نازنین متیننیا
چه کسی میتواند بگوید محبوبترین کیست؟! از هرکسی بپرسید، یک محبوبی دارد که فکر میکند محبوبترین است و بس. اما من اینطور نیستم. دلم نمیخواهد محبوبم را بگذارم وسط میدان و تشویق ایسلندی کنم که بهترین و محبوبترین من آنجاست و بس. من دلم میخواهد محبوبترین را یک گوشهای برای خودم نگه دارم و هرازچندگاهی قربانصدقه بروم که چقدر درست بودی و چقدر خوب که محبوبم شدی. یعنی برعکس؛ به جای ستایش او، دلم میخواهد کیف کنم از انتخاب خودم. همین است که وقتی میپرسند بازیکن محبوبت کیست، شک میکنم به خودم. به فهرست بلندبالای ستاره زمین سبز که سالها با آنها زندگی کردیم و رویای مبارزه و پیروزی و قهرمانی را در ذهنم ساختند. من فرقی با بقیه ندارم؛ مثل همه فوتبالدوستها، برای خودم محبوبهایی در زمین سبز دارم، آنهایی که با پیروزیشان جیغ خوشحالی کشیدم و با شکستشان گریه کردم. الان که به اسمهای آن سربازان شجاع فکر میکنم، زینالدین زیدان، مارادونا، پائولو مالدینی و اینروزها مسی، در فهرست دوستداشتنیهایم هستند. عجیب است؟! هیچ بازیکن و فوتبالیست ایرانی را در فهرست ندارم؟! نه. برای خودم عجیب نیست. در فهرست ایرانیها و آنجا که بازیکن محبوب من نشسته، فقط یک اسم وجود دارد.
اسمی که حتی سنم به دیدن بازیهایش قد نمیدهد. اما او برای من محبوبترین است و محبوبیتش نه برای ایستادن در دروازه که برای جنگندگی حقیقیاش در میدان زندگی است. ناصر حجازی، محبوب همیشه و همواره من در زمین فوتبال است و در میدان زندگی. من خوشبختم که او را انتخاب کردم، چون هرکجا که در زندگی نفس کم میآورم و از دویدن به دنبال توپها خسته میشوم، یاد و خاطرهاش توی قلبم زنده میشود و به یاد میآورم که حقیقت زندگی در جنگیدن و پای اصول ایستادن است، نه بردن به هر قیمتی و ماندن با هر هزینهای. اینطور است که دلم قرص میشود، زندگی ارزش جنگیدن را دارد و چون هنوز بعد از اینهمه سال، چه کسی میتواند نام ناصرخان حجازی را فراموش کند یا روز باشکوه خداحافظی مردم با او را به یاد نیاورد.