درباره دانشجویان موسیقی
اگر صفحه کلاسور مسابقه «از دیوار صدا در میآید، ولی از دانشجویان فلان رشته صدا در نمیآید» باشد و من قرار باشد تا این لحظه جای خالی را با یک کلمه پر کنم، قطعا میگویم «موسیقی»! بچههای موسیقی آنقدر ساکتاند که من خیال میکردم لابد اوضاعشان گل و بلبل است که حرف نمیزنند. تا اینکه تصمیم گرفتم به این سکوت مشکوک پایان بدهم و با چندتاییشان حرف بزنم تا بفهمم ماجرا چیست. نتیجه متعجبم کرد، چون درنهایت فهمیدم اوضاعشان گل و بلبل که نه، قمر در عقرب هست! در این شماره کلاسور پای درددل بچههای موسیقی نشستیم، فقط چیزی که هنوز نفهمیدم، این است که چرا هیچوقت هیچچیز درباره اوضاعشان نمیگویند؟ چرا اینقدر ساکتاند؟
هستی عالیطبع
دستم فلج شد، ولی خوشحالم!
بهرخ علی قورچی، نوازندگی ساز کلاسیک
برخلاف چیزی که عموم مردم درباره رشته موسیقی فکر میکنند، این رشته نه شاد و رنگی رنگی است، نه همه در آن با هم مهرباناند. ما وقتی بخواهیم کار جدیای انجام دهیم، شرایطی خشکتر از رشتههای ریاضی و تجربی داریم. راحت بگویم: اینکه میگویند موسیقی فضای شادی دارد، یک توهم است!
اصلیترین مسئله این است که در ایران فقط سه رشته موسیقی آموزش داده میشود و این در حالی است که ما یک دنیا شاخه موسیقی داریم! این واقعا مسئله ناراحتکنندهای است. مثلا کسی نمیتواند در ایران رهبری موسیقی بخواند. بهعلاوه در ایران کلا دو یا سه دانشگاه دولتی برای این رشته داریم و همینها هم خیلی کم ورودی میگیرند. مثلا سال کنکور من تهران سه تا ویولن، دو تا پیانو میگرفت. همین اول کار هزینههای زیاد را کنار میگذارم، چون موسیقی واقعا پرهزینه است و زبانم قاصر است! جابهجایی ساز، کتابها و خیلی چیزهای دیگر. کتابها اصلا در ایران پیدا نمیشود. مثلا آدم از دانشگاه تهران انتظار تکمیل بودن دارد، ولی ورودی کنکور سازی را برمیدارند که اصلا استادش را ندارند و دانشجوی بیچاره مجبور است همان ساز را با یک استادی که در ایتالیاست، از طریق اسکایپ یاد بگیرد! حالا چرا آن استاد؟ چون ژوری دانشگاه فقط همان آدم را قبول دارد! چرا واقعا؟
بیشترین چیزی که در رشته ما هست، «رقابت» است. البته این رقابت به معنای آسیب زدن نیست، چون همه سعی میکنند بهترین خودشان را ارائه دهند. حالا این وسط کسانی هستند که میتوانند این کار را کنند و کسانی هم نه. البته این را هم اضافه کنم که این چیزها درباره موسیقی جدی وجود دارد. درباره موسیقی جز و کلاسیک و ایرانی حرف میزنم، نه این پاپ معلومالحالی که امروز همه جا میشنویم. حقیقت این است که ما هرگز نمیتوانیم به کلاسهای دانشگاه اکتفا کنیم، کافی که نیست هیچ، بلکه کم هم هست! البته بحث خوب و بد بودن اساتید نیست، واحدهای تئوری موسیقی مثل سازشناسی، هارمونی، کنترپوئن هم خیلی درسهای سختیاند و استاد در تایمهای کوتاه کلاس نمیتواند همه این چیزها را به دانشجو منتقل کند، چون گیرایی بچهها هم متفاوت است.
یکی از سختترین کارهایی که ما باید انجامش دهیم، «تنها بودن طولانی» است! ما باید روزی حداقل پنج ساعت یا خیلی بیشتر بهتنهایی ساز تمرین کنیم. همین هم کم دردسر ندارد، همسایهها، خانواده و اطرافیان بابت سروصدا شاکی میشوند، بدن خودمان آسیب میبیند، چون چندین ساعت یک جا نشستهایم، یا سر پا ایستادهایم. هرکسی با توجه به سازش مشکلات مختلفی را تجربه میکند. از طرفی، این تمرینها باعث می-شود از تایم استراحت و وقت گذراندن با دوستانمان هم کم شود، باید با جامعه سروکله بزنی و مدام از همسایهها عذرخواهی کنی. همیشه هم میشنوی که: «چندتا ساز میزنی دیگه، مگه چی کار میکنی؟» همه اینها فشارهای کاذب است که از موزیسین یک فرد منزوی یا چیزهایی شبیه این میسازد. برای خیلیها قابل درک نیست و ممکن است به ما حق ندهند. شما تصور کن هشت ساعت ویولن دم گوشت است و داری با آن ور میروی، صدایش را کوک میکنی و همان صدا را تحمل میکنی. یک وقتهایی واقعا دیگر حوصله و اعصاب برای آدم نمیماند و دیگر توانی هم برای سروکله زدن با بقیه نداری. ما که دانشجو هستیم، واقعا انگار باید یک دورهای تحت نظر روانشناس باشیم. این رقابتها و خودکمبینیها و فشارهای جامعه و مشکلات خودمان واقعا آزاردهنده است و روحیهها هم لطیف است و تحمل این چیزها واقعا سخت است. بچهها خیلی کم میآورند، حجم کار و سختی کار زیاد است و مثلا ممکن است از ۴۰ تا ورودی ۱۰ تا فارغالتحصیل شوند! من در جمعهای خودمان اذیت نمیشوم، در بیرون از آن ممکن است آزرده شوم. من با خیلی از استادها مشکل دارم، ولی اینطور نیست که بگویم دارم دیوانه میشوم! ولی از بیرون جامعه کوچک بچههای موسیقی خیلی تحت فشارم. مثلا وقتی در برابر آدمهایی قرار میگیرم که هیچ درکی از موقعیت من ندارند (حق هم دارند) و از سوی آنها مورد تمسخر قرار میگیرم، واقعا آزرده میشوم. از من میپرسند: «هنرستان رفتی که چی؟» یا مثلا «شغل داری؟ شغلت چیست؟ به زحمتش میارزد؟»
مشکل بعدی این است که مثلا مدتی طولانی را صرف تمرین برای اجرا میکنی و اجرا کنسل میشود! سر چیزهای ساده، مثلا فلان روز عید است، چه میدانم فلان مناسبت است و این آدم را دلسرد میکند. البته درباره اجراها کمی بحث مفصل است. اجرا داریم تا اجرا، یک وقتی هست که اجرا قرار است در فضای دانشگاه، آموزشگاه یا خانگی باشد، اینها مجوز نمیخواهند و تا این لحظه استادهای من حمایتهایی در برگزاری این اجراها داشتهاند، ولی تضمین نمیکنم بقیه اساتید هم همین باشند! هزینههای اجرای خصوصی هم بیشتر صرف نورپردازی یا مثلا حمل پیانو از طرف گالریای یا چیزهایی شبیه این میشود.
حدود یک سال و نیم است که آموزشها مجازی شده، در کلاسهای آنلاین خیلی شرایط متفاوت است. سختیاش در ضعیف بودن اینترنت است، مثلا کسی که خواننده است و دارد آواز میخواند، دقیقا در لحظهای که باید نتهای بالا را بخواند، با کندی اینترنت مواجه میشود و استاد کلا متوجه نمیشود چه شد و چه نشد! ممکن است تصویر ضعیف باشد و استاد ساز زدن هنرجو را نبیند و امکان ارتباط مستقیم هم نیست. نه اینکه نشود، اما مشکلات خارجی مثل همان اینترنت زیاد است.
ما کلا خیلی رشته بیحاشیهای هستیم، هر کس یک گوشه نشسته و دارد ساز خودش را میزند. از اذیت شدنهای جسمی لذت میبریم، خیلی میشنوی که بعد تمرین بچهها بگویند: دستم فلج شد، ولی خوشحالم!
دانشجو پشتوانه ندارد
ش. بهمنی، نوازندگی ساز جهانی
دانشجوی هنر در ایران از یک وجه بهشدت مورد ظلم واقع میشود. آن هم وجهی است که از سوی جامعه روی دوش فرد سنگینی میکند. مثلا یک دانشجوی موسیقی، تئاتر یا هر کدام از شاخههای هنر بارها با کنسل شدن اجراها در دقیقه ۹۰ روبهرو شده، آن هم بدون دلیل مهم و خاصی! دانشجو در ایران پشتوانه ندارد. خیلی از بچههای هنر که واقعا دارند هنر میخوانند، تحت فشار نگاههاییاند که از محیط جامعه گلایه میکنند. محیط دانشگاههای هنر دوستانه و بازتر است و این هیچچیز عجیبی نیست!
رشتههای هنر، بهخصوص موسیقی، زیاد مهجور واقع میشوند. مثلا یادم است که چند سال قبل به طور ناگهانی و بدون هیچ دلیل خاصی یک رشته از موسیقی (نوازندگی جهان) در دانشگاه آزاد حذف شد! بچههایی که آن سال دانشجو بودند، مجبور بودند یک ساز ایرانی یاد بگیرند که بتوانند بگویند بله، من ساز ایرانی کار میکردم! مدتی بعد دوباره این رشته برگردانده شد، ولی داستان حذفها همچنان سرجایش است. اگر بخواهم درباره دانشجوی موسیقی بودن بنویسم، باید بگویم که بچهها سه دستهاند. موسیقی ایران، جهان و آهنگسازی و یک وقتهایی موسیقی نظام هم هست. کیفیت آموزش را فقط با یک کلمه میتوانم توصیف کنم و آن « افتضاح» است. تعداد استادهای خوب ما خیلی کم است و آنهایی هم که واقعا درجه یک هستند، در اکثر موارد در هیئت علمی نیستند. ما استادهایی داریم که نهتنها نمیتوانند مفهوم را به دانشجو منتقل کنند، بلکه چیزی هم برای انتقال دادن ندارند و اینها هیئت علمیاند!
آن زمانی که حضوری بود، استاد یک وقتهایی خودش را موظف نمیدانست بیاید و تدریس کند و الان که آنلاین شده هم استاد چندتا عکس میفرستد و میگوید همینها را بخوانید! البته الان خیلی بهتر است، چون میدانیم که اگر جز این بود، وقت خودمان تلف میشد. اما این راهش نیست. روش درست این نیست. یک تعدادی از استادها خیلی باسوادند، ولی عده زیادی هم هستند که فقط در توهم استاد بودن غرقاند.
چیزی که خیلی در موسیقی توجه من را جلب کرده، این است که بچههای موسیقی بهشدت مدعی و منتقد هستند. خیلیها هستند که واقعا منتظرند یک کسی یک چیزی بگوید و اینها بدون پشتوانه علمی و مطالعه بپرند و از دیگری ایراد بگیرند. طرف دو تا کتاب فلسفه خوانده و فکر میکند چه خبر است! سابق، بچهها در سلف دانشگاه به نقد و بررسی قطعهها میپرداختند و چون هیچکس حرف دیگری را گوش نمیداد و هدف فقط نقد کردن بود، نتیجه خاصی حاصل نمیشد. خیلی از دانشجوهای موسیقی از اصل ماجرا دورند. خود من یکی از آنها بودم و دلیلش هم این بود که دقیقا نزدیکهای کنکور تصمیم گرفتم هنر بخوانم و وقت هیچ مطالعهای جز کنکور نداشتم. بچههای سال بالایی و سال پایینی ما واقعا از ماجرا پرتاند و از موسیقی دو تا باخ شنیدهاند و دو تا فروید و هگل خواندهاند و… چندتا فیلم کوبریک دیدهام، پس من خیلی خوبم! اینها همه سطح است.
دانشگاه هنر فضای دوستانهای دارد و فضا برای پیدا کردن آدمهای مرتبط فراهم است. آدم میتواند بهراحتی گروه و بند درست کند و این نکته خوبی است. اگر برگردم عقب، قطعا همین رشته را میخوانم، ولی سعی میکنم روشم را عوض کنم و متمرکزتر این کار را میکنم، چون دوستش دارم، اما معتقدم قرار نیست کسی در دانشگاه موسیقی بخواند و آرتیست شود، چون کیفیت خوب نیست.
تبعیضی هم که همیشه هست، فرق بچههایی است که از هنرستان وارد دانشگاه شدهاند. هم خود بچهها این دید را دارند و هم اساتید به این شکاف دامن میزنند.
به نظر من یک تعدادی از بچههای موسیقی فکر میکنند در شأنشان نیست اگر مثلا پیش شما از این مشکلات حرف بزنند. به خاطر همین است که صدایشان را کمتر میشنویم. بچههای هنر طبق جوی که من از آن درک کردم، کمی عجیب و غریباند.
خانهنشینی یا تدریس موسیقی؟
علی لبیکی، دانشجوی آهنگسازی
همه چیز تقریبا از از اولین راهی که براى ادامه تحصیل پیش رویت قرار میگیرد، شروع میشود؛ انتخاب بین «رشته موسیقی» یا افتادن در دام «حالا برو مهندسی، در کنارش موسیقیت رو هم ادامه بده». همان راه همیشگی رشتههای هنر! اینجاست که تو در مقابل اولین چالش جدی در این مسیر قرار میگیرى؛ انتخاب بین ایستادن در برابر خانواده و جامعه و رسیدن به علاقه، یا پیش گرفتن مسیرهاى کمخطرى که عرف جامعه تعیینش میکند.
اگر از چالش اول جان سالم به در ببرى و قدم در راه علاقهات بگذارى، تازه میرسى به دانشگاه؛ دانشگاهى که در تمام سالهاى نوجوانى به نوعى آرمانشهرت بوده، یا در بدبینانهترین حالت پل مستحکمى که قرار بوده روزى قطار رویاهایت را از آن عبور دهى و به هدفهایت برسى، اما انگار به جایى رسیدهاى که نصف خیالپردازیها و آرزوهایت دارد در همان نقطه اول رنگ میبازد.
هرچند در تمام این سالها انتقادهاى زیادى به سیستم دانشگاهى وارد بوده، اما نگاه به این سیستم از چشم یک دانشجوى مجازى خالى از لطف نیست! دانشجویى که راهروهاى دانشگاهش تبدیل شده به لینکهاى سایت دانشگاه، اما دلسردى واقعی از جایى شروع میشود که میفهمی غالب مشکلات آموزشى ریشه در شیوع جهانى یک ویروس ندارد. مواجهه با سیستمهاى ناکارآمد آموزش مجازى و عدم مدیریت صحیح این شرایط که عملا آموزش موسیقی را تبدیل به تعداد زیادی کلاس فرمالیته، غیرمفید و غیرکاربردی کرده، از یک طرف و در اختیار نداشتن سازهاى مناسب، امکانات آموزشی کافی، زیرساخت مناسب برای پرورش و ارائه آموختههاى دانشجو، تصمیمات یکشبه، غیرکارشناسی و هیجانی مسئولان از طرف دیگر، همه ما را احاطه کرده. از نمونه این تصمیمات در همان ابتدای پذیرش حجم بالاى دانشجویان موسیقی است که از حداقل دانش موسیقى برخوردار نیستند! دانشجویانى که قرار است موسیقى را از دانشگاه شروع کنند. طبیعی است که در نتیجه چنین پذیرشى سطح کیفى آموزش بهشدت افت میکند و در چنین شرایطی اساتید مجبور به توضیح مطالب پایه موسیقی میشوند. این اتفاق کاملا با مفهوم آموزش آکادمیک در تضاد است و باعث بروز مشکلات بسیاری میشود.
اولین گروهی که به طور مستقیم از این اتفاق آسیب میبینند، دانشجوها هستند. گروه بعدى دانشجویانىاند که به دلیل کیفیت آموزشی پایین کلاسهای دانشگاه ناچار به شرکت همزمان در کلاسهای آزادند تا بتوانند مباحث مربوط را بهخوبی آموزش ببینند.
کمى بعدتر میرسیم به سطحىترین انتظار یک دانشجوى آهنگسازى. اینکه بتوانى قطعات ساختهشده خودت را در دانشگاه خودت اجرا کنى! توقع کمی است، اما متاسفانه چنین امکانى در اختیارت نیست و میشود گفت کار تو اولین جایی که قرار است اجرا نشود، همان دانشگاه است!
مرحله بعد خداحافظى با دوستانت است. دانشجوهایی که بهسختی میشود نظیرشان را در ایران و (گاهی دنیا) پیدا کرد، اما هیچ کمکی به شنیده شدنشان نمیشود. آنها درنهایت مجبور به مهاجرت میشوند و این اتفاق در شرایطی میافتد که عده کمی با استفاده از روابط شخصیشان آثارشان را اجرا میکنند، جایزه میگیرند، از آنها تقدیر میشود و درنهایت مطرح و گاهى به عنوان نماینده هنر ایران معرفی میشوند. در صورتی که در حقیقت هیچچیز جدید و تازهای برای عرضه ندارند!
تعریف نشدن مشاغل مرتبط برای دانشجوهای موسیقی و عدم وجود سازوکار برای ورود به بازار کار در این شرایط بد اقتصادی یکی از بزرگترین دغدغهها و مشکلاتی است که ما دانشجوها و فارغالتحصیلان موسیقی هر روز با آنها دستوپنجه نرم میکنیم. عدم حمایت کافی از این قشر که تا حدی در برابر حفظ هنر موسیقی کشور احساس مسئولیت میکنند، باعث از دست دادن تعداد زیادی از سرمایههای موسیقی این مملکت میشود. مجموع این اتفاقات است که باعث گوشهگیری دانشجویان و فارغالتحصیلان موسیقی میشود. آهنگسازهایى که وظیفهشان ساختن است، نوازندگانی که کارشان اجراست، امروز یا خانهنشیناند، یا در بهترین حالت مشغولاند به تدریس موسیقی!
به امید روزی که صدای ما شنیده شود و با برطرف کردن مشکلات و حمایت شاهد پیشرفت دانشجویان و رشد روزافزون موسیقی ایران باشیم.
گفتوگو با بهادر صحت، مدرس و فارغالتحصیل رشته موسیقی
صدا و تصویر بهادر صحت را اولین بار در قاب تلویزیون شنیدیم و دیدیم. اگر خاطرتان باشد، در سکانسهایی از «لیسانسهها» وارد صحنه میشد و بدون توجه به دیگران آواز مرتبطی میخواند و بعد میرفت. با بهادر صحت که کارشناسی و کارشناسی ارشدش را در رشته موسیقی گرفته و بخش عمدهای از مسیرش را صرف تدریس موسیقی میکند، درباره تجربه دانشجوی موسیقی بودن در ایران صحبت کردهایم.
چه شد که رشته موسیقی را به عنوان رشته دانشگاهی انتخاب کردی؟
اول اینکه من وقتی موسیقی را شروع کردم، دلم میخواست تمام زندگیام موسیقی باشد و فکر میکردم با مدرک دانشگاهی راه برایم بازتر است. از طرفی، فکر میکردم محیط آکادمیک بستر مناسبی برای یادگیری است و خانواده هم ترجیح میداد که اگر قرار بر این است که موسیقی کار کنم، در دانشگاه آموزش ببینم، نه آموزشگاه.
با توجه به تجربه شخصی خودتان، آیا واقعا بستر مناسبی بود؟
به نظر من نه. اصلا همچین چیزی نبود و فضا بسیار کودکانه بود. چه از سمت دانشجوها و چه از سمت اساتید. کمی توضیحش سخت است. اول اینکه یک رقابت ناسالم بین بچهها بود که اساتید هم با نظرهای متعصب خودشان به آن دامن میزدند. تعصبهای عجیب و غریبی وجود داشت. تصور کنید در یک فضای آکادمیک، یک استاد برجسته به یک هنرمند جوان که دارد کار میکند، خیلی روشن و واضح توهین کند، چون کار هنرجو مطابق سلیقه استاد نیست!
از نظر تواناییهای فنی استادها هم باید بگویم به نظر من حداقل تواناییای که یک استاد دانشگاه باید داشته باشد، همان توانایی آموزش دادن است. متاسفانه در این فضا گاهی همین حداقل هم برآورده نمیشد. اساتیدی بودند که هنوز با ساز خودشان درگیر بودند و متد مشخصی برای آموزش نداشتند و من هنوز نمی-دانم بر چه اساسی عضو هیئت علمی بودند.
اصولا مدرک دانشگاهی در موسیقی چقدر کارا است؟
برای من که تاثیر چندانی نداشت، جز آشنایی با همکلاسیها و همدانشگاهیها. در کل اگر کسی بخواهد آموزشگاه تاسیس کند، با مدرک راه بازتری خواهد داشت و در اولویت است. جز همین مورد، اتفاق خاص دیگری را برای مدرکدارها سراغ ندارم. برای رشته موسیقی ایرانی فضای دانشگاهی خیلی فرقی نمیکند، ولی تا جایی که من شنیدهام، کلاسیک در و پیکر و متدهای درستتر و مشخصتری دارد و هنرجو درنهایت وقتی فارغالتحصیل میشود، یک چیزهایی یاد گرفته. ولی موسیقی ایرانی خیر.
اصلیترین دغدغهای که در دانشگاه با آن روبهرو بودی، چه بود؟
به نظرم باید تکلیف خیلی چیزها روشن شود؛ تکلیف تدریس و محتوای چیزهایی که تدریس میشود، شیوه آموزش و اساتید. اینکه یک دانشجو بتواند خودش را در موسیقی دنبال کند و درون خودش را با موسیقی پر کند، مهم است، نه اینکه طوطیوار هشت ترم ردیف بزنند و اصلا به حسوحال نپردازند. اصل موسیقی ایرانی حسوحال است و وقتی این مورد نباشد، دیگر چیزی ندارد و این شیوه تدریس در مقاطع لیسانس و فوق لیسانس توجهی به این مسئله ندارد و فقط ماشینوار نتها را آموزش میدهد. حتی مایهشناسی هم هنوز ضعف دارد و دانشجو در پایان تحصلیش قطعهای میسازد که اصلا معلوم نیست در چه مایهای است. اگر اینها درست شود، تازه وارد مرحله حمایت از دانشجو میشویم. بالاخره باید شرایطی برای حمایت از تولید دانشجوها باشد که اگر کسی خواست آلبوم پر کند، اجرا بگذارد، تواناییاش را داشته باشد. متاسفانه حداقلیها را هم نداریم. زمان دانشجویی من حتی مکان تمرین در دانشگاه هم مشکل داشتیم، چه برسد به ساز و ضبط و این چیزها.
کاش گفتن این موضوع تاثیری داشته باشد، کاش تدریس به سمتی میرفت که هنرجو بتواند خودش باشد و سلیقهاش را ابراز کند و حمایت شود، موسیقی را بدون تعصب و تیمکشیهای اساتید و دعوا بشناسند. بچهها به جای اینکه دنبال کار خودشان باشند، دنبال هنر و ذات موسیقی باشند، به تاثیر از اساتید دنبال فضاهای مسموم و غیرحرفهای بودند.
موسیقی شاخهای است که نمیشود سلیقه شخصی هنرجو را از آن جدا کرد. حمایتها از طرف اساتید در این مورد چقدر است؟
چون سیستم یک سیستم مریدپروری است (مثل فضاهای دیگر موسیقی)، در صورتی که شما کاملا مرید استاد باشی و موسیقیات مورد سلیقه ایشان باشد، ممکن است حمایتهایی شود. ولی کافی است بخواهی سلیقه شخصی خودت را دنبال کنی و طبق نظر استاد پیش نروی، در این صورت حمایت که هیچ، در اغلب موارد تحقیر و تخریب هم صورت میگیرد.
اینکه بیشتر واحدهای موسیقی عملی است و این روزها آموزش هم آنلاین شده، چه شرایطی را به وجود آورده؟
کلاس آنلاین چیزی است که در موردش باید گفت بهتر از هیچچیز است! میشود انتقال داد، ولی اگر هنرجو خیلی مبتدی باشد، واقعا کار سختی است. به نظرم نکته مهم در موسیقی ایرانی همان انتقال حس هر گوشه است، ولی این چیزی نیست که بگوییم در آموزش حضوری بوده و حالا نیست! بههرحال درست انجام نمیشود.
وضعیت رشتههای موسیقی در بازار کار چطور است؟
توضیحش کمی سخت است. اکثر بچهها که درنهایت به تدریس رو میآورند. کسانی که بخواهند کاری تولید کنند هم آنقدر در مسیر ساخت قطعات مشکلات دارند که کارشان به جای نمیرسد، یا اگر هم برسد، آنقدر در پخش مشکلات دارند که باز به جایی نمیرسد! بخش زیادیاش به ارتباطات برمیگردد؛ اینکه با چه کسی در ارتباطی. اگر شانس خوبی داشته باشی، میتوانی به گروههای فعال موسیقی بپیوندی. یا مثلا در آلبومهای مختلف ساز بزنی، موسیقی فیلم کار کنی، اگر امکانات مالیای باشد، میتوانی به کار اجرا و تولید بپردازی. البته بیشتر اینها برای پیشبرد اهداف هنری است و متاسفانه از نظر مالی خیلی توفیر ندارد.
چه کاری در سالهای دانشجوییات هست که اگر برگردی به عقب، دیگر انجامش نمیدهی؟ یا برعکس؟
راستش من قبل از ورود به دانشگاه، به مدت دو سال و نیم خدمت استاد لطفی کلاس میرفتم و مورد لطف ایشان بودم. وقتی که میخواستم به دانشگاه بروم، ایشان خیلی تاکید داشتند که این کار را نکنم و در آموزشگاه خودشان بمانم، اما من به دلایلی که گفتم، وارد دانشگاه شدم. ترم سه که بودم، به دیدن استاد رفتم و ایشان از من پرسیدند که این سه ترم چه داشت؟ و آخر صحبتشان گفتند که برگرد همینجا. اما من فکر میکردم باید رفت دانشگاه و مدرک را گرفت. اگر برگردم به عقب، هرگز این کار را نمیکنم! برمیگردم خدمت استاد لطفی و در کلاسهای ایشان میمانم که هر جلسهاش معادل یک ترم دانشگاه بود و حتی بیشتر. اگر خدمت ایشان بودم، الان خیلی بیشتر بلد بودم.