، در ذهنش چنان شبیهسازی میکند که هرگز خودآگاهش متوجه کمترین کمبودی نشود.
حکایت سینمای ب و کودکی هم همین است. سینمای ب را آدمهایی میساختند با بودجههای اندک و نویسندهها و کارگردانهای تازهکاری که هنوز کودکاند و انصافا هم مخاطبشان باید کودک باشد تا از سادهلوحی شوخ و شنگ و بیخیال کارهایشان لذت ببرد و از هیولاهای منتج کاستومهای پلاستیکی و مقوایی نخندد که وحشت کند.
سینمای ب جای بیادعایی است که تخیل افسارگسیخته سوراخ سمبههای حاصل کمبود بودجه را پر میکند و بستری میسازد برای آدمهای نامتعارف، تا با خیال راحت و بیواسطه برای مخاطب روایتگری کنند.
پایان هالیوودی برای ب سازان
چطور سینمای ژانری خودش را از رده ب به رده الف کشید
اگر از طرفداران سینما باشید، میدانید که سینمای وحشت سرآغازهای خاکی و دورهمی و سر و سادهای داشته. از فیلمهای سادهدلانه و معصومانهای که اد وود میساخته تا فیلمهای خندهداری که قرار است شما را بترسانند ولی موفق نمیشوند، چون بودجهشان کافی نیست و مدام تعلیق حقیقت را پایمال میکنند. یا قطعا در جریان هستید که اولین فیلمهای علمی-تخیلی که حتی به دست کارگردانهای بزرگ مثل جان کارپنتر ساخته شدهاند، آشغالاند. اگر دنبالکننده عصر طلایی سینمای مدرن باشید که بهخوبی میدانید فیلمهای ابرقهرمانی تازه از نظر بودجه چه تفاوت عمدهای با فیلمهای ابرقهرمانی قدیمی دارند.
مثلا همین فیلم لوگین را در نظر بگیرید که در مورد دوتا پیرمرد کمحرف و یک دختربچه لال است و احتمالا بهترین فیلم ابرقهرمانی تاریخ سینماست و جدای از اینکه فیلم ژانر فوقالعادهای است، بازیهایی که جکمن و استوارت در آن ارائه میدهند، لایق نامزدی گولدن گلوب و حتی اسکار است. به واقع با یک نگاه گذرا به پروژههای سینمای وحشت این ۱۰ سال اخیر، با اطمینان میتوانید بگویید که با سرآغازهای فروتنانهشان (به قول انگلیسیها) تومنی سنار فرق دارند. قضیه فقط بهبود تصویر و تکنولوژی نیست. مشخصا فیلمهای ژانری با دستانداختن به سه چیز از رده ب خودشان را به رده آ کشاندهاند؛ بودجه، بهبود استانداردهای رسانهای و البته تغییر دموگرافیک غالب مخاطب که کمی جلوتر از هر سه اینها صحبت خواهم کرد.
ولی اگر یک زمانی کسی سوار بر ماشین زمانش میشد و به گذشته سفر میکرد و به کارگردانهای سینمای وحشت و علمی-تخیلی میگفت که قرار است ژانر مورد علاقهشان بازار فیلمهای سری الف را تسخیر کند، قطعا به آن پیامآور ملعون تفو میانداختند و به دروغهای طاعنانهاش میخندیدند. نه فقط به این دلیل که کسی به فکرش هم خطور نمیکرد که از فیلمهای سینمای ژانری میشود نسخههای آنچنانی ساخت، بلکه تصور اینکه یک کمپانی فیلمسازی برای ساختن یک فیلم در مورد رفتن به فضا یا هیولایی که قرار است به یک عده نوجوان از خدا بیخبر که برای لهو و لعب و رفع حاجات با گاز پیکنیکی و چادر و بساط به جنگل آمدهاند، حمله کند، ردیف بودجه تعیین کند که آنسرش ناپیدا. اینطوری که درآمد سرانه شرکت دیزنی از استودیو مارول، اندازه کل بودجه سالانه دولت ایران باشد مثلا.
یعنی خودتان حساب کنید، یا اگر یحتمل آن زمانهای قدیم را یادتان نیست، از برادر بزرگترطوری چیزی بپرسید، فیلمهای رده ب چه بودند و چه شدند. یک زمانی وقتی که سینمای ژانری و سینمای رده ب مترادف هم بودند، سینمای اکشن ژاپن را داشتید، سینمای کنگفوی چین را داشتید، سینمای هند را داشتید که خودش برای خودش ژانر مشخص و مجزایی بود و در کنار اینها سینمای وحشت و علمی-تخیلی آمریکا را داشتید (و با فاصله سینمای فانتزی که تولیداتش در دوره اوج سینمای رده ب به قدری ناچیز است که قابل اغماض باشد). اما در طول سالیان گذشته هر یک از این سینماها در همان ژانرهای رده ب خود، سینمای رده الف درست کردهاند.
سینمای ژاپن که سینمای وحشت دهه نودش سنگ محک سینمای وحشت امروز آمریکاست، الان فیلمهای وحشت رده الف میسازد و ژانر و فرمتش را به سایر کشورهای جنوب شرقی ازجمله مالزی و اندونزی و کره جنوبی صادر کرده است. البته سینمای وحشت در کل سینمای پرخرجی نیست و بیشتر مدیون جلوههای ویژه است تا هرچیز دیگری. ولی بهطور مثال تاکشی شیمیزو سازنده فیلمهای سری «کینه»، سینمای وحشتش را از سینمای سرگرمی به سینمای هنر تعلیق و هنر ایجاد اتمسفر لاوکرفتی تبدیل کرده. بهطور مثال اگر Marebito را از یوتیوب ببینید (بله اکثر سینمای وحشت ژاپن در یوتیوب در دسترس است)، متوجه میشوید که بههیچوجه سروکارتان با یک فیلم رده ب نیست و اصلاً حفظ ظاهر زیباییشناختی رده ب در این فیلمها از سوی آقای شیمیزو عمدی است.
از آن طرف وقتی به سراغ سینمای چین و بهخصوص سینمای کنگفو میرویم، با پدیدههایی همچون ببر خیزان اژدهای پنهان انگ لی و قهرمان ژنگ ییمو روبهرو میشویم. آثاری که بههیچوجه نمیتوانند در رده ب قرار بگیرند. نظام روایی این آثار به ترتیبی پخته و بازیهای ارائهشده به قدری بدون نقص است که شما میتوانید بارها و بارها تماشایشان کنید و بعد از گذر دهها سال که از ساختشان میگذرد، همچنان حتی از ظاهر خوشساختشان لذت ببرید. این فیلمها حتی از نظر موسیقایی حرف زیادی برای گفتن دارند. بهطور مثال «خاندان خنجرهای پران» (بله با اینکه ممکن است عدهای شوکه شوند، ولی معنی درست House of Flying Daggers درواقع خاندان خنجرهای پران است. چون ما گشتیم و توی کل فیلم خانهای نبود که خنجرهایش پرواز کنند. ولی در عوض یک گروهی از نجیبزادهها بودند که شورشی بودند و اسم خودشان را خاندان خنجرهای پران گذاشته بودند) آلبومی از موسیقی متنش دارد که تقریبا به اندازه فیلمش شهره است. یا مثلا «نفرین جشنواره گل زرد» را بیایید با «شمشیرزن یک دست» چنگ چی مقایسه کنید.
وقتی وارد سینمای هند میشویم، کمی قضیه فرق میکند. موضوع این میشود که آیا ظواهر ژانری را میشود از سینماگری ژانری جدا کرد؟ یعنی مثلا اینکه میشود بازیهای اغراقشده سینمای هند را ازش جدا کرد و همچنان چیزی به نام سینمای هند داشت؟ یا مثلا در جای مشابهی میشود که منطق رویاگونه داستانهای اساطیر کلتی و تیوتونیک را ازشان جدا کرد و هنوز چیزی به نام ساگا داشت؟ به نظرم غیرممکن است. ولی باز هم بهطور مثال فیلم «دوداس» ساخته ۲۰۰۲ سانجی لیلا بهانسالی را مقایسه کنید با قالب سینمای هند. خودآگاهی فیلم نسبت به چیستی سینمای هند و به کار گرفتن کوریوگرافی و موسیقی در حد اعلای خودش، این فیلم را متمایز کرده است. یک دوستی تعریف میکرد نقطه رهایی فیلمهای یک سینمای بومی آنجاست که به خودآگاهی میرسند و از عناصر نامتعارف (اگزوتیک) خود در خدمت فیلم استفاده میکنند و نه برعکس.
و اما سینمای آمریکا از ساختههای راجر کورمن و اد وود و کارپنتر و امثالهم شروع میشود و سینمای رده ب برای خودش نه فقط مخاطب دارد (غالبا عامه مردم و بیشتر هم نوجوانان و جوانان) که سبکشناسی و ردهبندی جاافتاده دارد. همانطور که وقتی از ادبیات ژانری صحبت کنید، میتوانید در مورد عصر طلایی و نقرهای و موج نو و موج سوم صحبت کنید و بعد در مورد آدمهای سرشناسی همچون هاینلاین و فیلیپ کی دیک صحبت کنید. ولی دقیقا همانطور که ادبیات ژانری در آمریکا جدی گرفته نشد (بهخصوص توسط منتقدان) و آدمهایی مثل کی دیک در فقر مردند، سینمای ژانری هم هرگز در آمریکا جدی گرفته نشد. حتی اولین تلاشهایی که برای ساختن فیلم ژانری رده الف صورت گرفت، با تقبیح شدید روبهرو شد. «۲۰۰۱ اودیسه فضایی» جناب کوبریک و «بلید رانر» آقای اسکات احتمالا بهترین ساختههای سینمای ژانری باشند، ولی آنقدری که از راجر ابرت فحش خوردهاند، پلکانها از پیرمردها فحش نخوردهاند. به نظر میرسد درنهایت گشایش قضیه به دهه ۹۰ و سینمای علمی-تخیلی تاریکش برمیگردد. بهخصوص با آثاری چون «اگزیستانس کروننبرگ» و «ماتریکس» و «گاتاکا» و «دارک سیتی» و این مدل فیلمها. دلیل دیگرش این بود که بالاخره ادبیات ژانر و موج نوی ادبیات علمی-تخیلی با نویسندگانی چون بروس استرلینگ و ویلیام گیبسون و تامس پینچان، به معنی واقعی کلمه وارد جریان اصلی ادبیات جهان شدند. دیگر اسنابهای ادبیات با خواندن «برادران کارامازوف» و ادبیات جریان انتلکتی به هم پز نمیدهند. این نمط از پز دادن منوط میشود به خواندن Gravity Rainbow و Neuromancer و دیگر آثار ادبیات سایبرپانک (و بهطور کلی پانک). همین سختگیری روایی به سینمای ژانری هم تا حدودی سرایت میکند و بعد مثلا شما شاهد این هستید که کارگردانهای نامی بدون وحشت تمسخر امثال ابرت، فیلمهایی حول محور ایدههای ژانری میسازند.
جدای از پرداخت روایی و سینمایی درست، آنچه نهایتا هالیوود را متقاعد میکند روی سینمای ژانر سرمایهگذاری کند و آن را از رده ب به رده الف بیاورد، تغییر دموگرافیک مخاطب است. یک زمانی سینمای ژانری را فقط پسرهای گیک و ضداجتماعی میدیدند. ولی امروز دیگر گیک و گیمر بودن معنیاش نداشتن زندگی اجتماعی نیست. حتی دیدن فیلمهای ژانری محدودیت جنسیتی و سنی ندارد. امروز دیگر ندیدن فیلمهای رده ب است که باعث میشود مورد تمسخر قرار بگیرید. یعنی نمیدانید برای عمه اسپایدرمن در اپیزود پنجم اونجرز چه اتفاقی افتاد؟ پشت کدام کوه زندگی میکنید؟
شماره ۷۱۹