جشنوارههای سینمایی سال ۲۰۱۷
شقایق شفیعی
جشنوارههای سینمایی میتوانند سکوی پرش مناسبی برای کارگردانان و فیلمها باشند، و اعتبار و مخاطب خوبی را برای این آثار و سازندگان آنها حاصل کنند. هر سال چند ده جشنواره بینالمللی در سرتاسر جهان برگزار میشوند. از کَن گرفته تا ابوظبی و توکیو، اعتبار، سیاستها و درجهبندی متفاوتی در هر یک از این جشنوارهها حاکم است. طی سالهای اخیر که دسترسی به فیلمهای غیرایرانی از طریق اینترنت برای مردم ایران بسیار سادهتر شده است، جدای از جوایز جشنهایی نظیر اسکار و گُلدن گلوب، جوایز جشنوارهای نیز راه خود را بین مخاطبان ایرانی باز کردهاند و کاتالوگ تبلیغات خوبی برای این آثار در ایران به حساب میآیند.
در این یادداشت پنج جشنواره را در نظر گرفتهایم؛ برلین و کن و ونیز از حیث اعتبار بالایی که در صنعت سینمای هنری دارند، ساندنس بهعنوان جشنواره کارگردانان تازهکار و جشنواره لندن بهعنوان یکی از معروفترین بازپخشکنندههای جشنوارههای سطح بالا. در ادامه معرفی مختصری از پنج فیلم که هر یک در یکی از جشنوارههای مذکور جایزه اصلی را بردهاند، خواهیم داشت.
مربع
The Square
روبن اُستلوند، فیلمساز ۴۳ ساله سوئدی، که در سال ۲۰۱۴ فیلم بسیار موفق «فورس ماژور» را ساخته و نظر منتقدان بینالمللی را بیش از پیش به خود جلب کرده بود، امسال هم دست خالی به جشنواره کن نرفت. «مربع» فیلمی با دستمایه کمیک بسیار قوی در جشنوراه کن بسیار موفق بود و علاوه بر جایزه ویژه برای طراحی صحنه توانست جایزه اصلی یا همان نخل طلا را هم از آن خود کند.
فیلم حکایتی بسیار غریب و غنی از «مسئولیت» و «جایگاه» است. کریستین، شخصیت اصلی فیلم، کیوریتر اصلی یک موزه هنری بزرگ است که از همان ابتدا و در یک مصاحبه قابلیت خود را در خروج از مسیر صحیح پاسخگویی نشان میدهد. این فرایند چندین بار دیگر نیز اتفاق میافتد و حتی وجوه خود را در روابط شخصی او نیز نشان میدهد. کریستین نماد یک انسان «غیرمسئول» و «غیرپاسخگو» است که به قول یکی از شخصیتهای فیلم «از جایگاهش سوءاستفاده میکند». تمام این مسئله «جایگاه» و حق و وظیفه، نقطه مقابل خود را در پسزمینه روایی فیلم، در قالب یک اثر هنری به نام «مربع» نشان میدهد. شعاری که به این اثر هنری الصاق میشود، این است: «مربع محرابِ اعتماد و شفقت است. همه ما در آن حقوق و وظایف برابری داریم.»
همانطور که پیشتر گفته شد، این فیلم سوئدی برنده جایزه فنی طراحی صحنه در جشنواره کن هم شده بود و این مسئله نکتهای بسیار حیاتی در درک آن است. جدای از کمدی بسیار قدرتمند موجود در آن که مطابق با یک منطق هنر معاصر است، جزئیات متراکم و بسیار کارشده در هر قاب تصویر انواع زنجیرهای دلالت را نیز برای مخاطب زنده میکند، که این امر به خودی خود دو ماحصل مثبت برای فیلم به همراه میآورد: اول اینکه مخاطب نمیتواند از تصویر چشم بردارد و دوم اینکه روایت فیلم با پروار شدن اسیر و محدود به یک جریان روانی محض و شکننده نمیشود.
در باب جسم و جان
On Body And Soul
ایلدیکو اِنیِدی، فیلمساز ۶۲ ساله مجارستانی، امسال همه را در جشنواره برلین شگفتزده کرد و درنهایت علاوه بر خرس طلا، جایزه فیپرشی و جایزه کلیسای جهانی را نیز به دست آورد. این فیلم تقریبا دو ساعته مجارستانی حکایت از به واقعیت پیوستن یک رویا دارد، و اگر به جای تقطیعهای زیاد دوربین سیالتری به کار میبست، میتوانست بدل به یک شاهکار شود، اما با این شکل از دکوپاژ افق معنایی بسیار تنگتری را در برابر خود دارد که آن هم ناشی از ایده بسیار ساده و جذابش است.
اینکه انسان کسی را در زندگیاش و برای زندگیاش پیدا کند، تا حد زیادی درگیر اتفاقات تصادفی و شانس و احتمال است. نظر شما در مورد دیدن خواب کسی که دوستش دارید اما او را نمیشناسید، چیست؟ ایده جذابی میتواند باشد، نه؟ اما عالم خواب کجا و عالم واقعیت کجا؟ در خواب انسان عناصر کمتری وجود دارند، درها کمتر هستند، دیوارها کمتر هستند. گاهی تنها یک پنجره وجود دارد که شما در خواب از آن به بیرون نگاه میکنید، ولی اطرافش دیواری نیست. یا اطرافش دیواری قرار گرفته، اما آن سوی پنجره چیزی نیست و تنها بخاری و قطرات آب روی آن حضور دارند. در دنیای واقعی اما چیزهایی حضور دارند که نمیتوان آنها را نادیده گرفت و همین است که تبدیل شدن رویا به واقعیت را امری بسیار سخت و جانکاه میکند. تمام داستان «در باب جسم و جان» هم همین است.
خطری بسیار بزرگ در کمین این فیلم نشسته بود و آن اینکه حرکت از رویا به واقعیت، تبدیل به پروسه حرکت از روان به جسم و بهطور خلاصه به یک «مسخ» ساده و دم دستی نشود. این خطر با سه جریان ظریف رفع شد؛ پویا بودن رویاهایی که هرباره دیده میشد، تفاوت فیگوراتیو عالم رویا (گوزن) و عالم واقع (انسان) و حرکت روان شخصیت دختر در دو جریان مختلف که نهایتا به یک نقطه رسیدند. تمام این عوامل باعث میشوند که قطعا «در باب جسم و جان» را یکی از بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ بدانیم.
شکلِ آب
The Shape Of Water
یادتان میآید که چندین سال پیش گیرمو دلتورو با «هزارتوی پَن» چه اشکی از چشمهای بسیاری از ما جاری کرد؟ امسال هم داستان از همین قرار بود. داستان فیلم از ارتباطی میگوید که نقایص را از بین برده و به کمال تبدیل میکند، ضعفها را به کناری میگذارد و قوتها را برجسته میسازد. در پسزمینه سبز و آبی آرامشبخش –و البته دلشکننده- این فیلم بازی درخشان سالی هاوکینز شدیدا به دل مینشیند. همینها برای بردن شیر طلای جشنواره ونیز ۲۰۱۷ کافی بود؛ جایزهای که بسیاری از منتقدان در همان روزهای جشنواره آن را پیشبینی میکردند.
در اوج درگیری دهه ۶۰ میلادی بین شوروی و ایالات متحده، موجودی عجیب به یکی از آزمایشگاههای نظامی آمریکا میرسد. از همین طریق ارتباطی شکل میگیرد بین یک خدمه لال و این موجود که دائما در محلولی از مواد خاص شیمیایی زندگی میکند و شبیه یک انسان آبزی است. این ارتباط بین خدمه و آن موجود در اوج بیزبانی هر دو، مملو از احساسات و بیانها و معناهای مختلف است و همینجاست که سنگبنای اصلی فیلم پا میگیرد. فضای فانتزی فیلم آن را برای سنین کمتر جذاب میکند و جدیت داستان و پیچیدگی ارتباط در آن مخاطبان بزرگسال را نیز دور خود جمع میکند.
موردی که در این فیلم نظر منتقدان بینالمللی را به خود جذب کرده بود، توانایی دلتورو در ترکیب کردن چند نوع مختلف از سینما بود. همزمان با اینکه شکلی از سینمای نظامی-جنگی مربوط به جنگ سرد در داستان قرار داشت، نشانهگذاریهای سینمای فانتزی نیز در سرتاسر فیلم به چشم میخورد و در عین حال به واسطه حضور یک موجود عجیب و غریب فیلمهایی که در آنها موجودات دچار جهش یا دستکاری ژنتیکی شدهاند هم به ذهن میآمد. فیلم از تمامی این اشکال مختلف سینمایی گذر میکرد، اما در عین حال دچار پراکندگی نیز نمیشد. این فیلم را حتما ببینید، و در جوایز پیشِ رو هم منتظر درخشش فیلم و بهخصوص سالی هاوکینز باشید.
تهی از عشق
Loveless
آندری زویاگینتسف پس از موفقیت فیلم قبلیاش، «لویاتان»، امسال سراغ فیلمی رفت که جایزههای بسیاری را درو کرد. «تهی از عشق» یا «بیعشق» در جشنواره لندن بهعنوان بهترین فیلم شناخته شد، در جشنواره کن جایزه هیئت داوران را برد، در جشنواره مونیخ بهترین فیلم بینالمللی شد، در جشن سینمای اروپا جایزه بهترین فیلمبرداری و موسیقی را برد و احتمال دارد جوایزی دیگر نظیر بهترین کارگردان و بهترین فیلم را هم از آن خود کند. امتیاز ۹۰ در وبسایت متاکریتیک هم نشاندهنده اقبال بسیار بالای این فیلم نزد منتقدان انگلیسیزبان است.
یک شهر که گرچه زیبا اما سرد و بیروح است، در دل آن یک خانه و در آن خانه هم یک خانواده سه نفره که همه و همه مانند همان شهر سرد و بیروح هستند. قربانی این سردی خانوادگی طبیعتا پسربچه ۱۲ ساله است، و نتیجهاش فروپاشی خانواده و حرکت کردن اعضا به سمت جاهای مختلف. مادر به سمت فرد دیگری میرود و پدر به یک سمت، اما بچه کجا میرود؟ اگر معلوم نیست بچه کجا میرود، چه بر سر پدر و مادرش باید بیاید؟ اینها تمام مسائلی هستند که این فیلم بیش از دو ساعته سعی در پاسخ دادن به آنها دارد. گرچه شاید بعضی جاهای فیلم ریتم کند شود، اما این مسئله در حدی نیست که دیدن آن را مختل کند و نهایتا با فیلمی روبهرو هستیم که بسیار دیدنی است.
مسئله اساسی در این فیلم به نظر من پایانبندی و نمای آخر و تصویر پسر است، و یک گام پیشتر از آن و فروپاشی عصبی پدر و مادر در مواجهه با یک جنازه ناشناس. داستان چیز پیچیدهای ندارد و شاید هر کسی به ذهنش برسد که چنین داستانی سر هم کند، اما بیچهره بودنِ جسد و بیهویتی فرد متوفی از آن ظرافتهایی است که باعث میشود «تهی از عشق» را بهطور قطع از موفقترین و بهترین فیلمهای سال ۲۰۱۷ بدانیم.
دیگه تو این دنیا احساس راحتی نمیکنم
I Don’t Feel At Home In This World Anymore
مِیکن بلر ۴۳ ساله، امسال فیلم اولش را ساخت که تقریبا یک سال پیش در جشنواره ساندنس ۲۰۱۷ برنده جایزه بزرگ هیئت داوران شد. گرچه فیلم کاملا کمدی است، اما داشتن صحنههای نسبتا خشن فضای آن را تا حدی قطبیده میکند. داستان اصلی فیلم در مورد بیحوصلگی و کلافگی از دنیای اطراف است. برای بسیاری از انسانها پیش میآید که از تمام جزئیات دنیای اطرافشان و بهویژه رفتار انسانها دلزده و سرخورده باشند و این فیلم هم خود را پیرامون یکی از همین افراد شکل داده است.
دنیا پر از سیاهی است و هر کسی شاید گزارشی سیاهتر به این انبوهه اضافه کند. شخصیت اصلی داستان که یک کمکپرستار در یک آسایشگاه است، از این جهان به ستوه آمده و وقتی خانهاش را هم دزد میزند و ظروف نقرهای را که یادگار مادربزرگش است، با خود میبرد، کاسه صبرش به سر حد لبریز شدن میرسد. شاید بتوان اینطور صورتبندی کرد که این فیلم درباره ایستادن در مقابل افرادی است که با رفتار غلطشان هم به شما و هم به دیگران بدی میکنند، اما فیلمساز-نویسنده با گریز از فضاهای واقعی و نزدیک شدن به یک کمدی تخیلی از زیر بار جلوهگری اجتماعی فیلمش فرار کرده و تمام دنیا را بر اساس یک ترکیب دختر و پسر قهرمان بازسازی میکند.
نگرانی اصلی در مورد این فیلم این بود که با محوریت قرار دادن شخصیت دختر هربار که او به سمتی آونگ کند، تعادل کل جهان فیلم هم مختل شود که البته تا حدودی چنین شد، اما حضور پسرِ همسایه با بازی الایژا وود اندکی این تعادل را برقرار میکرد و وجوه مثبتی به فیلم میداد، و فیلم را به جای خشونتپراکنی به سمت تبلیغ اصول و پرنسیپهای اخلاقی و اجتماعی میکشاند. دیدن این فیلم بسیار ساده است و خوش میگذرد، مخصوصا که بین کمدی و تریلر تنظیم خوبی را توانسته برقرار کند.
چلچراغ ۷۲۴