گفتوگو با عادل بزدوده
آقای بزدوده برایمان از مراحل ساخته شدن و تولد زی زی گولو بگویید.
ماجرای خیلی جالبی دارد این موجود، تا قبل از اینکه اسمش بشود زی زی گولو آسی پاسی دراز کوتاه تا به تا. سفری داشتیم و ما را دعوت کرده بودند یک نمایش عروسکی را برای جشنواره لاهور ببریم پاکستان. قبلش خانم برومند گفته بودند که میخواهیم یک سریال کار کنیم. اسمش معلوم نبود چه هست. یک موجودی میخواهیم بسازیم که این موجود خیلی کارها میتواند بکند، هر فکری را میتواند اجرا کند و تمام آن ظرایفی که بعدها در کار سعی کردیم نشان بدهیم. ما در سفر و در هواپیما شروع کردیم به صحبت کردن. فکر میکنم سه چهار ماه راجعبه این شخصیت صحبت کردیم. من طرحهای مختلفی برای این عروسک زدم. نمونههای دیدهشده را هم برای همدیگر گوشزد میکردیم که شکلش اینجوری باشد چطوری میشود، آن شکلی باشد چطوری میشود. راجعبه تمام این ذهنیتها ما بحث و جدل داشتیم. من هم تعداد انبوهی طرح زدم، همهشان خوب بودند، اما آن چیزی که مدنظر من و خانم برومند و گروه باشد، ما به آن نزدیک نشدیم. تا اینکه یک بار گفتم مرضیه اجازه هست من خمیر بیاورم در خانه و همینطور که حرف میزنیم، خمیربازی کنیم و با خمیر کار کنیم، گفت بیار. من هنوز با خمیر کار میکنم. خمیرهای مجسمهسازی در حرفه من بهشدت کمک میکند. عوض اینکه مداد و کاغذ باشد و هی خطخطی بکنیم با خمیر میتوانیم عوض کنیم، اضافه کنیم، کم کنیم، همانجاست دورریختنی ندارد، سه بعدی هم میتوانیم ببینیم. ما شروع کردیم و هرکدام یک فرمی ساختیم و گفتیم اینجوری است؟ نه، اینجوری است؟ نه. بعد از سه چهار ساعت مرضیه یک تکه خمیر برداشت یک توپ قلقلی درست کرد و پس سرش را به اندازه سه برابر کشید. یعنی فرض کنید یک دایره ادامه پیدا کرد تا سه برابرش، گفت این صورتش که گِرد است این هم گوشش. گفتم مرضیه این را بخواهی کلوزآپ بگیری، بریده است، بقیهاش را میخواهید چه کار کنید، تصویری فکر کنیم. ما راجعبه اینکه چه خصوصیاتی دارد، خیلی صحبت کردیم. مودب است، خوب صحبت میکند، با شعور و با فرهنگ و مهربان است، بهشدت مهربان است. خب، این آیتمها در ذهن من بود. آمدم گلولهای را که مرضیه درست کرده بود، گذاشتم جلوم و گفتم آقای گوله خانم گوله تو نه زنی نه مردی کی هستی؟ فقط یک توپی؟ فکر آن آیتمها جرقه را زد. اینکه مهربان است خب، اگر مهربان است چه شکل و شمایلی به مهربانی نزدیک است؟ پنج – قلب، قلب – پنج، پنج – قلب، قلب-پنج… شروع کردم به ساختن. یک پنج ساختم گِردی را بالای پنج دادم، دقیقا مثل قلبی که نیمکره مانند بود. بعد ناخواسته یک بخش از پنج را آرامآرام کم کردم تا یک شکل بامزهای شد، بعد یک گوش کوچک و… صافکاری و سنبادهکاری کردم و شخصیت در این مرحله با فوم و یونولیت درآمد. به مرضیه نشان دادم گفت خودش است. تازه ماکت اول شد خودش. بعد شروع کردم به قیچی زدن. ۱۴ تا عروسک به آن شکل قیچی زدم تا بالاخره چهاردهمی درآمد. چون فقط کافی بود یک مقداری در این نیمکره اختلافی پیش میآمد، قوس بین دو تا گوشهای بزرگش و صورتش ممکن بود اگر عوض شود، یک شکل دیگر دربیاید. بعد تازه این فقط درآمد، حالا اسمش چه باشد؟
در مرحله اسمگذاری عروسکساز هم دخیل است؟
همهمان دخیل هستیم. خب، قبلش هم که صدا انتخاب شده بود. میدانستیم چه کسی قرار است صحبت کند.
تصور صدا به خلق عروسک کمک میکند؟
شدیدا کمک میکند. این چیزی است که متاسفانه اکثرا فراموش میکنند. میروند عروسک را میسازند، بعد میگویند حالا یک صدایی میگذاریم. ما قبلا میدانستیم صدا کی هست. خانم آزاده پورمختار هم با صدای یک بچه دوستداشتنی هم صدای مادرگونه، خصوصیات کاملا استثنایی برای این عروسک بود. خیلی از عروسکها را خانم پورمختار صحبت کردند، اما چرا باید زی زی گولو به دل بنشیند!
بههرحال انتخابها خیلی مهم بودند تا اینکه بالاخره درآمد دیگر. در اسمگذاری همهمان سعیمان بر این بود که اسمی انتخاب کنیم که ضرباهنگی داشته باشد مثل بازیهای بچهها که یک چیزهایی را با هم تکرار میکنند و تکرار میکنند. آدم بزرگها آن را نمیفهمند و میگویند چه گفت، چه گفت؟ ما با ریتم توانستیم برسیم به این آهنگ بامبام بامبام بامبام بامبام بام بام بام/ زیزی گولو آسیپاسی درازکوتاه تا به تا. درواقع چیزهای مختلفی بود که این نهایی شد. از همه جالبتر اینکه در اولین سکانسها و پلانها تنها کسی که درست و راحت این اسم را گفت، بازیگر خردسال، مانی نوری بود. نمیدانید چه لذتی داشت آن موقع، یعنی شوقش ما را گرفته بود که بله، درسته، همینه. دوستان بزرگوارمان، بازیگران بزرگسال، مانده بودند که این بچه چطور گفت، من چرا نمیتوانم! بعدش دیگر همه میتوانستند بگویند. یعنی وقت گذاشتیم حتی برای اسمش. برای همین است که عروسک میماند، برای همین عروسک ماندگار میشود.
زی زی گولو الان کجاست؟ اوضاع و احوال فنیاش چطور است؟
نسخه اصلیاش دست خانم برومند است. منتها از آن ۱۴ تا عروسک فکر میکنم سه یا چهار تا بیشتر باقی نمانده باشد. این را دیگر من مقصر نیستم. خانم برومند باید خوب نگهداری میکرد. دو سه جا میدانم بذل و بخشش کرده است. در کل ۱۴ تا ما تا به تا داشتیم. الان این تعداد مانده. یادم هست پسر لیلی رشیدی، سینا، تازه میخواست راه برود، یکی دو تا از تا به تاها را داده بود به او. او هم ماشالله ماشالله انرژیاش را صرف کرده بود که عروسکها را تنبیه کند. (میخندد)