مسئله مصدق و جوانان
شکیب شیخی
ابتدا تصمیم داشتم مطلبی بنویسم با عنوان «چرا جوانان مصدق را دوست دارند؟»، اما پس از اندکی توقف به این نتیجه رسیدم که ابتدا باید به این پرسش که «این دوست داشتن تا چه میزان معنادار است؟ شاید جوانان خیلی چیزها و خیلی کسها را بیخود و بیجهت دوست داشته باشند و این علاقه در بزنگاههای تاریخی از سرشان بپرد!» در ذهن خود پاسخ دهم؛ بنابراین تصمیم گرفتم که «دوست داشتن» را حذف کنم، و مطلبی تحت عنوان «چرا مصدق برای جوانان مسئله است؟» مکتوب کنم. باز هم وسواس ذهنی رهایم نکرد و از خود پرسیدم که، «آیا اصلا مصدق برای جوانان مسئله است؟»؛ نتیجتا باز هم نظرم را اصلاح کرده و سعی کردم یادداشتی که در ادامه خواهد آمد را با عنوان «مسئله مصدق و جوانان» تقدیم حضورتان کنم.
مصدق برای بسیاری از جوانان اصلا مسئله نیست و فقط نامیست که در امتداد «فلان شاه» یا «فلان الدوله» یا «میرزا فلان» سلسلهبندی میشود، پس سعی کردم به منظور نیفتادن به دام یک مطالعه میدانی سطحی، چشمانداز این یادداشت را کوچک کرده و به قشری دیگر که مصدق برایشان مسئله است، بپردازم. در این میان عدهای نیز اساسا با مصدق مشکل داشته و از او بدشان میآید که آنها را نیز کنار گذاشتم. در عوض این منقبض ساختن جامعه مورد تحلیل، به دلایل «دم دستی» سمپاتی جوانان به مصدق پرداخته و سپس به سنجش جدیت این دلایل از حیث فرهیختاری اجتماعی-سیاسی ایران پرداختهام. ساختار این متن متشکل از سه بخش خواهد بود: ۱) پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان؛ ۲) سنجیدن هر یک از آن پنج دلیل؛ و ۳) نتیجهگیری.
چرا مصدق برای جوانان جذاب است؟
در این بخش پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان ارائه شده است که از شماره یک تا پنج به ترتیب از خود شخص مصدق تا کلیترین وضعیت کشور در آن سالها، چیده شدهاند.
الف) آلوده نبودن مصدق به انواع فساد!
با مقیاسهایی که از دولت قاجار، پهلوی اول و دوم و وضعیت کنونی انباشته و ایجاد شدهاند میتوان چنین ادعا کرد که، شخص محمد مصدق، بنابر گزارشاتی که در اذهان عمومی از او برجای ماندهاست، انسانی پاکدست بوده است، که حالا گرچه بنابر ادعای برخی افراد آدم خوشخُلقی نبوده ولی نمیتوان ادعاهایی نظیر زمینخواری یا حرمسراداری را به او نسبت داد.
ب) غیبت نام مصدق در رسانههای رسمی کنونی!
در وضعیت خاص نسبت گفتمان رسمی و تمایلات توده مردم، چندان دور از ذهن نیست که مردم گرایشی مبهم به چیزی داشته باشند که توسط گفتمان رسمی مسکوت نگه داشته میشود، این را میتوان در استقبال از شبکههای ماهوارهای در مقابل تلویزیون رسمی مشاهده کرد. از نامگذاری ابنیه و بناها گرفته تا کتابهای درسی تاریخ، نام محمد مصدق به شدت مسکوت نگه داشته شده و اتفاقا نامی همچون کاشانی برجسته میشود که، بیشتر نیازمند تحقیق و تفحص است. تمایلی در مردم که این چنین ایجاد شده است، اخیرا خود را در استقبال و بازتاب نسبتا گسترده –اما نه لزوما عمیق- اسناد منتشر شده در مورد رابطه کاشانی با کودتاچیان خود را به شدت نشان داد.
ج) چهره ملی و بیگانهستیز مصدق!
فکر میکنم یکی از عوامل بالادستی جذابیت مصدق برای جوانان همین نکته باشد. البته باید تذکر داد که لفظ «ملی»، در زمانی که مصدق موضع «ملی» میگرفت اساسا با «ملیگرایی» کور کنونی متفاوت بوده و به «عربستیزی» و «افغانستیزی» ختم نمیشد، بلکه کارکردی صرفا اقتصادی-سیاسی در موازنه و مبادلات بینالملل داشته و حتی گره خورده به آرزوها و دلمشغولیهای نفر به نفر کشور ایران نبوده است.
د) جنبش مردمی آن سالها!
تصویری دلرباتر از مردمی که در خیابانها تجمع کردهاند، وجود ندارد. هرچه رسانههای تصویرساز داخلی و خارجی و ملی و بینالمللی طی دهههای اخیر نظام جهانی سعی کردند با «قد» و «وزن» و «هیکل» و «خانه» و «ماشین» و «ساحل» و به طور کلی با «هالیوود» این تصویر را کنار بزنند، اما هنوز هم نتوانستهاند کنترل کامل آن «حس غریب» را به دست گرفته و به راحتی به فروش برسانندش. گرچه شاید هر کسی تصوری دقیق از خیابانهای آن سالها و روزها نداشته، مگر تحقیق و مطالعهای در این راستا کرده باشد، اما خاطرهای از آن دوران به نسل کنونی رسیده است که باعث میشود تصوری مبهم از جنبشی مردمی در ذهن جوانان شکل گرفته و هر از گاهی مبهوت چنان خیالی شوند.
ه) انباشته شدن فرهنگهایی متفاوت در پس و پیش آن دوران!
به لحاظ هنری، شعر و داستان ایران چهرهای در دهه ۲۰ و پیشتر از آن داشته که، این چهره در دهههای ۳۰ و ۴۰ به کلی تغییر یافته است. بسیاری از نامهای آن دوران برای مثال جمالزاده، تندرکیا، مشفق کاظمی و… یا نامی ازشان باقی نمانده یا اگر چیزی باقی مانده تنها یک نام است. اما نسل بعدی نویسندگان و شاعران ایرانی از شاملو و فروغ و اخوان گرفته تا صادقی و گلشیری و دولتآبادی دقیقا مبنای ادبیاتی هستند که، به سالهای پس از انقلاب به ارث رسید. در بسیاری از آثار همین افراد ارجاعاتی جدی به حوادث آن سالها و حس و حال مردم وجود دارد که برای مردم تصویری از یک نقطه مرجع تاریخی را ایجاد کرده که فارغ از مثبت یا منفی بودنش، قطعا باید بسیار مورد توجه قرار گیرد.
دلایل مذکور واقعا تا چه میزان اثربخش هستند؟
در ادامه هر یک از پنج دلیل مذکور با نگاهی به برخی وجوه عملکرد سیاسی-اجتماعی و زندگی روزمره نسل جوان مورد سنجش قرار خواهد گرفت تا متوجه شویم که «آیا این دلایل باد هوا هستند یا چون ستونی در زمین فرو رفتهاند؟»
الف) جابجا شدن «دزد» و «نابغه»، و محفلگرایی سیاسی!
وقتی پدر یا مادری به فرزند خود میگویند «عاقل باش!» یا «فلانی عاقل بود که موفق شد!» منظورشان از «عاقل» دقیقا چیست؟ زمانی که بسیاری از مردم کشور میگویند «فلانی زرنگ بود که فلان قدر پول را بالا کشید!» و در پس ذهنشان او را بابت این «نبوغ» تحسین میکنند، چه میزان میتوان به علاقه مبهمی که به پاکدستی شخصی در هفت دهه پیش دارند تکیه کرد؟ جدای از این مسئله، عملکرد مردم در جناحبازی سیاسی کشور کاملا مشت علاقه به پاکی و مبارزه با فساد را باز میکند، زیرا از تمامی طیفها این بازخورد ایجاد میشود که «فساد بد است، مگر اینکه گروه مورد علاقه ما عاملش باشد»، و در ادامه آن را با نوعی «عقلگرایی» سیاسی، صورتبندی نیز میکنند.
ب) در چنین سطحی از تحلیل اگر بخواهیم خیلی ساده بیان کنیم، باید بگوییم مردم اساسا به مصدق علاقه نداشته و تنها به نامی حذف شده توسط گفتمان رسمی علاقه دارند. بنابراین مصدق اساسا در وضعیتی ثانوی و انتزاعی نسبت به گفتمان رسمی قرار گرفته که دیگر چیزی از خود ندارد بلکه وجودش وابسته به گفتمان رسمی است، و اگر این گفتمان انعطافی از خود نشان دهد، که به سادگی میتواند چنین کند، تمام حساب و کتابها بر هم ریخته و باید دنبال نامی دیگر گشت. جدای از این امر، حتی میتوان ادعا کرد که چنین علاقهای به هیچ وجه نتیجهای مثبت را تضمین نمیکند، کما اینکه در گردش از «صدا و سیما» به «ماهواره»، مورد دوم یعنی «ماهواره» بهترین صفتی که میتواند از آن خود کند، «سخیف» است.
ج) مالکیت و مدیریت اقتصادی بر دو شاخه عمومی تقسیم میشود: ملی-دولتی و خصوصی. حال فرض کنیم که دولت نه حق دخالت در داخل را داشته باشد، یعنی خصوصیسازی کامل کند، و نه با توجه به معاهدات جهانی حق دخالت بینالمللی داشته باشد و به قول خودشان «بیمرزی اقتصادی» را رعایت کند؛ حاصل چه میشود؟ مالکیت و مدیریت اقتصادی کشور از دولت آن کشور گرفته شده و به توانمندترین عضو بخش خصوصی داده میشود که با توجه به شرایط کنونی -و حتی شرایط آتی- اقتصاد جهانی، آن «توانمندترین عضو بخش خصوصی» نیز دیگر ایرانی نخواهد بود. این امر که «ایرانی» بودن آن چه تأثیری به صورت واقعی در برخواهد داشت را در اینجا کاری نداریم، اما رویه آن فرآیند پیشتر توضیح داده شده به وضوح مخالف با آن تصویر به جا مانده از مصدق است. رویهای که توصیف شد حالت ناب رویه حاکم طی دو سه دهه اخیر بوده است، و نه تنها جوانان با آن مخالفت نمیکنند بلکه نظریه این فرآیند عموما مدافعین خود را در بین مردم از میان جوانان پیدا میکند. پس آن تصویر از مصدق نیز آنقدر تحلیل نشده است که بتوانیم با انضمامی دانستن آن، توانی برایش در نظر بگیریم.
د) شاید مهمترین و بحرانیترین مسئله همین نکته باشد. صحیح است که علاقه به «تصویر جنبش مردمی» وجود دارد، اما چرا این علاقه دامنه عمل گسترده پیدا نمیکند؟ چرا خیابانهای جای خود را به توییتر و اینستاگرام و شبهتحلیلهای سه خطی دادهاند؟ «محل» چانهزنی کجاست؟ یکی از عوامل اصلی که این چنین پایه این بحث را فلج کرده است، این مسئله است که اساسا تعریف «جنبش مردمی»، تعریف «جنبش» و تعریف «مردم» بین اقشار مختلف جامعه یکسان نیست و شکافهایی عظیم را در خود نشان میدهد. به همین دلیل است که یا مسئلهای در سطح ملی طرح نمیشود و یا اینکه اگر طرح شود، دیگر سیاسی نبوده و بیشتر فرهنگی و کورکورانه است.
ه) از نقطه مرجعی در ادبیات و فرهنگ ایران نام بردیم. اگر آن نقطه مرجع و اساسا آن ادبیات، اهمیتی جدی میداشت نباید هماکنون وضعیت تکلم و نوشتن مردم یک کشور، وضعیت متون و اشعار عامهپسند، به سطحی میرسید که شاید با در نظر گرفتن نرخ سوادآموزی بتوان ادعا کرد هولناکترین و سیاهترین دوران تاریخ کشور ایران است و به وضوح پیشبینی میشود که از این بدتر هم بشود. فقط نگاهی به تمامی شبکههای مجازی بیندازید، ادبیات جوانان را نگاهی کنید؛ نوشتههای نشریات را با نثر امثال طالبوف و بهار که، یک سده پیش میزیستند، مقایسه کنید تا متوجه شوید که بیماری تا چه سطحی به مغز استخوان زده است.
نتیجهگیری
بنابر آنچه گفته شد، تصویر مصدق بنابر دلایلی تصویری پر جذبه و پرکشش برای بسیاری از جوانان است و ما این را از بازخورد مطالبی که مربوط به مصدق است متوجه میشویم، معالوصف با نگاهی به وضعیت کنونی ایران و همان جوانان –و قطعا خود بنده- در مییابیم که آن تصویر گرچه بسیار پرکشش و فریباست اما کماکان صرفا یک «تصویر» است که، نمیتواند محتوایی انضمامی در شرایط کنونی پیدا کرده و آجری روی آجری بگذارد. آن دلایل «دم دستی» که بالاتر آورده شدند حقیقتا «دم دستی» بوده و پیمانهای ندارند که از فضای کنونی کشور پر شود. تصویر مصدق تأثیری بر نگاه سیاسی-اجتماعی آن جوانان نداشته و به جای آن، خیلی زیبا قاب و بر روی دیوار میخکوب شده است، همچون قاب عکسی از عزیزی بر بالای یک سنگ قبر که گرچه برایش اشک میریزیم و اندوهگین میشویم، اما در کار و بار روزمرهمان دخالتش نمیدهیم، زیرا جهان رفتگان از جهان ما چنان فاصلهای دارد که برقراری این ارتباط ناممکن جلوه میکند.
شماره ۷۱۶
[…] هفته نامه چلچراغ: ابتدا تصمیم داشتم مطلبی بنویسم با عنوان «چرا جوانان مصدق را دوست دارند؟»، اما پس از اندکی توقف به این نتیجه رسیدم که ابتدا باید به این پرسش که «این دوست داشتن تا چه میزان معنادار است؟ شاید جوانان خیلی چیزها و خیلی کسها را بیخود و بیجهت دوست داشته باشند و این علاقه در بزنگاههای تاریخی از سرشان بپرد!» در ذهن خود پاسخ دهم؛ بنابراین تصمیم گرفتم که «دوست داشتن» را حذف کنم، و مطلبی تحت عنوان «چرا مصدق برای جوانان مسئله است؟» مکتوب کنم. باز هم وسواس ذهنی رهایم نکرد و از خود پرسیدم که، «آیا اصلا مصدق برای جوانان مسئله است؟»؛ نتیجتا باز هم نظرم را اصلاح کرده و سعی کردم یادداشتی که در ادامه خواهد آمد را با عنوان «مسئله مصدق و جوانان» تقدیم حضورتان کنم. مصدق برای بسیاری از جوانان اصلا مسئله نیست و فقط نامیست که در امتداد «فلان شاه» یا «فلان الدوله» یا «میرزا فلان» سلسلهبندی میشود، پس سعی کردم به منظور نیفتادن به دام یک مطالعه میدانی سطحی، چشمانداز این یادداشت را کوچک کرده و به قشری دیگر که مصدق برایشان مسئله است، بپردازم. در این میان عدهای نیز اساسا با مصدق مشکل داشته و از او بدشان میآید که آنها را نیز کنار گذاشتم. در عوض این منقبض ساختن جامعه مورد تحلیل، به دلایل «دم دستی» سمپاتی جوانان به مصدق پرداخته و سپس به سنجش جدیت این دلایل از حیث فرهیختاری اجتماعی-سیاسی ایران پرداختهام. ساختار این متن متشکل از سه بخش خواهد بود: ۱) پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان؛ ۲) سنجیدن هر یک از آن پنج دلیل؛ و ۳) نتیجهگیری. چرا مصدق برای جوانان جذاب است؟ در این بخش پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان ارائه شده است که از شماره یک تا پنج به ترتیب از خود شخص مصدق تا کلیترین وضعیت کشور در آن سالها، چیده شدهاند. الف) آلوده نبودن مصدق به انواع فساد! با مقیاسهایی که از دولت قاجار، پهلوی اول و دوم و وضعیت کنونی انباشته و ایجاد شدهاند میتوان چنین ادعا کرد که، شخص محمد مصدق، بنابر گزارشاتی که در اذهان عمومی از او برجای ماندهاست، انسانی پاکدست بوده است، که حالا گرچه بنابر ادعای برخی افراد آدم خوشخُلقی نبوده ولی نمیتوان ادعاهایی نظیر زمینخواری یا حرمسراداری را به او نسبت داد. ب) غیبت نام مصدق در رسانههای رسمی کنونی! در وضعیت خاص نسبت گفتمان رسمی و تمایلات توده مردم، چندان دور از ذهن نیست که مردم گرایشی مبهم به چیزی داشته باشند که توسط گفتمان رسمی مسکوت نگه داشته میشود، این را میتوان در استقبال از شبکههای ماهوارهای در مقابل تلویزیون رسمی مشاهده کرد. از نامگذاری ابنیه و بناها گرفته تا کتابهای درسی تاریخ، نام محمد مصدق به شدت مسکوت نگه داشته شده و اتفاقا نامی همچون کاشانی برجسته میشود که، بیشتر نیازمند تحقیق و تفحص است. تمایلی در مردم که این چنین ایجاد شده است، اخیرا خود را در استقبال و بازتاب نسبتا گسترده –اما نه لزوما عمیق- اسناد منتشر شده در مورد رابطه کاشانی با کودتاچیان خود را به شدت نشان داد. ج) چهره ملی و بیگانهستیز مصدق! فکر میکنم یکی از عوامل بالادستی جذابیت مصدق برای جوانان همین نکته باشد. البته باید تذکر داد که لفظ «ملی»، در زمانی که مصدق موضع «ملی» میگرفت اساسا با «ملیگرایی» کور کنونی متفاوت بوده و به «عربستیزی» و «افغانستیزی» ختم نمیشد، بلکه کارکردی صرفا اقتصادی-سیاسی در موازنه و مبادلات بینالملل داشته و حتی گره خورده به آرزوها و دلمشغولیهای نفر به نفر کشور ایران نبوده است. د) جنبش مردمی آن سالها! تصویری دلرباتر از مردمی که در خیابانها تجمع کردهاند، وجود ندارد. هرچه رسانههای تصویرساز داخلی و خارجی و ملی و بینالمللی طی دهههای اخیر نظام جهانی سعی کردند با «قد» و «وزن» و «هیکل» و «خانه» و «ماشین» و «ساحل» و به طور کلی با «هالیوود» این تصویر را کنار بزنند، اما هنوز هم نتوانستهاند کنترل کامل آن «حس غریب» را به دست گرفته و به راحتی به فروش برسانندش. گرچه شاید هر کسی تصوری دقیق از خیابانهای آن سالها و روزها نداشته، مگر تحقیق و مطالعهای در این راستا کرده باشد، اما خاطرهای از آن دوران به نسل کنونی رسیده است که باعث میشود تصوری مبهم از جنبشی مردمی در ذهن جوانان شکل گرفته و هر از گاهی مبهوت چنان خیالی شوند. ه) انباشته شدن فرهنگهایی متفاوت در پس و پیش آن دوران! به لحاظ هنری، شعر و داستان ایران چهرهای در دهه ۲۰ و پیشتر از آن داشته که، این چهره در دهههای ۳۰ و ۴۰ به کلی تغییر یافته است. بسیاری از نامهای آن دوران برای مثال جمالزاده، تندرکیا، مشفق کاظمی و… یا نامی ازشان باقی نمانده یا اگر چیزی باقی مانده تنها یک نام است. اما نسل بعدی نویسندگان و شاعران ایرانی از شاملو و فروغ و اخوان گرفته تا صادقی و گلشیری و دولتآبادی دقیقا مبنای ادبیاتی هستند که، به سالهای پس از انقلاب به ارث رسید. در بسیاری از آثار همین افراد ارجاعاتی جدی به حوادث آن سالها و حس و حال مردم وجود دارد که برای مردم تصویری از یک نقطه مرجع تاریخی را ایجاد کرده که فارغ از مثبت یا منفی بودنش، قطعا باید بسیار مورد توجه قرار گیرد. دلایل مذکور واقعا تا چه میزان اثربخش هستند؟ در ادامه هر یک از پنج دلیل مذکور با نگاهی به برخی وجوه عملکرد سیاسی-اجتماعی و زندگی روزمره نسل جوان مورد سنجش قرار خواهد گرفت تا متوجه شویم که «آیا این دلایل باد هوا هستند یا چون ستونی در زمین فرو رفتهاند؟» الف) جابجا شدن «دزد» و «نابغه»، و محفلگرایی سیاسی! وقتی پدر یا مادری به فرزند خود میگویند «عاقل باش!» یا «فلانی عاقل بود که موفق شد!» منظورشان از «عاقل» دقیقا چیست؟ زمانی که بسیاری از مردم کشور میگویند «فلانی زرنگ بود که فلان قدر پول را بالا کشید!» و در پس ذهنشان او را بابت این «نبوغ» تحسین میکنند، چه میزان میتوان به علاقه مبهمی که به پاکدستی شخصی در هفت دهه پیش دارند تکیه کرد؟ جدای از این مسئله، عملکرد مردم در جناحبازی سیاسی کشور کاملا مشت علاقه به پاکی و مبارزه با فساد را باز میکند، زیرا از تمامی طیفها این بازخورد ایجاد میشود که «فساد بد است، مگر اینکه گروه مورد علاقه ما عاملش باشد»، و در ادامه آن را با نوعی «عقلگرایی» سیاسی، صورتبندی نیز میکنند. ب) در چنین سطحی از تحلیل اگر بخواهیم خیلی ساده بیان کنیم، باید بگوییم مردم اساسا به مصدق علاقه نداشته و تنها به نامی حذف شده توسط گفتمان رسمی علاقه دارند. بنابراین مصدق اساسا در وضعیتی ثانوی و انتزاعی نسبت به گفتمان رسمی قرار گرفته که دیگر چیزی از خود ندارد بلکه وجودش وابسته به گفتمان رسمی است، و اگر این گفتمان انعطافی از خود نشان دهد، که به سادگی میتواند چنین کند، تمام حساب و کتابها بر هم ریخته و باید دنبال نامی دیگر گشت. جدای از این امر، حتی میتوان ادعا کرد که چنین علاقهای به هیچ وجه نتیجهای مثبت را تضمین نمیکند، کما اینکه در گردش از «صدا و سیما» به «ماهواره»، مورد دوم یعنی «ماهواره» بهترین صفتی که میتواند از آن خود کند، «سخیف» است. ج) مالکیت و مدیریت اقتصادی بر دو شاخه عمومی تقسیم میشود: ملی-دولتی و خصوصی. حال فرض کنیم که دولت نه حق دخالت در داخل را داشته باشد، یعنی خصوصیسازی کامل کند، و نه با توجه به معاهدات جهانی حق دخالت بینالمللی داشته باشد و به قول خودشان «بیمرزی اقتصادی» را رعایت کند؛ حاصل چه میشود؟ مالکیت و مدیریت اقتصادی کشور از دولت آن کشور گرفته شده و به توانمندترین عضو بخش خصوصی داده میشود که با توجه به شرایط کنونی -و حتی شرایط آتی- اقتصاد جهانی، آن «توانمندترین عضو بخش خصوصی» نیز دیگر ایرانی نخواهد بود. این امر که «ایرانی» بودن آن چه تأثیری به صورت واقعی در برخواهد داشت را در اینجا کاری نداریم، اما رویه آن فرآیند پیشتر توضیح داده شده به وضوح مخالف با آن تصویر به جا مانده از مصدق است. رویهای که توصیف شد حالت ناب رویه حاکم طی دو سه دهه اخیر بوده است، و نه تنها جوانان با آن مخالفت نمیکنند بلکه نظریه این فرآیند عموما مدافعین خود را در بین مردم از میان جوانان پیدا میکند. پس آن تصویر از مصدق نیز آنقدر تحلیل نشده است که بتوانیم با انضمامی دانستن آن، توانی برایش در نظر بگیریم. د) شاید مهمترین و بحرانیترین مسئله همین نکته باشد. صحیح است که علاقه به «تصویر جنبش مردمی» وجود دارد، اما چرا این علاقه دامنه عمل گسترده پیدا نمیکند؟ چرا خیابانهای جای خود را به توییتر و اینستاگرام و شبهتحلیلهای سه خطی دادهاند؟ «محل» چانهزنی کجاست؟ یکی از عوامل اصلی که این چنین پایه این بحث را فلج کرده است، این مسئله است که اساسا تعریف «جنبش مردمی»، تعریف «جنبش» و تعریف «مردم» بین اقشار مختلف جامعه یکسان نیست و شکافهایی عظیم را در خود نشان میدهد. به همین دلیل است که یا مسئلهای در سطح ملی طرح نمیشود و یا اینکه اگر طرح شود، دیگر سیاسی نبوده و بیشتر فرهنگی و کورکورانه است. ه) از نقطه مرجعی در ادبیات و فرهنگ ایران نام بردیم. اگر آن نقطه مرجع و اساسا آن ادبیات، اهمیتی جدی میداشت نباید هماکنون وضعیت تکلم و نوشتن مردم یک کشور، وضعیت متون و اشعار عامهپسند، به سطحی میرسید که شاید با در نظر گرفتن نرخ سوادآموزی بتوان ادعا کرد هولناکترین و سیاهترین دوران تاریخ کشور ایران است و به وضوح پیشبینی میشود که از این بدتر هم بشود. فقط نگاهی به تمامی شبکههای مجازی بیندازید، ادبیات جوانان را نگاهی کنید؛ نوشتههای نشریات را با نثر امثال طالبوف و بهار که، یک سده پیش میزیستند، مقایسه کنید تا متوجه شوید که بیماری تا چه سطحی به مغز استخوان زده است. […]
[…] هفته نامه چلچراغ: ابتدا تصمیم داشتم مطلبی بنویسم با عنوان «چرا جوانان مصدق را دوست دارند؟»، اما پس از اندکی توقف به این نتیجه رسیدم که ابتدا باید به این پرسش که «این دوست داشتن تا چه میزان معنادار است؟ شاید جوانان خیلی چیزها و خیلی کسها را بیخود و بیجهت دوست داشته باشند و این علاقه در بزنگاههای تاریخی از سرشان بپرد!» در ذهن خود پاسخ دهم؛ بنابراین تصمیم گرفتم که «دوست داشتن» را حذف کنم، و مطلبی تحت عنوان «چرا مصدق برای جوانان مسئله است؟» مکتوب کنم. باز هم وسواس ذهنی رهایم نکرد و از خود پرسیدم که، «آیا اصلا مصدق برای جوانان مسئله است؟»؛ نتیجتا باز هم نظرم را اصلاح کرده و سعی کردم یادداشتی که در ادامه خواهد آمد را با عنوان «مسئله مصدق و جوانان» تقدیم حضورتان کنم. مصدق برای بسیاری از جوانان اصلا مسئله نیست و فقط نامیست که در امتداد «فلان شاه» یا «فلان الدوله» یا «میرزا فلان» سلسلهبندی میشود، پس سعی کردم به منظور نیفتادن به دام یک مطالعه میدانی سطحی، چشمانداز این یادداشت را کوچک کرده و به قشری دیگر که مصدق برایشان مسئله است، بپردازم. در این میان عدهای نیز اساسا با مصدق مشکل داشته و از او بدشان میآید که آنها را نیز کنار گذاشتم. در عوض این منقبض ساختن جامعه مورد تحلیل، به دلایل «دم دستی» سمپاتی جوانان به مصدق پرداخته و سپس به سنجش جدیت این دلایل از حیث فرهیختاری اجتماعی-سیاسی ایران پرداختهام. ساختار این متن متشکل از سه بخش خواهد بود: ۱) پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان؛ ۲) سنجیدن هر یک از آن پنج دلیل؛ و ۳) نتیجهگیری. چرا مصدق برای جوانان جذاب است؟ در این بخش پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان ارائه شده است که از شماره یک تا پنج به ترتیب از خود شخص مصدق تا کلیترین وضعیت کشور در آن سالها، چیده شدهاند. الف) آلوده نبودن مصدق به انواع فساد! با مقیاسهایی که از دولت قاجار، پهلوی اول و دوم و وضعیت کنونی انباشته و ایجاد شدهاند میتوان چنین ادعا کرد که، شخص محمد مصدق، بنابر گزارشاتی که در اذهان عمومی از او برجای ماندهاست، انسانی پاکدست بوده است، که حالا گرچه بنابر ادعای برخی افراد آدم خوشخُلقی نبوده ولی نمیتوان ادعاهایی نظیر زمینخواری یا حرمسراداری را به او نسبت داد. ب) غیبت نام مصدق در رسانههای رسمی کنونی! در وضعیت خاص نسبت گفتمان رسمی و تمایلات توده مردم، چندان دور از ذهن نیست که مردم گرایشی مبهم به چیزی داشته باشند که توسط گفتمان رسمی مسکوت نگه داشته میشود، این را میتوان در استقبال از شبکههای ماهوارهای در مقابل تلویزیون رسمی مشاهده کرد. از نامگذاری ابنیه و بناها گرفته تا کتابهای درسی تاریخ، نام محمد مصدق به شدت مسکوت نگه داشته شده و اتفاقا نامی همچون کاشانی برجسته میشود که، بیشتر نیازمند تحقیق و تفحص است. تمایلی در مردم که این چنین ایجاد شده است، اخیرا خود را در استقبال و بازتاب نسبتا گسترده –اما نه لزوما عمیق- اسناد منتشر شده در مورد رابطه کاشانی با کودتاچیان خود را به شدت نشان داد. ج) چهره ملی و بیگانهستیز مصدق! فکر میکنم یکی از عوامل بالادستی جذابیت مصدق برای جوانان همین نکته باشد. البته باید تذکر داد که لفظ «ملی»، در زمانی که مصدق موضع «ملی» میگرفت اساسا با «ملیگرایی» کور کنونی متفاوت بوده و به «عربستیزی» و «افغانستیزی» ختم نمیشد، بلکه کارکردی صرفا اقتصادی-سیاسی در موازنه و مبادلات بینالملل داشته و حتی گره خورده به آرزوها و دلمشغولیهای نفر به نفر کشور ایران نبوده است. د) جنبش مردمی آن سالها! تصویری دلرباتر از مردمی که در خیابانها تجمع کردهاند، وجود ندارد. هرچه رسانههای تصویرساز داخلی و خارجی و ملی و بینالمللی طی دهههای اخیر نظام جهانی سعی کردند با «قد» و «وزن» و «هیکل» و «خانه» و «ماشین» و «ساحل» و به طور کلی با «هالیوود» این تصویر را کنار بزنند، اما هنوز هم نتوانستهاند کنترل کامل آن «حس غریب» را به دست گرفته و به راحتی به فروش برسانندش. گرچه شاید هر کسی تصوری دقیق از خیابانهای آن سالها و روزها نداشته، مگر تحقیق و مطالعهای در این راستا کرده باشد، اما خاطرهای از آن دوران به نسل کنونی رسیده است که باعث میشود تصوری مبهم از جنبشی مردمی در ذهن جوانان شکل گرفته و هر از گاهی مبهوت چنان خیالی شوند. ه) انباشته شدن فرهنگهایی متفاوت در پس و پیش آن دوران! به لحاظ هنری، شعر و داستان ایران چهرهای در دهه ۲۰ و پیشتر از آن داشته که، این چهره در دهههای ۳۰ و ۴۰ به کلی تغییر یافته است. بسیاری از نامهای آن دوران برای مثال جمالزاده، تندرکیا، مشفق کاظمی و… یا نامی ازشان باقی نمانده یا اگر چیزی باقی مانده تنها یک نام است. اما نسل بعدی نویسندگان و شاعران ایرانی از شاملو و فروغ و اخوان گرفته تا صادقی و گلشیری و دولتآبادی دقیقا مبنای ادبیاتی هستند که، به سالهای پس از انقلاب به ارث رسید. در بسیاری از آثار همین افراد ارجاعاتی جدی به حوادث آن سالها و حس و حال مردم وجود دارد که برای مردم تصویری از یک نقطه مرجع تاریخی را ایجاد کرده که فارغ از مثبت یا منفی بودنش، قطعا باید بسیار مورد توجه قرار گیرد. دلایل مذکور واقعا تا چه میزان اثربخش هستند؟ در ادامه هر یک از پنج دلیل مذکور با نگاهی به برخی وجوه عملکرد سیاسی-اجتماعی و زندگی روزمره نسل جوان مورد سنجش قرار خواهد گرفت تا متوجه شویم که «آیا این دلایل باد هوا هستند یا چون ستونی در زمین فرو رفتهاند؟» الف) جابجا شدن «دزد» و «نابغه»، و محفلگرایی سیاسی! وقتی پدر یا مادری به فرزند خود میگویند «عاقل باش!» یا «فلانی عاقل بود که موفق شد!» منظورشان از «عاقل» دقیقا چیست؟ زمانی که بسیاری از مردم کشور میگویند «فلانی زرنگ بود که فلان قدر پول را بالا کشید!» و در پس ذهنشان او را بابت این «نبوغ» تحسین میکنند، چه میزان میتوان به علاقه مبهمی که به پاکدستی شخصی در هفت دهه پیش دارند تکیه کرد؟ جدای از این مسئله، عملکرد مردم در جناحبازی سیاسی کشور کاملا مشت علاقه به پاکی و مبارزه با فساد را باز میکند، زیرا از تمامی طیفها این بازخورد ایجاد میشود که «فساد بد است، مگر اینکه گروه مورد علاقه ما عاملش باشد»، و در ادامه آن را با نوعی «عقلگرایی» سیاسی، صورتبندی نیز میکنند. ب) در چنین سطحی از تحلیل اگر بخواهیم خیلی ساده بیان کنیم، باید بگوییم مردم اساسا به مصدق علاقه نداشته و تنها به نامی حذف شده توسط گفتمان رسمی علاقه دارند. بنابراین مصدق اساسا در وضعیتی ثانوی و انتزاعی نسبت به گفتمان رسمی قرار گرفته که دیگر چیزی از خود ندارد بلکه وجودش وابسته به گفتمان رسمی است، و اگر این گفتمان انعطافی از خود نشان دهد، که به سادگی میتواند چنین کند، تمام حساب و کتابها بر هم ریخته و باید دنبال نامی دیگر گشت. جدای از این امر، حتی میتوان ادعا کرد که چنین علاقهای به هیچ وجه نتیجهای مثبت را تضمین نمیکند، کما اینکه در گردش از «صدا و سیما» به «ماهواره»، مورد دوم یعنی «ماهواره» بهترین صفتی که میتواند از آن خود کند، «سخیف» است. ج) مالکیت و مدیریت اقتصادی بر دو شاخه عمومی تقسیم میشود: ملی-دولتی و خصوصی. حال فرض کنیم که دولت نه حق دخالت در داخل را داشته باشد، یعنی خصوصیسازی کامل کند، و نه با توجه به معاهدات جهانی حق دخالت بینالمللی داشته باشد و به قول خودشان «بیمرزی اقتصادی» را رعایت کند؛ حاصل چه میشود؟ مالکیت و مدیریت اقتصادی کشور از دولت آن کشور گرفته شده و به توانمندترین عضو بخش خصوصی داده میشود که با توجه به شرایط کنونی -و حتی شرایط آتی- اقتصاد جهانی، آن «توانمندترین عضو بخش خصوصی» نیز دیگر ایرانی نخواهد بود. این امر که «ایرانی» بودن آن چه تأثیری به صورت واقعی در برخواهد داشت را در اینجا کاری نداریم، اما رویه آن فرآیند پیشتر توضیح داده شده به وضوح مخالف با آن تصویر به جا مانده از مصدق است. رویهای که توصیف شد حالت ناب رویه حاکم طی دو سه دهه اخیر بوده است، و نه تنها جوانان با آن مخالفت نمیکنند بلکه نظریه این فرآیند عموما مدافعین خود را در بین مردم از میان جوانان پیدا میکند. پس آن تصویر از مصدق نیز آنقدر تحلیل نشده است که بتوانیم با انضمامی دانستن آن، توانی برایش در نظر بگیریم. د) شاید مهمترین و بحرانیترین مسئله همین نکته باشد. صحیح است که علاقه به «تصویر جنبش مردمی» وجود دارد، اما چرا این علاقه دامنه عمل گسترده پیدا نمیکند؟ چرا خیابانهای جای خود را به توییتر و اینستاگرام و شبهتحلیلهای سه خطی دادهاند؟ «محل» چانهزنی کجاست؟ یکی از عوامل اصلی که این چنین پایه این بحث را فلج کرده است، این مسئله است که اساسا تعریف «جنبش مردمی»، تعریف «جنبش» و تعریف «مردم» بین اقشار مختلف جامعه یکسان نیست و شکافهایی عظیم را در خود نشان میدهد. به همین دلیل است که یا مسئلهای در سطح ملی طرح نمیشود و یا اینکه اگر طرح شود، دیگر سیاسی نبوده و بیشتر فرهنگی و کورکورانه است. ه) از نقطه مرجعی در ادبیات و فرهنگ ایران نام بردیم. اگر آن نقطه مرجع و اساسا آن ادبیات، اهمیتی جدی میداشت نباید هماکنون وضعیت تکلم و نوشتن مردم یک کشور، وضعیت متون و اشعار عامهپسند، به سطحی میرسید که شاید با در نظر گرفتن نرخ سوادآموزی بتوان ادعا کرد هولناکترین و سیاهترین دوران تاریخ کشور ایران است و به وضوح پیشبینی میشود که از این بدتر هم بشود. فقط نگاهی به تمامی شبکههای مجازی بیندازید، ادبیات جوانان را نگاهی کنید؛ نوشتههای نشریات را با نثر امثال طالبوف و بهار که، یک سده پیش میزیستند، مقایسه کنید تا متوجه شوید که بیماری تا چه سطحی به مغز استخوان زده است. […]
[…] هفته نامه چلچراغ: ابتدا تصمیم داشتم مطلبی بنویسم با عنوان «چرا جوانان مصدق را دوست دارند؟»، اما پس از اندکی توقف به این نتیجه رسیدم که ابتدا باید به این پرسش که «این دوست داشتن تا چه میزان معنادار است؟ شاید جوانان خیلی چیزها و خیلی کسها را بیخود و بیجهت دوست داشته باشند و این علاقه در بزنگاههای تاریخی از سرشان بپرد!» در ذهن خود پاسخ دهم؛ بنابراین تصمیم گرفتم که «دوست داشتن» را حذف کنم، و مطلبی تحت عنوان «چرا مصدق برای جوانان مسئله است؟» مکتوب کنم. باز هم وسواس ذهنی رهایم نکرد و از خود پرسیدم که، «آیا اصلا مصدق برای جوانان مسئله است؟»؛ نتیجتا باز هم نظرم را اصلاح کرده و سعی کردم یادداشتی که در ادامه خواهد آمد را با عنوان «مسئله مصدق و جوانان» تقدیم حضورتان کنم. مصدق برای بسیاری از جوانان اصلا مسئله نیست و فقط نامیست که در امتداد «فلان شاه» یا «فلان الدوله» یا «میرزا فلان» سلسلهبندی میشود، پس سعی کردم به منظور نیفتادن به دام یک مطالعه میدانی سطحی، چشمانداز این یادداشت را کوچک کرده و به قشری دیگر که مصدق برایشان مسئله است، بپردازم. در این میان عدهای نیز اساسا با مصدق مشکل داشته و از او بدشان میآید که آنها را نیز کنار گذاشتم. در عوض این منقبض ساختن جامعه مورد تحلیل، به دلایل «دم دستی» سمپاتی جوانان به مصدق پرداخته و سپس به سنجش جدیت این دلایل از حیث فرهیختاری اجتماعی-سیاسی ایران پرداختهام. ساختار این متن متشکل از سه بخش خواهد بود: ۱) پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان؛ ۲) سنجیدن هر یک از آن پنج دلیل؛ و ۳) نتیجهگیری. چرا مصدق برای جوانان جذاب است؟ در این بخش پنج دلیل جذابیت مصدق برای جوانان ارائه شده است که از شماره یک تا پنج به ترتیب از خود شخص مصدق تا کلیترین وضعیت کشور در آن سالها، چیده شدهاند. الف) آلوده نبودن مصدق به انواع فساد! با مقیاسهایی که از دولت قاجار، پهلوی اول و دوم و وضعیت کنونی انباشته و ایجاد شدهاند میتوان چنین ادعا کرد که، شخص محمد مصدق، بنابر گزارشاتی که در اذهان عمومی از او برجای ماندهاست، انسانی پاکدست بوده است، که حالا گرچه بنابر ادعای برخی افراد آدم خوشخُلقی نبوده ولی نمیتوان ادعاهایی نظیر زمینخواری یا حرمسراداری را به او نسبت داد. ب) غیبت نام مصدق در رسانههای رسمی کنونی! در وضعیت خاص نسبت گفتمان رسمی و تمایلات توده مردم، چندان دور از ذهن نیست که مردم گرایشی مبهم به چیزی داشته باشند که توسط گفتمان رسمی مسکوت نگه داشته میشود، این را میتوان در استقبال از شبکههای ماهوارهای در مقابل تلویزیون رسمی مشاهده کرد. از نامگذاری ابنیه و بناها گرفته تا کتابهای درسی تاریخ، نام محمد مصدق به شدت مسکوت نگه داشته شده و اتفاقا نامی همچون کاشانی برجسته میشود که، بیشتر نیازمند تحقیق و تفحص است. تمایلی در مردم که این چنین ایجاد شده است، اخیرا خود را در استقبال و بازتاب نسبتا گسترده –اما نه لزوما عمیق- اسناد منتشر شده در مورد رابطه کاشانی با کودتاچیان خود را به شدت نشان داد. ج) چهره ملی و بیگانهستیز مصدق! فکر میکنم یکی از عوامل بالادستی جذابیت مصدق برای جوانان همین نکته باشد. البته باید تذکر داد که لفظ «ملی»، در زمانی که مصدق موضع «ملی» میگرفت اساسا با «ملیگرایی» کور کنونی متفاوت بوده و به «عربستیزی» و «افغانستیزی» ختم نمیشد، بلکه کارکردی صرفا اقتصادی-سیاسی در موازنه و مبادلات بینالملل داشته و حتی گره خورده به آرزوها و دلمشغولیهای نفر به نفر کشور ایران نبوده است. د) جنبش مردمی آن سالها! تصویری دلرباتر از مردمی که در خیابانها تجمع کردهاند، وجود ندارد. هرچه رسانههای تصویرساز داخلی و خارجی و ملی و بینالمللی طی دهههای اخیر نظام جهانی سعی کردند با «قد» و «وزن» و «هیکل» و «خانه» و «ماشین» و «ساحل» و به طور کلی با «هالیوود» این تصویر را کنار بزنند، اما هنوز هم نتوانستهاند کنترل کامل آن «حس غریب» را به دست گرفته و به راحتی به فروش برسانندش. گرچه شاید هر کسی تصوری دقیق از خیابانهای آن سالها و روزها نداشته، مگر تحقیق و مطالعهای در این راستا کرده باشد، اما خاطرهای از آن دوران به نسل کنونی رسیده است که باعث میشود تصوری مبهم از جنبشی مردمی در ذهن جوانان شکل گرفته و هر از گاهی مبهوت چنان خیالی شوند. ه) انباشته شدن فرهنگهایی متفاوت در پس و پیش آن دوران! به لحاظ هنری، شعر و داستان ایران چهرهای در دهه ۲۰ و پیشتر از آن داشته که، این چهره در دهههای ۳۰ و ۴۰ به کلی تغییر یافته است. بسیاری از نامهای آن دوران برای مثال جمالزاده، تندرکیا، مشفق کاظمی و… یا نامی ازشان باقی نمانده یا اگر چیزی باقی مانده تنها یک نام است. اما نسل بعدی نویسندگان و شاعران ایرانی از شاملو و فروغ و اخوان گرفته تا صادقی و گلشیری و دولتآبادی دقیقا مبنای ادبیاتی هستند که، به سالهای پس از انقلاب به ارث رسید. در بسیاری از آثار همین افراد ارجاعاتی جدی به حوادث آن سالها و حس و حال مردم وجود دارد که برای مردم تصویری از یک نقطه مرجع تاریخی را ایجاد کرده که فارغ از مثبت یا منفی بودنش، قطعا باید بسیار مورد توجه قرار گیرد. دلایل مذکور واقعا تا چه میزان اثربخش هستند؟ در ادامه هر یک از پنج دلیل مذکور با نگاهی به برخی وجوه عملکرد سیاسی-اجتماعی و زندگی روزمره نسل جوان مورد سنجش قرار خواهد گرفت تا متوجه شویم که «آیا این دلایل باد هوا هستند یا چون ستونی در زمین فرو رفتهاند؟» الف) جابجا شدن «دزد» و «نابغه»، و محفلگرایی سیاسی! وقتی پدر یا مادری به فرزند خود میگویند «عاقل باش!» یا «فلانی عاقل بود که موفق شد!» منظورشان از «عاقل» دقیقا چیست؟ زمانی که بسیاری از مردم کشور میگویند «فلانی زرنگ بود که فلان قدر پول را بالا کشید!» و در پس ذهنشان او را بابت این «نبوغ» تحسین میکنند، چه میزان میتوان به علاقه مبهمی که به پاکدستی شخصی در هفت دهه پیش دارند تکیه کرد؟ جدای از این مسئله، عملکرد مردم در جناحبازی سیاسی کشور کاملا مشت علاقه به پاکی و مبارزه با فساد را باز میکند، زیرا از تمامی طیفها این بازخورد ایجاد میشود که «فساد بد است، مگر اینکه گروه مورد علاقه ما عاملش باشد»، و در ادامه آن را با نوعی «عقلگرایی» سیاسی، صورتبندی نیز میکنند. ب) در چنین سطحی از تحلیل اگر بخواهیم خیلی ساده بیان کنیم، باید بگوییم مردم اساسا به مصدق علاقه نداشته و تنها به نامی حذف شده توسط گفتمان رسمی علاقه دارند. بنابراین مصدق اساسا در وضعیتی ثانوی و انتزاعی نسبت به گفتمان رسمی قرار گرفته که دیگر چیزی از خود ندارد بلکه وجودش وابسته به گفتمان رسمی است، و اگر این گفتمان انعطافی از خود نشان دهد، که به سادگی میتواند چنین کند، تمام حساب و کتابها بر هم ریخته و باید دنبال نامی دیگر گشت. جدای از این امر، حتی میتوان ادعا کرد که چنین علاقهای به هیچ وجه نتیجهای مثبت را تضمین نمیکند، کما اینکه در گردش از «صدا و سیما» به «ماهواره»، مورد دوم یعنی «ماهواره» بهترین صفتی که میتواند از آن خود کند، «سخیف» است. ج) مالکیت و مدیریت اقتصادی بر دو شاخه عمومی تقسیم میشود: ملی-دولتی و خصوصی. حال فرض کنیم که دولت نه حق دخالت در داخل را داشته باشد، یعنی خصوصیسازی کامل کند، و نه با توجه به معاهدات جهانی حق دخالت بینالمللی داشته باشد و به قول خودشان «بیمرزی اقتصادی» را رعایت کند؛ حاصل چه میشود؟ مالکیت و مدیریت اقتصادی کشور از دولت آن کشور گرفته شده و به توانمندترین عضو بخش خصوصی داده میشود که با توجه به شرایط کنونی -و حتی شرایط آتی- اقتصاد جهانی، آن «توانمندترین عضو بخش خصوصی» نیز دیگر ایرانی نخواهد بود. این امر که «ایرانی» بودن آن چه تأثیری به صورت واقعی در برخواهد داشت را در اینجا کاری نداریم، اما رویه آن فرآیند پیشتر توضیح داده شده به وضوح مخالف با آن تصویر به جا مانده از مصدق است. رویهای که توصیف شد حالت ناب رویه حاکم طی دو سه دهه اخیر بوده است، و نه تنها جوانان با آن مخالفت نمیکنند بلکه نظریه این فرآیند عموما مدافعین خود را در بین مردم از میان جوانان پیدا میکند. پس آن تصویر از مصدق نیز آنقدر تحلیل نشده است که بتوانیم با انضمامی دانستن آن، توانی برایش در نظر بگیریم. د) شاید مهمترین و بحرانیترین مسئله همین نکته باشد. صحیح است که علاقه به «تصویر جنبش مردمی» وجود دارد، اما چرا این علاقه دامنه عمل گسترده پیدا نمیکند؟ چرا خیابانهای جای خود را به توییتر و اینستاگرام و شبهتحلیلهای سه خطی دادهاند؟ «محل» چانهزنی کجاست؟ یکی از عوامل اصلی که این چنین پایه این بحث را فلج کرده است، این مسئله است که اساسا تعریف «جنبش مردمی»، تعریف «جنبش» و تعریف «مردم» بین اقشار مختلف جامعه یکسان نیست و شکافهایی عظیم را در خود نشان میدهد. به همین دلیل است که یا مسئلهای در سطح ملی طرح نمیشود و یا اینکه اگر طرح شود، دیگر سیاسی نبوده و بیشتر فرهنگی و کورکورانه است. ه) از نقطه مرجعی در ادبیات و فرهنگ ایران نام بردیم. اگر آن نقطه مرجع و اساسا آن ادبیات، اهمیتی جدی میداشت نباید هماکنون وضعیت تکلم و نوشتن مردم یک کشور، وضعیت متون و اشعار عامهپسند، به سطحی میرسید که شاید با در نظر گرفتن نرخ سوادآموزی بتوان ادعا کرد هولناکترین و سیاهترین دوران تاریخ کشور ایران است و به وضوح پیشبینی میشود که از این بدتر هم بشود. فقط نگاهی به تمامی شبکههای مجازی بیندازید، ادبیات جوانان را نگاهی کنید؛ نوشتههای نشریات را با نثر امثال طالبوف و بهار که، یک سده پیش میزیستند، مقایسه کنید تا متوجه شوید که بیماری تا چه سطحی به مغز استخوان زده است. […]
دیگه چی داری اینجا؟
آرامشی حین طوفان
مصاحبه با ابراهیم گلستان – درباره عکاسی از دادگاه مصدق
باید از ما بترسید
نوابغ و شیادان
فیلم خوب ببینیم