(پرونده: برو مکاشفه کن رفیق!ّ)
آی خونهدار و بچهدار، زنبیلو بردار و بیار
بنفشه چراغی
آیا از زندگی رخوتبار خود به ستوه آمدهاید؟ آیا حوصلهتان سررفته و حال ندارید دستتان را دراز کنید انگشت شست پای چپتان را بخارانید؟ آیا شکستخورده و مغلوب ناکامیهای اجتماعی، واماندهاید و به دنبال دلداری میگردید؟ آیا تنبلیتان میآید که از تختخوابتان بلند شوید و به اهدافتان فکر کنید؟ آیا گمان میکنید فشار بیرونی برای سرکوب خواستههای معترضانهتان آنقدر زیاد هست که ناچار، ترجیح دهید بنشینید سرجایتان، فیلم کوتاهی تبلیغی چیزی تماشا کنید و دلتان خوش شود که نه، آنقدرها هم همهچیز به شرایط و سازوکارهای اجتماعی سیاسی ربطی ندارد و عیب از وایبهای ارسالی درونی ماست که اتفاقات عالم، باب میلمان که هیچ، خلاف همه اخلاقیاتمان پیش میروند؟
بشتابید، بشتابید! اینبار نوبت شماست، که این عصر، همانا عصرِ سرکوب است و خودفریبی.
این روزها، سبد فرهنگی هر قشری از مردمان دنیا را که ببینی، امکان ندارد اثری از مجموعهکتابها و فیلمها و حلقههای انرژیمحورِ «نون به نرخ روز خور» نبینی. وقتی هربار میایستی، پابلندی میکنی و جسورانه ردی از فساد و متصدیِ شوربختیهای مردم فلکزده پیدا میکنی، انگشت استخوانی و باریک لرزانِِ اتهامت را به سویش نشانه میگیری و در جواب؟ نه فقط انگشت، که گردنت را میزنند، یاد میگیری وقتی از این قبیل سایههای عظیم بالای سرت دیدی، جای ایندست «پابلندی»ها، سرت را بیشتر و شدیدتر بیندازی پایین، زانوهایت را بغل بگیری و ساکت و خفهخون گرفته، گوشهای بنشینی و به کارهای زشتت فکر کنی. به درونیات نامیزونت. یاد میگیری اگر فکر میکنی یکجای کار دنیای اطرافت و اوضاع و شرایط اجتماعی میلنگد، حتما اشتباه میکنی، این تویی که میلنگی و افکار منفی و مریضت، اینجاست که این کتابها، سخنرانیها و مکاتب مخدر و مسکن به دادت میرسند و میگویند: غر نزن، فرکانست را عوض کن!
بازار داغ کالتبازی
این روزها، بازار کالتها و مکاتب عجیب و غریب بیسابقهای در دنیا، بهویژه در کشورهای غربی رواج یافته که پیش از این، نظیر نداشته است. مردم، به خرافاتی از این دست روی آوردهاند که برای آنها گویی، جای همان هیجانی که مدتهاست دغدغهشان شده بود با مختصات خالیاش چه کنند را پر کرده است.
این کالتها فراتر از فعالیتهای شبکه اجتماعی حول تصورات کارمایی و شیرکردن پستهایی در حوزه تخصصی «نیکی و دجله» و این داستانها رفتهاند. خیلی از این حلقهها و شبکات باوری یا بهاصطلاح عرفانی نورسته در تمام دنیا، بیشتر از هرچیز به ادیان و فرقههای تازه پاگرفتهای میمانند که در زمانه زدوده شدن باورها، با پرشی باورنکردنی به گذشته، قدیمیترین شکل از اعتقادات هزارن سال منسوخشده را برق میاندازند و پروندههایی درحد گرد نبودن زمین را از نو باز میکنند و تن شریف نامداران آزرده امثال گالیلهها را هم در گور میلرزانند.
اینکه به لحاظ ریشهای این اتفاق چگونه میافتد و افراد، چطور حاضر میشوند زندگی و آبرویشان را کف دست گذاشته و متعهدانه به سراغ چنین گرایشهایی بروند، اتفاقا پاسخ درخوری دارد که در ادامه آمده است، اما اساسا این باورهای غیرعقلانی و این اعتقادات خودمحورانه عجیب و غریب، از چه جنسی هستند؟ شکل غالب این باورها در همه جای دنیا، شکلِ «اینا همه کار خودشونه» است. توهم توطئهای عمیق، کورکورانه و درونی که به فرد اجازه میدهد بدیهیترین اصول و فرضهایی را که قرنهاست توافقات روشنی حولشان سرگرفته، زیر سوال ببرد و به زمین و زمان و دوست و آشنا و آرنج راست خودشان هم شک کند.
حالا این توهم توطئهایها و فرقهایها یک ور ماجرا هستند، آن مثبتاندیشهایی که هرروز صبح بهاریشان را با زمزمه کردن ترانههای شادمانانه آغاز میکنند و سیل و بوران و کشتار جمعی و حملات تروریستی و اعدامهای گروهی را هم به فال نیک میگیرند و بهجای حرص و جوش خوردن بیخود، به معجزه تصور کردنشان پایبند میمانند و با حذف گیرندههای منفی از زندگی سبزشان، پایکوبانه در تصور دیزنیلندگونهشان از واقعیت زیست میکنند، روی دیگر داستاناند.
این انرژیهای نادیدنی مادرمرده!
در همین نمایشگاه کتاب پیش روی خودمان که پا بگذارید، چه میبینید جز سری کتابهای راز و رمزآلود خرافی که به یادتان میآورد دنیا و سازوکارهایش و آدمهایش، رویهمرفته دروغی بیش نیستند و بنابراین در این دنیای خشک و خالی، یکه و تنها شمایید و افکارتان که هرآنچه بخواهید، به دست میآورید. نه آنکه خدای ناکرده خیال کنید در دنیای امروز، هزاران فیلتر و دروازهبانی، فقط و فقط فکرهایتان را قیچی میکنند و بهتان اجازه توهمِ آزادی در فکر کردن را هم نمیدهند.
این کتابها، این کالتها، با تمام قوا زور و قدرت خودشان را به کار میگیرند تا تقصیر همه وقایع ناگوار زندگی شما را، از ازل تا ابد به گردن انرژیهای نادیدنی مادرمرده ساطعشده از روح و روانتان بیندازند و به این ترتیب، از پذیرش کمترین مسئولیتی در قبال شرایط زندگی شما، شانه خالی کنند.
حالا نزدیک به یک دههای از ظهور موج اول این قبیل نگاههای انرژیمحور به یکایک نابسامانیهای اجتماعی میگذرد و اما، نهتنها این جریان فروننشسته، بلکه با شیبی بیسابقه در تمامی جهان رو به رشد است و روزانه چندین و چند مرید جانبرکف و متعصب را به این قبیل گرایشهای خرافی، جذب میکند.
سیل شگرف ظهور این قبیل فرقهها و کالتها، هرقدر هم که با روندهای متعصبانه و رادیکال خود خون و جسد به همراه آورد، کافی نیست. انگار این عقاید و تصورات، آنقدر ریشهشان و میل به باورشان درونی است که نمیتوان دمی را بیآنها انگاشت.
اما، چگونه است که این باورها و خرافات و فرقهها و مکاتب مریدانی چنان متعهد برای خود دستوپا میکنند؟ این هواداران، از کجا سروکلهشان پیدا میشود و چه بر سرشان میآید که چنین چشمبسته، سر تعظیم به اصول و مناسک مکتبشان فرود میآورند و بعد از آن، هرکاری کنی، امکان بازگشتی برایشان نیست؟
گمان نکنم اینجا هم کماکان، بشود آن فرسودگی ناشی از ناکامیها و درنتیجه این دلبستگی شدید به یک امید نوظهور را بهانه کرد. آنچه در مورد این مکاتب و فرقهها، جالب توجه است، پایبندی سفت و سخت معتقدانشان، به مناسک است؛ اصلی که برای تزریق این دست ایدئولوژیهای چه بسا نوین به تازهباورانی که به این مکاتب میپیوندند، از هر چیزی ضروریتر است.
اینجاست که میتوان چنگ انداخت به برداشت متفاوت و جالب اسلاوی ژیژک، از ایدئولوژی، بهطوریکه نظریههای ایدئولوژی گرامشی و آلتوسر را هم گامی به پیش میبرد. ژیژک میگوید: «باورها و اعتقادات ما آنچه احساس میکنیم نیست، بلکه آنچه میکنیم است.» این نقل از ژیژک درواقع سخن آلتوسر را به یاد میآورد که ما به کلیسا نمیرویم، چون اعتقاد داریم؛ اعتقاد داریم، چون به کلیسا میرویم. به این ترتیب است که مناسک و کردارهای فرقهای، قبل از باور وجود دارند و هر رهبریت هوشمندی، میتواند از این نقطه استفاده کند. اگر بحث هنوز برایتان روشن نیست، میتوان مثال مشهور ژیژک را عنوان کرد که چرخ دعای تبتی را مثل میزند. مومن تبتی ابتدا دعا را روی تکه کاغذی مینویسد، کاغذ را تکه کرده و به داخل استوانهای میریزد که بناست بدون فکر کردن گردانده شود. گردش این چرخ به معنای آن است که درحال خواندن دعای شماست، یا به عبارت بهتر شما درحال دعا خواندن با میانجی چرخ تبتی هستید. اینجا، فرقی نمیکند موقع گرداندن چرخ مشغول چه فکری هستید، چون از منظر عینی شما همچنان درحال دعا کردنید. اصلا خلوص دعای شما اینجا در چرخاندن استوانه است و نه آنچه میاندیشید. بنابراین در اینجا، باور و ایدئولوژی، نظامی از اعتقادات نیست که ابتدا به افراد عرضه شود و اگر پذیرفتند و آن را در عمل به کار گرفتند، تسلیم ایدئولوژی شده باشند؛ به ایدئولوژی عمل میشود و سپس باور به آن وجود میآید! اینگونه است که روشن میشود افراد بدون اینکه بخواهند، درعمل به ایدئولوژی باور میآورند. ایدئولوژی اینجا متضمن نوعی «باور پیش از باور» است. پارادوکسی که مانند چرخ دعای تبتی اعتقادی خودکار است و پنهان از ما، در ناخودآگاهمان به کارش ادامه میدهد. همه حرف ژیژک همین است، افراد به فرقهها و مکاتب میگرایند، مناسکی سفت و سخت را بدون اعتقاد راسخی به جا میآورند، اما کمی که میگذرد، دیگر آن آدمهای سابق نیستند، چون قضیه این است که تمام این مدت، «آنها مداوم کاری را انجام دادهاند، که ازش خبر نداشتهاند.»
اینگونه است که در سال ۲۰۱۷ میلادی، سگ پرستی میبینیم، با فرقه پاک کردن هاله روح با شکل خاصی از دوش گرفتن، مکاتب زیر سوال بردن یک عمر تلاشهای علمی فیزیکدانها و امثالهم روبهروییم. شاید لازممان است بازنگری کنیم، همین که ما صفحاتی را در شبکات مجازی، روزانه با عطش دنبال میکنیم، برای معتقد و مرید شدنمان کافی است. باور به جا آوردن ما یک تصمیم ناگهانی برگرفته از انتخابی عقلانی نیست، بلکه همینقدر استقرایی و برآمده از عاداتمان است.
شماره ۷۰۵