یا چه ربطی میتواند بین کنسرت خیابانی و دموکراسی وجود داشته باشد؟
شقایق شفیعی
چند وقت اخیر صحبتهای زیادی درباره کنسرت شده. درباره بالا بودن قیمت بلیت و وضعیت سخت معیشت مردم؛ درباره خیابانی برگزار کردنش، یا شاید حتی کشاندن پای جزیره کیش به این ماجرا. تمام این مسائل باعث شد تا نگاهی بیندازیم به الگوی کنسرتهای خیابانی در کشورهای جهان. اگر الگوی خاصی دارند، این الگو چه تاثیری دارد؟ آیا در ایران هم میتوانیم از آن کارها بکنیم؟
بلیت کنسرتهای معروفترین سوپراستارهای جهان در مجللترین سالنها و محوطههای اروپایی قیمتی برابر با ۱۱ تا ۱۳ ساعت حداقل حقوق دارند، یعنی اگر بخواهیم در ایران و با توجه به کف حقوق یک ایرانی آن را محاسبه کنیم، چیزی بین ۷۰ تا ۹۰ هزار تومان از آب درمیآیند. در ایران هم هزینه میانگین یک کنسرت معمولی چیزی در همین حدود است، اما با بالاتر رفتن کیفیت کنسرت قیمتها مقداری از میانگین بینالمللی فاصله میگیرند. آنچه بسیاری از مردم ایران را از کنسرت محروم میکند، باقی هزینههای زندگی هستند. به عبارت بهتر، یک ایرانی پول آزاد کمتری برای بهره بردن از محصولات فرهنگی دارد و به همین دلیل است که بحث برگزاری کنسرت با هزینه کمتر و درنتیجه قیمت بلیت پایینتر، شاید مهمترین چیزی باشد که امروزه میتوان در زمینه موسیقی ایران در مورد آن صحبت کرد.
از اروپا با عشق
بولونیا شهری است که داستان تاریخش به دیروز و امروز ختم نمیشود. چند صد سال پیش یکی از بزرگترین شهرهای جهان بود و نزدیک به هزار سال پیش هم اولین دانشگاه جهان در آن احداث شد که هنوز هم پابرجاست. بولونیا پس از جنگ دوم جهانی به کانون و سنگر مقاومت مردم علیه هرنوع ظاهر و بوی فاشیسم تبدیل شد.
بافت فرهنگی بسیار خاص این شهر و چندین دهه بهره بردن از شهرداران چپگرا، پیوندی خاص بین مردم و هنر برقرار کرده است و حتی تلاشهای تروریستی فاشیستها نتوانسته مردم را از پویایی و شادمانی عقب بنشاند. چه پیوند خاصی بین مردم و هنر برقرار است؟ مثلا باید نگاهی بیندازید به فهرست بلند برنامههایی که در طول سال در زمینه اجرای زنده موسیقی انجام میشود.
یک دسته از برنامهها هستند که حضور در آنها رایگان است. این برنامهها چه در سالن اجرا شوند، چه در میدان اصلی شهر، فرقی نمیکند، چه توسط موسیقیدانان مشهور و چه توسط جوانانی که به دنبال کسب نامی هستند هم فرقی نمیکند، بههرحال بلیت رایگان است.
جدای از این برنامهها هم باز دستهای دیگر از کنسرتها را داریم که عمدتا فقط متمرکز بر استعدادهای جواناند. خودشان در بروشور مینویسند: «اگر فکر میکنید توانایی آهنگسازی و نوازندگی دارید، پیش ما بیایید!» از آنجایی که این برنامهها و استعدادیابی و پرورش آن نیاز به هزینه دارد، از حاضران پول بلیت هم میگیرند. اما چه پول بلیتی؟ شما وارد یک سالن میشوید و چیزی برابر با حداقل حقوق یک ساعت کاری را پرداخت میکنید. یعنی اگر به نرخ ایرانی آن بخواهیم حساب کنیم، میشود چیزی کمتر از ۱۰هزار تومان.
یک لحظه چشمانتان را ببندید و تصور کنید که این توانایی را دارید که به سالنی بروید و رایگان یا با هزینهای کمتر از ۱۰هزار تومان به موسیقی زنده گوش دهید. چه تاثیری بر ذائقه آدم خواهد داشت؟ همین که موسیقی به فایلهای صوتی داخل یک گوشی محدود نشود و تبدیل نشود به یک فلش یا سیدی که در سیستم صوتی یک ماشین پخش میشود، خودش قابل توجه است. اما از آن مهمتر فرهنگ مشارکت جمعی و دور هم بودن مردم است. اینکه من یا شما در خانه یا ماشین یا هدفن خودمان، بهتنهایی و درنهایت با یک دوست موسیقی را گوش بدهیم، بسیار متفاوت است از حضور در یک سالن که حداقل دهها نفر را هم کنار دستتان قرار میدهد. تمرین حضور در فضای جمعی چیزی در وهله اول امری ضروری است، و در وهله دوم موضوعی نیست که بتوان به صورت دستوری و بخشنامهای آن را حلوفصل کرد؛ امکانات میخواهد و انگیزه.
پویایی سرزمین کانگوروها
شهرداری شهر آدلاید اطلاعیه جالبی زده بود: «تمام افرادی که سازی مینوازند، میتوانند در کنسرت ما شرکت کنند.» واضح است که برنامه چه بود. اگر شما سازی داشتید و میتوانستید آن را بنوازید- و البته مثل پیانو محدودیت در جابهجایی نداشت- به یک وبسایت میرفتید و ثبتنام میکردید. ثبتنام خودرو؟ نه! حتی ثبتنام کنکور هم نه. ثبتنام میکردید که در یک روز و ساعت مشخص در کنار همنوعانتان به فضایی باز در یک پارک بروید و در کنار یکدیگر به نوازندگی موسیقی بپردازید.
تصویری بدیع و شیرین ایجاد میشود. حدود ۱۰۰نفر که عمدتا حرفه اصلیشان موسیقی نیست، در یک پارک دور هم نشستهاند و بدون هیچ نظم و هماهنگی و تمرینی ساز میزنند. مردی که تا چند ساعت پیش یک آتشنشان بود، گیتارش را برداشته و چند متر آنسوترش هم یک کارگر سوپرمارکت ساکسیفون میزند. مردم هم دورتادورشان ایستادهاند و گوش میکنند و تماشا. مدل نشستن نوازندهها حتی به شکلی نیست که بگویی با یک کنسرت روبهرویی. اینطور نیست که همه در یک حالت خطی و رو به مردم باشند. به صورت نامنظم دایرهای را پر کردهاند و هرکس رویش به سویی.
این را که اینجا تاکید کنم برنامه هم برای نوازندهها و هم شنوندهها رایگان است، تعبیر به «پولکی بودن» نکنید. یک امکان فراهم شده که خرجش یک صفحه در یک وبسایت است و مشخص کردن یک فضا در یک پارک. این امکان باعث شده هرکه تا حالا نمیتوانست در جمع بزرگی بنوازد و پول کرایه کردن سالن هم نداشت، برود و بیهیچ هزینهای خود را محک بزند و شاید هم با چند نفر حرفهایتر گپوگفتی داشته باشد. هرکس هم که توانایی رفتن به یک کنسرت یا جشنواره را نداشت، اینجا از این امکان استفاده کرد. شاید هم دختربچه هشت ساله خیلی دوست داشت همکلاسیهایش تومبا زدنِ پدربزرگ ۶۴ ساله را ببینند، اما تا این روز و این پارک فرصتش مهیا نشده بود.
همه میتوانستند در این برنامه مشارکت کنند. تنها محدودیتی که وجود داشت، ظرفیت تعداد نوازنده و تعداد تماشاچی بود. آن پارک و آن اجرا ظرفیت ۱۰۰۰نوازنده و ۴۰ هزار مخاطب را نداشت، اما مهم این بود که پول توی جیب و رنگ و قد و وزن و قیافه محدودیتی اعمال نمیکردند.
استرالیاییها با اینکار- که البته اولین نمونه در جهان نبود- چیزی را تجربه کردند که «موسیقی مشارکتی» نام دارد. مردم آزادانه نهتنها در بهره بردن، بلکه در خلق موسیقی مشارکت میکردند. همین تمرینهای کوچک و بهظاهر کماهمیت است که رفتهرفته یک تمدن نوپا را به کشوری بدل میکند که به لحاظ پویایی فرهنگی از بسیاری رقبای «پیرهن پارهکردهاش» جلوتر است.
ایران و پرش از روی مانع
دو الگوی بالا را در نظر بگیرید. هیچکدام در ایران اتفاق نمیافتند و حاصلش محرومیت از دستاوردهای آن است. شاید اینجا و آنجا افرادی را ببینید که در کنار خیابان یا ورودی یک پارک مشغول به نوازندگی هستند، اما هرگز نمیتوان به آن نگاهی را داشت که مشخصه یک کنسرت خیابانی است و به طرز شگفتآوری بارزترین دلیل آن «بینظمی» است، یعنی اینکه معلوم نیست فردا چه کسی در اینجا اجرا خواهد داشت، یا اگر شخصی مشخص باشد، معلوم نیست چه خواهد نواخت و خواند. این موانع متعدد از ضعیفترینشان یعنی عدم فروتنی کافی تا حادترینشان یعنی ملاحظات سیاستگذاریهای فرهنگی را شامل میشوند.
سادهترین مقوله که همان فروتنی باشد، برمیگردد به اینکه هنوز از دید بسیاری از مردم این کشور «چیزی که رایگان باشد، به درد نمیخورد». این مقوله در سوی دیگر هم باعث شده که بسیاری از هنرمندان راضی به کار رایگان نباشند، حتی اگر درصد بسیار پایینی از وقتشان را میگیرد. این نگاه توامان بازاری- که در بازاری بودنش هم غلط است- دو طرف به یکدیگر باعث شده که وقوع چنین اتفاقی در ایران بیشتر شبیه یک کاریکاتور باشد تا واقعیت.
مورد بعدی مقوله مدیریت شهری در ایران است. هنوز که هنوز است، به غیر از سخنرانیها و مصاحبههای مسئولان فرهنگی کشور، در پایتخت هیچ جایی به هیچ کاری اختصاص داده نشده است. این قاعده کلی تنها محدود به اجرای زنده موسیقی نیست. بسیاری از فضاها هستند که مثلا قرار بود پاتوق فرهنگی شوند، چهار کتابفروشی و دو کافه در آنها تاسیس شد و بعدش در آن میان یک فلافلفروشی و یک طلافروشی هم باز شد. یک پارک را جوری طراحی کردند که فضای دلنشینی برای پیادهروی داشته باشد، اما کنارش خط طولانی و سرسامآور فستفودها و ترافیکشان را هم راه انداختند. نمونه بسیار است، اما چیزی که مشخص است، مدیریت شهری و فرهنگی در ایران نهایت توانایی تخصیصش یک ساختمان مشخص خواهد بود و هنوز نتوانسته برای فضاهای بازی مانند پارکها یا میادین برنامهای را مشخص کند. اگر بعضی تئاترهای خیابانی را کنار بگذاریم که از کل ایران محدود میشوند به دو سه پارک، تنها برنامه مدیریت شهری برای فضاهای عمومی سرپا کردن امکانات و بساط برای چیزی بین استندآپ کمدی و برنامه کودک است، که به خودی خود بد نیست، اما وقتی به تنها گزینه روی میز تبدیل شود، راضیکننده نیست.
مهمترین مسئله اما همانی بود که باعث شد بالاتر برای بینظمی بنویسم: «به طرز شگفتآوری». عموما در جهان برای برگزاری یک کنسرت خیابانی، شهرداری یک شهر، یک نهاد متولی امور فرهنگی و پلیس هماهنگ میشوند. اولی شهر را تهیه میکند، دومی برنامه را و سومی امنیت را. به نظر شما در ایران مسئله به همین سادگیهاست؟ یک طرح مانند کنسرت خیابانی به صورت منظم با مخاطبی حدود ۲۰۰ نفر- عددی بسیار کم برای اجرای موسیقی زنده در فضای آزاد- نیازمند مجوز از چند نهاد است؟ با توجه به همه این مشکلات بهنظر میرسد تا اطلاع ثانوی مردمی که پول ندارند، از موسیقی زنده محروماند.