نگاهی به فیلم هفت معکوس، از فیلمهای گروه هنر و تجربه
محسن خادمی
در ابتدای به راه افتادن گروه هنر و تجربه در سینمای ایران، روح حضورش بهعنوان گروهی مستقل درواقع نمایش فیلمهای هنری و خاصتر سینما برای مخاطبان جدیتر آن و به دنبال آن حمایت از فیلمهایی بود که با نگاهی تجربهگرایانه و برای طیف خاصی از علاقهمندان سینما تولید میشدند. اما پس از تداوم شرایط متوسط و خنثای سینمای ایران در این سالها (به استثنای فرهادی)، توجه بیشتری به این گروه سینمایی از سوی سینمادوستان صورت گرفت. با نگاهی به فهرست آمار تماشاگران و فروش فیلمهای هنر و تجربه میتوان بهخوبی این نکته را دریافت، که در سالهای اخیر اغلب فیلمهای تحسینشده و بحثبرانگیز جشنواره فیلم فجر (بهعنوان ویترین سینمای ایران)، در این گروه اکران شده و با استقبال خوبی نیز مواجه شدهاند. اکران گسترده «فروشنده» و همینطور فروش خوب فیلمهایی چون «خواب تلخ»، «پرویز»، «لانتوری»، «ایستاده در غبار» و مهمتر از همه اکران طولانیمدت «ماهی و گربه» نمونههایی از این دست هستند.
همین مسئله (رویکرد مثبت سینمادوستان به فیلمهای هنر و تجربه) باعث شد برخی فیلمسازان به این فکر بیفتند با حمایت مادی و معنوی از شاگردان جوان در راستای ساخت فیلمی تجاری به قصد حضور در اکران هنر و تجربه در این عرصه نیز حاضر باشند، تا هم از جدول فروش این گروه جا نمانند، هم در تجربه عرصههای نو بیگدارتر به آب بزنند. اتفاقی که در بطن مثبت مینماید، اما بیش از آنچه به نظر میرسد، گیشه را نشانه گرفته است و ردپای نگاه تجاری تهیهکننده (بهعنوان صاحب حقوقی اثر) روی آن کاملا مشهود است. «هفت معکوس» از چنین فرمولی تبعیت میکند. حضور علی عطشانی بهعنوان تهیهکننده، روایت فرمی (که من ترجیح میدهم در اینجا نامش را فرمزده بگذارم)، و همینطور فهرست تیپیکال بازیگران فیلم همگی از فاکتورهای اصلی فیلم و در همین راستا هستند.
مثلا درباره فهرست بازیگران، مسئله حضور مهران رجبی و نیوشا ضیغمی و کامران تفتی نیست، بلکه نوع استفاده فیلمنامه از تیپهای کلیشهای آنهاست. جواد عزتی در «جواد عزتی گونهترین» (!) حال خود است و حتی در جاهایی اواخر فیلم به فراخور نیاز با نحوه گریم و پوزیشن صورتش خواسته یا ناخواسته فیلم شبیه نوید محمدزاده هم شده است! بقیه بازیگران نیز همان کاراکتر همیشگیشان در فیلمهای سینمایی و تلویزیونی (و اخیرا ویدیویی) هستند و کار تا جایی پیش میرود که کارگردان در ارائه نیوشا ضیغمی فیلم دستودلبازی نیز میکند و درحالیکه بازی ضیغمی در دو نقش قرار است در واقع نمایشدهنده تفاوتهای دو دختر با ظاهری مشابه باشد، بیشتر به اینکه چگونه میتوان توسط گریمی متفاوت ضیغمی خوب و پایبند را در مقابل ضیغمی خبیث خلق کرد، منجر شده است.
فیلم با چنین ملاتی قرار است با ایدههای فینچری به روایت هفت رفت و برگشت زمانی قهرمانش به گذشته و آینده بپردازد و تازه حرفهای قلمبه هم بزند. فیلم البته حرفهای بدی هم ندارد. بیتوجهی به نگاه و قضاوت دیگران و پیگیری آرزوها و خواستههای قلبی خود و اینکه انسان باید از فرصتی که برای جبران اشتباهات در اختیارش گذاشته میشود، استفاده کند، بهخودیخود پیامهای بدی نیستند (و کاری هم نداریم دومی با چه شکل گلدرشتی و با توصیه راوی در انتهای فیلم به آن چسبانده میشود)، مسئله اینجاست که فیلم شیوه درستی برای بیانشان برنمیگزیند.
فرم فیلم با اینکه سعی در بهروز کردن آن و ایجاد فضایی مالیخولیایی (با نمایش دژاوو شدنهای ممتد قهرمانش) داشته، اما شدیدا مصنوعی از کار درآمده است. ایده عبور دوربین از سوراخ کلید در هر بار پس از آنکه قهرمان ار دستشویی بیرون میرود، برای اینکه نشان دهد باز شدن در بهواقع ورود به موقعیت زمانی جدیدی است و تصویر در تصویرهایی که به نگاه شخصیت اول ختم میشود، با اینکه در سینمای ایران اندکی نو میزنند، اما اولا خود فینچر تنها با تیتراژ فیلمهایش حق مطلب را به غایت ادا کرده و کپی دست چندم آن برای تماشاچی حرفهای سینما نکته مثبتی به حساب نمیآید، ثانیا استفاده بیش از حد آنها درواقع نوعی فرمزدگی (یا فرمنمایی) محسوب میشود و تازه کارگردان بعد از آنکه از پس اجرای ایده بهخوبی برنیامده، ماجرا را از زبان قهرمانش تمام و کمال شرح میدهد تا ابهامی برای تماشاچی باقی نگذارد. درواقع داستان همان عشق نافرجام پسر بزهکار و بیپول و خیانت معشوقه با دکتر پولدار و منفعتطلب است که سعی شده با ترفندهای سینمایی پوشانده و با انتخاب فرمی بهخصوص برای روایت، پیچیده نشان داده شود.
استفاده از تیپ آشنای جواد عزتی همانگونه که ذکر شد، چنان دست فیلم را در موقعیتهای حساس میگیرد که بدون ویژگیهای تیپیکال شخصیت آشنای او امکان باز شدن گرههای قصه با توجه به منطق داستانی فیلم قابل تصور نیست و فیلم به نوعی با استفاده از آن به موقعیتهای سردرگم داستان، سروسامان میبخشد. همینطور استفاده بیش از حد از تپقهای کلامی (که در ابتدا قرار است به باورپذیری بازیها کمک کند) و گذاشتن دیالوگهایی مانند: «هو لا لا اسلحهام داری» و تکرار چند باره عبارت «ساقیتو عوض کن» برای نشان دادن واکنشها به تعریف پسر (که بهتازگی اعتیادش را ترک کرده) از پرشهای زمانیاش از جایی به بعد مثل تجاوز به ذهن تماشاچی میماند که از همه جا بیخبر برای دیدن فیلمی متفاوت به تماشای آن نشسته و اسیر بازیهای فرمی خام فیلمساز میشود. «هفت معکوس» اما در کنار همه اینها تصویرهای تمیز و تدوین مرتبی دارد که ضرباهنگ خوبی به فیلم داده و استاندارد بصری آن را حفظ کرده (مثل آثار خوشرنگ خود عطشانی)، اما تماشایش مثل سوار شدن در چرخ و فلکی است، که تکلیف آدم از همان ابتدا در خصوص مسیری که طی میکند، مشخص است و بیش از آنکه خودش هیجان داشته باشد، در هر لحظه به کسی که سوار شده (تماشاچی) احساس ناامنی (از حیث اعتماد به کیفیت فیلم و کارگردان) میبخشد، و درنهایت نیز او را در این چرخش سرگیجهآور، با پیامی که مستقیما توی صورت تماشاگر پرتاب میشود (و آدم را به شکل عبارت «که اینطور» درمیآورد!)، تنها میگذارد. «هفت معکوس» که اکرانش در بخش اصلی میتوانست به سبب فرمگرایی اثر و ایدههایی که در استفاده از المانهای پیشرفت عصر ارتباطات با شیطنتهای گرافیکیاش دارد، اتفاق مثبتی باشد، اما با حضور در بخشی که به لحاظ ماهیت به آن تعلق نداشته است، فیلمهای فرمی بکر و پرداختشده و مهمتر از آن بهواقع تجربهگرایانه را هم نزد تماشاچی بدنام میکند.
شماره ۷۱۰