دعوت به همکاری کاشفان، افقکاران و زاویهداران
محمد علی مومنی
توافق یا لوله اگزوز؟ مسئله این است!
– کجا میری؟!
– دارم میرم یه توافق بکنم.
– بیخود، بیخود! اینجا هوا آلوده است، میخوای بری توافق بکنی؟!
– آخه واسه هوای آلوده مفیده! توافق پاریس!
– توافق پاریس؟ خجالت بکش. حیا کن. حتما باید همون حرفای یالثارات رو بهت بگم که حیا کنی؟! رفتی توافق FATF رو امضا کردی، هوا خیلی خوب شد؟!
– آخه اون توافق منع پولشوییه.
– حالا هر کوفتی که هست. الان پولها خیلی تر و تمیزن؟ هنوز هم که هنوزه چرک کف دسته!
– آخه این توافق پاریس برای تغییرات آبوهواییه! توی مجلس هم تصویب شد که بپیوندیم.
– ای وای بر ما. این چه ننگی بود که به ما رسید؟
– آخه خودت گفتی هوا آلوده است.
– من حاضرم لوله اگزوز تو حلقم باشه، ولی توافق نکنیم. من یه نفس از این هوای آلوده رو به هزار تا هوای کوه آلپ و کوه میسیسیپی و کوه ساراگوسا نمیدم.
– اون دو تا آخری یکیش اسم روده، یکیاش تیم فوتبال. کوه نیستن. مثلا یکی از بندهای این توافق کمکردن تولید گاز کربنه.
– ای وای بر ما. کاهش تولید ملی؟! شما غیرت دارین؟! کاهش بدیم که دستمون جلو دیگران دراز باشه واسه یه مشت کربن؟!
– آخه گاز کربن ارزشی نداره که. از ضایعاته.
– وای بر ما. اونا جوری جلوه دادهان که شما فکر کنین کربن چیز بهدرد نخوریه. صد بار گفتم هر چی اونا گفتن ما باید برعکس عمل کنیم تا موفق باشیم. اولین کار که باید بکنیم، اینه که هی کربن تولید کنیم که حالشون رو بگیریم. توافق اینا هم تعطیل!
آگهی مناقصه اکتشاف
و تعمیر افق زاویه بدن
به این وسیله از همه کسانی که در زمینه اکتشاف تجربه مفیدی دارند، دعوت به عمل میآید در پروژه کشف «افق زاویه بدن» عباس جدیدی مشارکت کنند.
نامبرده مدعی است در عکسی که در کنار پیکر منصورخان پورحیدری گرفته، افق زاویه بدنش جوری قرار گرفته شده بوده که مخاطب با خطای دید احساس میکند او عکس یادگاری گرفته. درحالیکه اصلا عکس یادگاری در کار نبوده. بلکه برعکس. نامبرده در این عکس اقدام به شیون و زاری کرده بوده و بر بالین منصور خان افتاده بوده. اما در این بین افق زاویه بدن وی به گونهای قرار گرفته بوده که مورد سوءاستفاده حسودان قرار گرفته است.
لذا ما هر چه فکر کردیم که افق زاویه بدن دقیقا کجای بدن عباس جدیدی است، به نتیجهای نرسیدیم. بنابراین از همه کاشفان، پزشکان، فیزیولوژیستها، افقکاران، زاویهداران و بدنسازان عزیز دعوت میشود با کشف «افق زاویه بدن» ایشان را در تعمیر و خنثیسازی آن یاری دهند.
متاسفانه عباس آقا جدیدی در طول این چند سال اخیر به این عارضه دچار شده و در هر مراسمی که رفته، افق زاویه بدنش کار دستش داده. وی البته سعی در کنترل این قسمت از بدنش نموده. ولی زاویه است دیگر. عباس جدیدی و آقا دوربینی و دیگران سرش نمیشود.
طبق تجربیات بهدستآمده «افق زاویه بدن» با حالت چرخشی به گونهای است که شما هر طرف که بچرخید، گویا به سمت دوربین ایستادهاید و حتی انگار زل زدهاید توی لنز دوربین.
نمونه ضعیفی از «افق زاویه بدن» در وجود بسیاری از هموطنان هم رویت شده که امید است با تعمیر «افق زاویه بدن» عباس جدیدی، مال بقیه هم بهبود پیدا کند.
غارهای بیمصرف کشور آب شد!
– قربان من یه تبلیغ تلویزیونی دیدم دیشب. خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم.
– قربون تحت تاثیرت برم. چی بود این تبلیغ؟
– قربان یه چیزی گفت که تا حالا بهش دقت نکرده بودم.
– چی میگفت؟
– قربان میگفت «این روزا با ایران رادیاتور، کی میره تو غار؟!»
– خب منظور؟!
– قربان ما الان کلی غار داریم که روی دستمون باد کرده.
– باید چیکار کنیم؟!
– قربان این غارها دکل که نیست، بشه یه کاریش کرد. یا بشه فرستاد کانادا. همینجا باید غارزدایی بکنیم.
– الان کدوم غار باد کرده؟
– قربان این غار علیصدر خیلی روی اعصابه. بزرگترین غار آبی جهانه.
– اینم از بدشانسیه ماست دیگه. غار اینجا چیکار میکنه آخه؟ یه کم خاک و سیمان بیار بریز پرش کن.
– قربان! به نظرم این غار رو میشه قالب کرد به کسی.
– آخه غار به این بزرگی به کار کی میاد؟ سیمان بریز پرش کن!
– قربان! آدم شوت زیاد پیدا میشه. قربان همین برادر خانم من واقعا شوته. اتفاقا دیشب بهش گفتم که ما یه غار داریم، ماهی ۷۰۰ هزار تومان میخوایم اجاره بدیم. ولی به تو میدیم سالی ۷۰۰ هزار تومان. میخوای؟!
– حتما گفت گرونه!
– نه قربان اونقدر شوته که سریع قبول کرد.
– پس به غارت رفت!
– بله قربان. حالا اگه پس فردا کسی اومد گفت که از این غار سالی ۱۹ میلیارد در میارن، شما بگو «این روزا کی میره تو غار!»
– خیالت راحت باشه. حواسم هست.
– قربان ما یه دستی هم به سر و روش میکشیم، سر درش رو خراب کنیم. کفش رو سنگفرش کنیم که بهش نمود نکنه که اومده تو غار!
– من واقعا هوش تو رو تحسین میکنم. چطوری غار بیمصرف رو قالب کردی به برادرزنت. آفرین!
زیباکلام قهرمان رشته «پرش از پرچم» شد!
اینجوریها نیست که فقط از دنیای ورزش هی فرت و فرت بریزند توی عالم سیاست. از اینور هم کم نداریم سیاسیهایی که میروند ورزشکار میشوند. نمونه جدیدش همین آقا صادق زیباکلام که قرار است در المپیک بعدی در رشته «دو با مانع» و «پرش سه گام، پرش طول، پرش با نیزه و پرش ارتفاع» شرکت کند.
حتی قرار است یک رشته ورزشی جدید پرشی دیگر هم دستوپا کنند، که تا این لحظه تنها شرکتکنندهاش آقا صادق زیبا کلام است. رشته «پرش از پرچم.»
این روزها از بس در راه آقا صادق پرچمکاری شده، او مجبور به پرش شده است.
حتی روایت میکنند که ایشان در کودکی هم سخت به بازی قارچخور علاقهمند بوده و پریدن را از همان موقع آموخته. در آن بازی هم حتی روی سر لاکپشتها و چیز میزهای بازی نمیپریده. حتی آخر سر که از پلهها بالا میرفته، سعی میکرده یک جوری بپرد که روی پرچم نیفتد. اینجوری امتیاز بیشتری هم میگرفته. ولی دلواپسها قارچجور بازی میکردند، فقط برای آخرش که میپریدند روی پرچم!
صادق زیبا کلام وعده داده در صورتی که دلواپسان همینجوری به پرچمکاری و شیرینکاری ادامه بدهند، در المپیک چند دوره بعد در رشته پرواز بیمانع هم شرکت کند.
دعوا تریبونی حسابی کیف دارد!
یک رسم بین مسئولان در ایران وجود دارد به نام «دعوا تریبونی».
در این رسم معمولا مسئولان باید بهجای اینکه در جلسه بنشینند حرف بزنند، یا با تلفن یا با نامه یا کلا به جای استفاده از هر روش قرتیبازی، باید از پشت تریبون با هم حرف بزنند.
این رسم باشکوه در دوره احمدینژاد به دوره شکوه و درخشش رسید. در دوره جدید اما تلاش زیادی شده که این رسم چیزیش نشود. یعنی خاموش نشود.
به همین خاطر حتی اگر کسی کار به کار کسی نداشته باشد، باز هم یکی از مسئولان محترم قوا باز هم جواب میدهد. یعنی مثلا مسئول یک قوه یک چیزی میگوید. مسئول دیگر جوابش را میدهد. دیگری از پشت تریبون میگوید «من با شما بودم؟! نه من با شما بودم؟!»
و از اینجا به بعد همان رسم پیشین بهجا آورده میشود که به آن «همان آش و همان کاسه» هم میگویند.
مثلا در آخرین نمونه آقای رئیس جمهور برای خودش داشت از علاقههای شخصیاش میگفت که «چه غذایی دوست دارد. چه رنگی دوست دارد. چه شهری دوست دارد. چه کتابی دوست دارد.» آخرش هم گفت «آزادی هم دوست دارم.»
یکی از مسئولان محترم هم برای خاموش نشدن رسم «دعوا تریبونی» گفت: «شما که میگی آزادی دوست داری، پس چرا میگویی با مطبوعات برخورد کنیم؟!»
ما وقتی این را شنیدیم، چشممان به واقعیتها باز شد. ضمن تشکر از ایشان بهخاطر این چشمگشایی، رفتیم یکسری قمپزهای دیگر رئیس جمهور را هم درآوردیم. آقای رئیس جمهور!
دم از نخبگان میزنید، اما گیر سهپیچ به سههراز تا بورسیه دولت قبل میدهید!
دم از مردم میزنید، اما از مردمی که از دیوار سفارت عربستان بالا رفتند، گلایه میکنید.
به مردم خودرو میفروشید، اما جریمهشان میکنید!
میگویید «میراث فرهنگی برای همه است»، ولی یک نفر را که میرود یک تکه سنگ از توی تخت جمشید بردارد، تشر میزنید!
میگویید از رنگها استقبال میکنید، ولی از سیاهنمایی شکایت میکنید.
دم از گونههای در معرض خطر میزنید، اما گودزیلا را نتوانستید به طبیعت برگردانید.
شعار بهرهمندی از منابع ملی میدهید، اما عرصه را به خاوری که از منابع ملی استفاده کرد، تنگ میکنید.
شعار سلامت اقتصادی میدهید، اما هی راه به راه آمار پاکدستان دولت قبل را میدهید.
حتی شنیدیم در نوجوانی و جوانی از تلفن همگانی خوشتان میآمده، ولی تلفن یک نفر از نیم ساعت بیشتر میشده، هی با سکه به شیشه باجه میزدید.
آقای رئیس جمهور!
کمی صادق باشید. حالا چه آن صادق، چه هر صادق دیگر که دوست دارید!
ماجراهای «خود اندر سوئد بینی»
بعضیها دچار عارضه «خود اندر سوئد بینی»اند.
یعنی هی فکر میکنند توی سوئد هستند و باید همه چیز خیلی مرتب باشد.
زنگ خونهای رو زدم، گفتم: روز بهخیر. اومدهام شب شعر چهارشنبه اول ماه!
گفت: آقا الان اول ماهه؟
گفتم: نه!
گفت: الان چهارشنبه است؟
گفتم: نه!
گفت: الان شبه؟
گفتم: نه!
گفت: پس چرا الان اومدی؟
گفتم: آخه اینجا که سوئد نیست حساب کتاب داشته باشه!
نمیدونم چرا عصبانی شد گوشی آیفون رو کوبید رو جاش!
همسایه ما گیر داده و قسم میده که ماشینت رو از خونه بیرون نبر، بلکه آلودگی هوا درست بشه.
ازش پرسیدم: من نبرم درست میشه؟!
یه شعری خوند که نمیدونم چه لزومی داشت. خوند: من اگر ما نشوم، تنهایم! / تو اگر ما نشوی، خویشتنی…
پرسیدم: خب منظور؟!
گفت: نبر!
گفتم: خب اینو همون اول میگفتی دیگه. دو ساعت شعر خوندن نداشت که! بعدش هم تو فکر میکنی اینجا سوئده که من و تو ما بشویم؟ اینجا من نبرم، او ببرد!
از حوالی میدان انقلاب رد میشدم که دیدم یه صف طولانی تشکیل شده. تعجب کردم. فکر کردم که اینجا طبعا نباید صف تشکیل بشه. چون همه کتابفروشن.
از یکی پرسیدم: صف چیه؟
گفت: کتاب جدید ابتهاج!
گفتم: اولا که چرا صف برای کتاب؟ دوما که چرا برای نویسنده داخلی؟ شما فکر کردین اینجا سوئده؟
همه خریدارها اعتمادبهنفسشون کم بود. صف رو ترک کردن و نظم به شهر برگشت!
شماره ۶۸۶
خرید نسخه الکترونیک