پریسا شمس
گودزیلا جان سلام
نمیدانم دیروز تو هم داخل سیرک بودی یا نه که آن اتفاق برای من افتاد. در تمام عمر کاریام هرگز این همه خیط نشده بودم. نمیدانم چه شد که اینطوری شد. اولش من روی سن داشتم پرتقالهای پلاستیکی را در هوا میچرخاندم و مثل چارلی چاپلین از این ور به آن ور صحنه میرفتم. بعدش چموش میآمد روی سن و من وانمود میکردم که این خر را پیدا کرده ام و از یافتن خر خوشحالم. چموش کار سختی نداشت. او باید طبق سناریو نقش خودش را بازی میکرد یعنی مثل همیشه لنگ و لگد میانداخت و چموش بازی میکرد. کل داستان پنج دقیقه مبارزه من و چموش بود برای اهلی شدن او. ما قبلا این نمایش را هفت شب اجرا کرده بودیم. کار سختی نبود. دقایقی کشمکش بین من و چموش و بعدش هم ماشی با فیل پیر وارد میشدند. چموش با دیدن فیل رم میکرد و من در حالیکه افسار او را در دست داشتم به حالت فرار از صحنه خارج میشدم. دیشب اما اتفاق دیگری افتاد. چهار دقیقه چموش خربازی در آورد و همه چیز عادی بود، اما در آخرین دقیقه ناگهان من احساس کردم که خر همان الاغ همیشگی نیست. افسارش را که میکشیدم مقاومت میکرد، اما نه مقاومت واقعی، انگار داشت ادایش را درمیآورد. احساسی به من گفت که منیر! حواست را جمع کن، یک جای کار دارد میلنگد. اما هر چه من تلاش کردم نتوانستم پی به اهداف شوم آن خر ببرم تا اینکه آماده خروج از صحنه شدم که ناگهان چهار چرخ الاغ قفل کرد. اول سعی کردم با دنده خلاص به سمت بیرون هلش بدهم، اما متاسفانه وزن چموش سه برابر نیروی من بود. دردسرت ندهم گودزیلا جان که از من هی زور زدن بود و از چموش تکان نخوردن. حوصله مردم داشت سر میرفت. ماشی از پشت صحنه با
توپ و تشر اشاره میکرد که زودتر قائله را ختم کنم و از روی سن بکشم بیرون. به هر گرفتاری بود سر آخر توانستم چموش را یک قدم به سمت بیرون هل بدهم، اما بعد از یک قدم دوباره چموش ایستاد. مردم شروع کردند به هو کشیدن، یکی دو نفری هم به سمتمان گوجه فرنگی شوت کردند. گودزی جان من نمیدانم با این گرانی گوجهفرنگی چرا مردم به فکر پرتاب یک خوراکی ارزانتر نمیافتند؟!
خلاصه در همین وانفسا بودیم که ماشی مثل یک سوپرمن، اتفاقا لباس سوپر من هم تنش بود و شکمش قلفتی افتاده بود روی کمربند آبی رنگش، وارد صحنه شد. ملت یک لحظه ساکت شدند. پشت سر ماشی فیل هم وارد شد. جماعت بنا کردند به هورا کشیدن. فیل و ماشی در اولین مرحله یک دور افتخار روی صحنه زدند، اما بعد چشم فیل به الاغ افتاد و او هم رم کرد. فیل روی دوپا بلند شد و بعد با همه هیکل فیلیاش خودش را پرتاب کرد روی میز شعبده باز که گوشه سن بود. میز شعبده هزار قطعه شد. الاغ هم شروع کرد به جفتکپرانی. خلاصه بین فیل و الاغ
رقابتی سخت بر سر حماقت شکل گرفت. صحنه نمایش به کلی نابود شد. من و ماشی زیر دست و پای این دو جانور به کلی صدمه دیدیم و مردم هم هیاهو کنان از سیرک فرار کردند.
روز بدی بود. غروب با هزار مکافات خر و فیل را به قفسهایشان رساندیم و نفسی از سر آرامش کشیدیم. ماشی تمام شب با من دعوا میکرد که به اشتباه روی یک خر حساب باز کرده ام و من هم فیل او را به خریت متهم میکردم. اما گودزیلای من! در این جهان همه چیز یک روی خوب و یک روی بد دارد. فردای آن روز زندگی به ما روی خوبش را هم نشان داد. تیتر تمام روزنامههای آمریکا عکس جدال فیل و خر سیرک ما بود. من که سوادم قد نمیدهد، اما شنیدم که مقالات سیاسی زیادی هم در مورد اجرای شب قبل ما نوشته بودند. حالا شاید برایت جالب باشد اگر بگویم که در دو ایمیل جداگانه هیلاری کلینتون از چموش به عنوان مهمان افتخاری کمپینش دعوت کرده و ترامپ هم درخواست کرده که فیل را به هر قیمتی از ما بخرد. من از سیاست متنفرم و برایم مهم نیست که آنها چه فکری در سر دارند، من فقط از این خوشحالم که به زودی با یک عالمه پول هم از شر چموش خلاص میشوم و هم فیل پیر مسخره را رد میکنم و به جایش برای تو باز هم رخت و لباس رنگی و وسیله اتاق بچه میخرم، به این امید که بالاخره تو بیایی.
قربانت: مامان دلقک بیسیاست
شماره ۶۸۴
تهیه نسخه الکترونیک
قلم عالیه،لذت بردم