یک روز در مجتمع آموزشی – خلاقیتی (کودکان کار) صبح رویش
هدیه حسینی
شاید همین چند سال پیش کسی فکرش را نمیکرد در دل خرابههای شوش و دروازه غار، مدرسهای ساخته شود که کودکان کار و در معرض انواع آسیبهای اجتماعی را، حتی برای ساعاتی در روز در خودش جای دهد. کودکانی که درگیر اعتیاد پدر و مادر و فقر مالی هستند و حتی بعضیشان تنها نانآور خانوادهاند. حالا جایی پیدا شده که کودکی نکردهشان را تجربه کنند. جایی که اعتمادبهنفس ازدسترفتهشان را پیدا کنند و یاد بگیرند به خودشان و دیگران احترام بگذارند. نظم و انضباط را بفهمند و یاد بگیرند در زندگی به خودشان گل نزنند. میدانند اگر کسی هر روز صبح با ناز و نوازش از خواب بیدارشان نمیکند، اما نگاههای منتظری در مدرسه با روی گشاده به آنها میگوید: «سلام. خوش اومدی عزیزم.» و سردر کلاسهایش نوشته شده: «لطفا با لبخند وارد شوید.»
از در ورودی حیاط که وارد میشوی، یک اتوبوس رنگی کنار حیاط خودنمایی میکند. ظاهرا اول قرار بوده با این اتوبوسها سر چهاراهها بروند و این بچهها را به مدرسه دعوت کنند، اما حالا با کمک خود بچهها در حیاط مدرسه دخترانه به کتابخانه و در مدرسه پسرانه به گیمنت تبدیل شده است. خطهای زردرنگ مارپیچی کشیدهشده روی زمین هم محل صف بچههاست. کیوسک کوچکی هم گوشه حیاط است که آن هم بچهها به کتابخانه تبدیلش کردهاند. از جلوی تابلوهای راهروهای مدرسه که رد میشوی، اثر دست بچهها با رنگ خودنمایی میکند، که نشانه تعلق خاطر بچهها به آنجاست. فلسفهاش این است که بچهها به جایی که اثری از خود در آنجا به جا میگذارند، تعلق خاطر بیشتری پیدا میکنند. دیگری درخت آرزوهاست که رشد و شکوفایی را برایشان یادآوری میکند. ضمن اینکه آرزوهایشان را روی آن مینویسند؛ خیلی از این بچهها رویای معلم شدن دارند. بعدی نقاشی سیمرغ است که ادبیات کهن را به آنها معرفی میکند. در واقع نماد همان داستان سیمرغ مولاناست. کادر این مجموعه تمایل ندارند کلمه «کودک کار» را به کار ببرند، چون نمیخواهند بچهها خود را بیش از این جدای از جامعه بدانند. برای همین حتی سردر آن نوشته شده مجتمع خلاقیتی – مهارتی – آموزشی.
زمین این مجموعه مخروبهای بیش نبوده، اما از سال ۹۰ با طرحی که یک تیم جوان به شهرداری داده و پیگیریهایش انجام شده، در اختیار این مجتمع قرار گرفته و با کمک خیرین تا کنون سرپا نگه داشته شده است. این مجتمع سه گروه دبستان دخترانه و پسرانه که در کنار هماند و راهنمایی و دبیرستان دارد، که تقریبا بیش از ۶۱۲ نفر دانشآموز را در بر گرفته است. کسانی که با این مجموعه همکاری میکنند، باید سابقه کار با بچهها و آسیب را قبلا تجربه کرده باشند. برای اینکه بهروز باشند، هر هفته کلاس دانشپروری دارند و تابستانها دورههای فشردهای را میگذرانند. اینجا باید همه عاشق بچهها باشند، وگرنه کار کردن با این بچهها برایشان سخت میشود. در روزهای اول گرفتن رضایت پدر و مادر یا کسی که این بچهها با آنها زندگی میکردند، یا گرفتن اجازه صاحبکارشان برای اینکه به مدرسه بیایند، کار سختی بوده که توسط تیم همین مجموعه انجام شده است. به بخشهای دیگر این مجموعه هم سر زدیم.
بازیکده
هر جا که برای بچهها درس و تفریح کنار هم باشد، بازیکده جای دیگری است؛ فقط و فقط مخصوص تفریح و بازی است. اما اینبار داخل کلاسشان بازی میکنند. بچهها بعد از زنگ تفریح با کلی شوق و ذوق به کلاس میآیند. بازی امروزشان چشمبندی و دارت روی تخته است. دور هم حلقه میزنند؛ یکیشان وسط میآید و مربی چشمش را میبندد. او میچرخد و میچرخد و با صدای یکی از دو مربی میایستد و باید حدس بزند مقابل کدامیک از بچهها ایستاده و بعد نوبت نفر بعدی میشود. هر دو مربی که با بچهها کار میکنند، اولین روز کاریشان با این بچهها را میگذرانند. بازیها ساده به نظر میرسند، اما در واقع هر کدامشان یک طرح درس است. مثلا همین بازیهایی که گفتیم، حسهای شناختیشان یا همان حواس پنجگانهشان را تقویت میکند، همینطور یادگیری کار گروهی. روز دیگر با بازیهایی که انجام میشود، روی اعتمادبهنفس بچهها کار میشود و همینطور ادامه پیدا میکند. در واقع این مربیها آموزش دیدهاند تا با این بازیها یکی از مهارتهای ذهنی و روانشناختی بچهها را تقویت کنند.
وطنکده
اتاقی با دیوارهای کاهگلی و میزهای کوچک چوبی، درست مثل مکتبخانههای قدیمی، که بچهها دورش بنشینند و کلی شعر و قصه بشنوند تا روح آزردهشان شاید دنیای دیگری را هم تجربه کند. یک تلویزیون چوبی قدیمی هم آنجا هست که بچههای صدا و سیما به آنها هدیه دادهاند. این کلاس هم تازهتاسیس است و بچهها خیلی با آن آشنایی ندارند و برایشان سوالبرانگیز است. مربی بچهها را آرام میکند و با لبخند اسم بچهها را میپرسد و ازشان میخواهد که حدس بزنند قرار است اینجا چه کار کنند. کمی از این فضا برایشان میگوید. قرار است در اینجا بساط نقالهخوانی و شعر و داستان به راه باشد. هدف این کلاس این است که بچهها با تاریخ و ادبیات سرزمینشان هم کمکم آشنا شوند.
بازی- ریاضی
اینجا کلاس ششم پسرانه است. ریاضی دارند، اما انگار به نوعی بازی میکنند. معلم میخواهد مختصات را به آنها یاد بدهد. او میتواند پشت به بچهها کند و از روی کتاب چیزهایی روی تخته بنویسد و بچهها هم فرمولوار مجبور شوند حفظش کنند. اما این کار را نمیکند. میگوید مختصات برای پیدا کردن آدرس است. میگوید برای اینکه بخواهید از نقطهای به نقطه دیگری بروید، باید اول نقطه مبدأ و مقصدتان را بدانید و بعد مسیرتان را پیدا کنید. یکی از بچهها را پای تخته میآورد تا برایش مثالی بزند. اینجا کسی برای ندانستن و نفهمیدن مواخذه نمیشود. او به آنها یاد میدهد چگونه از حواس پنجگانهشان برای یادگیری بهتر استفاده کنند. معلم اینبار مختصات را با گچ روی زمین میکشد تا بچهها راحتتر متوجه شوند. ذهن بچهها را خسته نمیکند، چون میداند این بچهها آنقدر ذهنشان درگیر مسائل و مشکلات زندگی است که دیگر برای بحثهای سنگین آمادگی ندارند و نمیتوانند خیلی درگیر درس باشند. شروع میکند برایشان شعر خواندن و بعد هم بچهها شعر گل مریم را با او همخوانی میکنند. اینجا بچهها برای بیرون رفتن از کلاس مانعی ندارند و کسی هم نمرهاش از دیگری بهتر نیست.
بریم سر میز مذاکره
انتهای راهروی مدرسه یک نیمکت چوبی ساده هست که برخلاف سادگیاش پرکاربرد است. اسمش را گذاشتهاند میز گفتوگو. اینجا اگر بچهها کار اشتباهی انجام دهند، به پدر و مادرشان زنگ نمیزند، چون میدانند پدر و مادرهایشان یا کسی که بچهها با آنها زندگی میکنند، اشتیاقی به مدرسه رفتنشان ندارند. برای همین بچهها مینشینند پشت آن میز و درباره کاری که کردهاند، فکر میکنند.
دو تا از بچهها که ظاهرا با هم دعوایشان شده، پشت میز نشستهاند. با کمک دو ناظمی که در واقع جزو تیم روانشناس مدرسه هم هستند، بچهها با هم حرف میزنند و درباره موضوع پیشآمده بحث میکنند تا مشکلشان حل شود. هدف از این کار این است که بچهها یاد بگیرند چطور مسئله و مشکلشان را حل کنند و به نتیجهای برسند و مهمتر از همه جلوی خشمشان گرفته شود. اگر خشمشان زیاد باشد، با کیسه بوکسی که داخل اتوبوس توی حیاط است، میتوانند خشمهای انباشته شدهشان را خالی کنند. همه اینها برای این است که این بچهها با خشم به کلاس برنگردند.
برای اینکه درباره ایده اولیه این مدرسه و اوضاع الانش بدانیم، با مدیر مدرسه (آقای داودی) گفتوگو کردیم.
ایده تاسیس مدارس صبح رویش از کجا شکل گرفت؟
صبح رویش بر اساس دغدغه یک تیم جوان شکل گرفت که دوست داشتند برای بچههای کار یک کار آموزشی بکنند که مستمر باشد و نتیجه بدهد و یک کار ظاهری کوتاهمدت نباشد. شهرداری تهران هم حمایت کرد و زمین و تجهیزات را در اختیار ما قرار داد. و این تیم با همراهی مردم و کمک بسیاری از خیرین هزینههای پیشبرد اینجا را تامین کردند. آموزش و پرورش هم مجوز داد. نیروهای اینجا هم با ذوق و علاقهای که داشتند، جذب شدند. در واقع ما انجیاُ هستیم.
نحوه جذب و ارتباطگیری با بچهها به چه شکل بوده؟
ما اول با بچهها ارتباط میگیریم که یک بار، دو بار نیست. باید بارها برویم، با بچهها بازی کنیم، حتی اردو بگذاریم. وقتی ذهنیتشان به ما مثبت شد، از آنها دعوت میکنیم بیایند مدرسه، که طبیعتا خانوادههاشان یا صاحبکارشان مخالفت میکنند. ما در آن مرحله، مرحله سختی داریم که بتوانیم آنها را راضی کنیم. ما شاید از ۲۰ بچهای که در تهران هستند، یک نفرشان را بتوانیم جذب کنیم، چون هم امکانات فیزیکی ما محدود است و هم بچهها جذب نمیشوند و هیچ مدرسهای نمیروند. این به خاطر این است که خانواده نیازمندند و بچهها باید کار کنند. یک ذهنیت باند و مافیا هم نسبت به این بچهها وجود دارد که خیلی پررنگتر از مشکلات معیشتی این بچههاست. جامعه فقط بچههایی که سر چهارراهها هستند، به چشمش میآید. بسیاری از این بچهها دیده نمیشوند؛ توی کارگاههای زیرزمینی، توی خیاطخانهها، بارکشیها و آجرپزیها و مزارع کشاورزی حومه تهران و بینهایت توی بازار تهران. ما فکر میکنیم بچههای کار یعنی کسانی که توی مترو و سر چهارراهها دستفروشی میکنند. ما هم این بچههای سر چهارراهها را جذب کردیم و هم بچههایی را که دیده نمیشوند. الان بچههایی که ثبتنام شدهاند، اکثرا مربوط به همین منطقه دروازه غار و شوش و مولوی هستند.
روند کاری ساخت و تاسیس مدرسه چطور بود؟
ما بدون اینکه پشتگرمی داشته باشیم و با کمک حامیان مردم شروع کردیم. ما سال اولی که شروع کردیم، فقط دبستان دخترانه و پسرانه راه انداختیم و بعد دوره متوسطهمان و بعد از آن هم مدارس منطقه ۱۷ و بعد هم جوانکده صبح رویش. هرچند الان مدارس منطقه ۱۷ معلق مانده.
در کل شهرداری میخواست این فضا را در اختیار خیریه بگذارد که یک کار اجتماعی برای مردم این منطقه صورت گیرد. اول حرفی از مدرسه نبود. برنامهای که ما و چند مجموعه دیگر دادیم، پذیرفته شد، که تمرکزش روی کودکان کار بود. در واقع این رویکرد کلی ما بود که بخش زیرساخت با بخشهای دولت باشد و پیشبرد کار با منابع انجیاُ که همان خیرین و مرم هستند.
کلیپی از شما در رابطه با مشکلات مالی که مدرسه برای هزینههای این بچهها پیدا کرده، در فضای مجازی پخش شد. هدفتان چه بود؟
ما به خاطر مسائل اقتصادی که پیش آمده، در هزینههایمان دچار مشکل شدیم. خیلی از خیرین ما ریزش کردند و درگیر این موضوع شدیم که برای پیشبرد هزینههایمان با مشکل روبهرو شدیم. برای همین آمدیم خیلی شفاف با مردم در میان گذاشتیم و گفتیم که داریم به وضعیتی میرسیم که مجبوریم بچههایمان را کم کنیم. این اتفاق تلخی برای ما بود و سخت بود که بخواهیم با این بچهها خداحافظی کنیم. ما این بچهها را خودمان یکی یکی جذب کرده بودیم، سه سال با آنها زندگی کرده بودیم. ارتباط ما با این بچهها مثل اعضای یک خانواده صمیمی و نزدیک است و ما داشتیم به این مرحله نزدیک میشدیم. با مردم در میان گذاشتیم و خدا را شکر اقشار مختلف جامعه حتی با تفکرات متضاد کمک کردند. الان داریم تلاش میکنیم با قوت به کار آموزش و تربیت بچهها ادامه دهیم. کمپینی هم راه انداختیم به اسم «تنهایی نمیشه» که هر کس بخواهد، میتواند با ۵۰ هزار تومان ماهانه هزینه یک بچه را به صورت مستمر بپردازد.