برشت، خط تای هنر نمایش
جلال امانت
از آقای ک پرسیدند: «روی چه چیزی کار میکنید؟»
آقای ک جواب داد: «کار خیلی پرزحمتی است. دارم اشتباه بعدیام را تدارک میبینم.»
لابد اگر از خود برتولت برشت میخواستند خلاصهای بنویسد از حاصل سالها نوشتن، به صحنه بردن، سرودن و اندیشیدنش، همین را میگفت. کمتر کسی را میتوان در تاریخ هنر پیدا کرد که این همه ساده با تجربیات پیشین خودش جنگیده باشد، آنها را کنار گذاشته و به تمامی از نو آغاز کرده باشد. عادت برشت به ثبت کردن تمام تجربیاتش (که قسمتی از آنها را بعدتر با تدوینی که خود دوست داشت، منتشر هم کرد) باعث شد که مسیر او برای تبدیل شدن به خط تای تاریخ نمایش، از نمایش کلاسیک به نمایش مدرن، کاملا قابل ردگیری باشد.
در اعطای عنوان خط تای تاریخ نمایش به برشت به همان اندازه که هیچ اغراقی نیست، در عمل هیچ تردیدی هم نیست. گذشته از تفاوتهای جزئی طبیعی در میان نمایشهای جریان اصلی نمایش در غرب، درحقیقت همه از یک استراتژی ثابت استفاده میکردند: شبیهتر شدن هر چه بیشتر صحنه نمایش به واقعیت، طوری که بیشترین تاثیر را بر بیننده داشته باشد. شاید تئاتر الیزابتین برای نزدیک شدن به این هدف تاکتیکی متفاوت از تئاتر ملی فرانسه یا تئاتر عصر طلایی اسپانیا داشت، اما همگی برای بیشتر کردن هر چه بیشتر تماشاگر و نمایش تلاش میکردند. قوانین وحدتهای سهگانه زمان، مکان و موضوع در تئاتر کلاسیک فرانسه، جزئیات اغراقشده لباس و صحنه در نمایشهای انگلیسی یا تلاش برای استفاده از زبان عامیانه در اسپانیا همه و همه در راستای باورپذیر کردن بیشتر چیزی که بر صحنه اتفاق میافتاد، به وجود آمده بودند تا هر چه بیشتر تماشاگران را مجذوب خود کنند.
برشت برای همیشه این معادله را تغییر داد و به این ترتیب فصل نوی نمایش را آغاز کرد. از نظر برشت نمایش غربی تا آن روز اساسا استراتژی غلطی را انتخاب کرده بود. هدف نمایش نباید شبیهتر شدن هر چه بیشتر به واقعیت میبود. از واقعیت یک نسخه وجود داشت که از نظر برشت و همفکرانش چندان هم چنگی به دل نمیزد، پس لزومی نداشت که در صحنه نمایش تلاشی برای بازسازی آن صورت بگیرد. تماشاگران از قضا لازم نیست احساس نزدیکی بیش از حدی به نمایش روی صحنه داشته باشند، چون این کار را هر روز دارند با دنیای پیرامونشان میکنند. صحنه تئاتر دقیقا جایی است که باید تلاش کند این ارتباط را قطع کند. صحنه تئاتر باید برای تماشاگر تبدیل به تجربهای منحصربهفرد شود که درنهایت او را وادار کند به دنیای پیرامونش هم طور دیگری نگاه کند. تئاتر قرار نیست تابعی باشد از زندگی هر روزهای که بیرون سالن تئاتر جاری است. به عکس تئاتر باید تلاش کند بیشترین تاثیر ممکن را بر آنچه بیرون سالن میگذرد، بگذارد و آن را تغییر دهد. در این مسیر راهکار برشت آگاه نگه داشتن دائمی تماشاگران نسبت به چیزی بود که روی صحنه اتفاق میافتد. برشت تمایل داشت بینندگانش مداوما توجه کنند که در سالن تئاتر حضور دارند و چیزی که میبینند، یک نمایش است و درحقیقت همه چیز آن میتوانست به شکل دیگری اتفاق بیفتد. راهنمای او در این مسیر نمایشهای خارج از جریان اصلی تئاتر بود. نمایشهای شرقی، نمایشهای خیابانی اروپایی و نمایشهای عامیانهای مانند کمدیا دلآرته نمونههای کوچک و خودانگیخته از چیزی بودند که برشت به آن فکر میکرد.
تکنیکهای فاصلهگذاری برشتی چه در مورد آکسسوار صحنه و چه نوع بازیها و چه حتی ساختمان خود سالن تئاتر تماما به همین قصد تغییر کرد. برشت عمدا سعی میکرد تماشاگر شاهد تجهیزات مکانیکی نور و آکسسوار صحنه باشد، بازیگران را وادار میکرد تا پس از آنکه به شیوه استانیسلاوسکی با شخصیت یکی شدند، آن را بشکنند و از آن فاصله بگیرند و از همه مهمتر اجرا را به شکلی عملی میکرد که تماشاگران دائما از مسیر داستان روی صحنه فاصله بگیرند و نتوانند محو اتفاقات صحنه شوند. صحبت کردن شخصیتها با تماشاگران، دعوت از آنها برای کارهایی که پیشتر در سالن نمایش بهشدت تقبیح میشد، مثلا آواز خواندن یا سیگار کشیدن یا حتی عادی بودن رفتوآمد و فرا خواندن آنها به مشارکت در مسیر داستانی جزئی از تکنیکهای برشت برای استراتژی تازهاش بود.
استراتژی برشت بعدتر محور تمامی سبکهای عمده اجرای مدرن و پستمدرن نمایش قرار گرفت. تئاتر بدون متن گروتوفسکی، نزدیک شدن به آیینهای اولیه پیشاسقراطی در یونان در تئاتر آرتو، تکنیکهای آگوستو بووال برای اجرای نمایش با مشارکت تماشاگران، انواع شکلهای متنوع نمایشهای محدود که تماشاگر در آن ناچار به بازی در نمایش نیز هست، بیشتر پرفورمنسهای معاصر، نمایشهای فیگوراتیو و… همه تحت تاثیر تحول عمدهای که برشت در اجرا ایجاد کرد به وجود آمدند.
طبعا در دنیای سیاستزداییشده امروز ما بیشتر این گونههای مدرن و پستمدرن تلاش میکنند تا دامان خود را از ننگ سیاست پاک کنند و اعلام کنند که کمترین نسبتی با آن ندارند اما حقیقت این است که برشت، نقطه آغاز مسیری که آنها در آن پیش رفتند (حتی اگر مانند یهودای اسخریوطی سه بار یا ۳۰ بار او را انکار کنند)، شیوه نوی خود را بر سیاست بنا کرده بود. این بار سیاست هنر را از روزمرگیاش رها کرده بود. سیاستِ در خدمت هنر؛ عجیب اما حقیقی!
شماره ۶۹۶