مروری انتقادی بر فرقههای عرفانی افراطی
نسیم بنایی
نوشته: «دایرهالمعارف عرفانهای نوظهور آمریکایی»؛ یک کلیک روی آن مساوی با دنیایی از اسامی فرقههایی است که برخی از مذاهب رسمی منشعب شدند و برخی دیگر ناگهان از دل زمین روییدهاند. مغز متفکر همه این فرقهها هم یک انسان است که اغلب یا دچار نوعی جنون و توهم شده یا به دنبال سودجویی از حامیانی است که به مرور برای خودش دستوپا میکند. عرفانها و فرقههای نوظهور همیشه در تاریخ، محل بحث بودهاند، برخی به دنبال قانونی کردنِ آنها هستند و برخی دیگر معتقدند هیچگاه نمیتوان رنگ قانون و شرع به آنها پاشید. از خودِ عرفانها عجیبتر، آدمهایی هستند که تصمیم میگیرند به عضویت این فرقهها درآیند. اینکه یک فرد به کجا میرسد که درنهایت تصمیم میگیرد همه زندگیاش را فدای یک عقیده جنجالی و افراطی کند، پاسخ مشخصی ندارد، اما آنچه مثل روز روشن است، این است که اکثر این افراد با فرایند پیچیده شستوشوی مغزی، اسیر فرقه میشوند. کسانی که عقایدشان به کلی پاک میشود و عقاید فردی دیگر در ذهنشان جایگزین میشود، این توانایی را دارند که دست به هر کاری بزنند؛ برخی دست به آدمکشی میزنند و برخی دیگر هم ناگهان تصمیم میگیرند با نوشیدنِ دستهجمعیِ جام زهر، خودشان را به بهشت برین منتقل کنند. شاید حتی خودِ کسانی که قصه گرفتاریِ آنها در فرقههای نوظهور بر سر زبانها میافتد، اگر این قصهها را میشنیدند، باور نمیکردند افرادی در دنیا چنین باورهای افراطی پیدا کنند و به آن متوسل شوند. اما در دنیای مدرن، بنیادگرایی و فرقههای افراطی بیش از هر برهه زمانی دیگری در تاریخ، رواج یافته؛ مردم به عصر بربریت بازگشتهاند و بی هیچ دلیلی حاضرند جان دیگران و جان خودشان را فدای عقاید افراطی کنند.
شاخه دیویدیها
نامش دیوید بود، اما خیال میکرد مسیح موعود است؛ اما او یک مسیح بیآزار نبود. خیالات دیگری هم او را برداشته بود، ازجمله اینکه تمام زنان در دنیا، همسران الهی او هستند. وقتی همکاران دیوید کرش متوجه عقاید افراطی او شدند، به بالادستیها اطلاع دادند و او را اخراج کردند. اما نمیتوانستند دیوید را از دنیا اخراج کنند. او به شهری در تگزاس رفت تا محل عبادت و فرقهای برای خودش راهاندازی کند. هرچند دیوید در کار خیلی موفق نبود، اما در فرقه «دیویدین» یا همان Branch Davidians خوش درخشید و افراد بسیاری را به سوی خودش کشاند. آنها در اقامتگاه خود انبوهی از سلاحها را جمعآوری کرده بودند که قرار بود در آخرالزمان به کارشان بیاید. آنچه دیوید به زبان میآورد، از نظر حامیانش، کلام خدا بود و درنتیجه باید خودشان را در برابر خواستههای او تسلیم میکردند. دیوید با زنان بسیاری ازدواج کرد و حتی کودکان بسیاری را به عقد خودش درآورد. بالاخره قضیه آنقدر سروصدا کرد که دادگاه عالی وارد کار شد؛ از آنجا که نمیشد این طرفداران افراطی را به زبان خوش از لانهشان بیرون کشید، ماموران امنیتی به زبان خشونتآمیز متوسل شدند. درنهایت نیز ساختمانی که آنها برای خود به پا کرده بودند، دچار حریق شد و آنطور که میگویند، دیوید نیز با فرقهای از دنیا خداحافظی کرد.
خانواده مانسون
از هر فرقه که دیده، گلی چیده و رفته و درنهایت فرقه خانواده مانسون (Manson Family) را عَلَم کرده است. چارلز مانسون با ترکیب ایدههای شیطانپرستی و هر ایدهای که در راستای منافع و اهداف خودش بوده، فرقهای ساخته و کمی بعد نام آن را خانواده مانسون گذاشته است. عقیده اصلی فرقه مانسون این بوده که جنگی میان سیاهپوستها و سفیدپوستها درمیگیرد؛ درواقع آنها در انتظار یک جنگ نژادی بودند و یکی از شعرهای گروه بیتلها با عنوان «هلتر اسکلتر» (Helter Skelter) را برای خود انتخاب کرده بودند که مثل شعار با خود زمزمه میکردند. اما از آنجا که پیشگویی مانسون محقق نمیشد، ناچار خودش دست به کار شد. ۹ نفر از هالیوودیها در لسآنجلس، قربانی پیشگویی مانسون شدند که یکی از آنها شارون تیت، همسرِ باردارِ رومن پولانسکی، بود. این اتفاق باعث شد پلیس برای بازداشت مانسون و خانوادهای که اصطلاحا عنوان خانواده را به خود گرفته بودند، اقدام کند. زمانی که مانسون در زندان به سر میبرد، زنی تصمیم گرفته بود با او ازدواج کند؛ او قصد داشت صاحب جنازه مانسون شود و از آن بهعنوان یک جاذبه توریستی استفاده کند. هرچند مانسون ایده او را احمقانه میدانست، چراکه معتقد بود خودش فناناپذیر است.
هون گیت
کتابی به نام مکاشفه، پایان دنیا را با جزئیات توصیف کرده است؛ در آن از علایم و نشانههایی صحبت شده که پایان مخوفِ بشر را نشان میدهد. در فصل یازدهم این کتاب، یکی از بخشها در مورد دو شاهدی میگوید که خشم و لعنت الهی را با چشم میبینند. مارشال اپلوایت در دهه ۷۰ میلادی دچار یک عارضه قلبی شد و طی آن عارضه اظهار کرد او و پرستارش که بانی نتلز نام داشت، همان دو شاهد خواهند بود. او با همین ترفند، فرقه هون گیت (Heaven’s Gate) یا دریچهای به بهشت را تاسیس کرد. اپلوایت خودش را فرستاده مسیح میدانست و عقایدش ترکیبی از باورهای مسیحی با نظریههای مدرنِ تکامل بود. او حتی از سفر به زمان نیز سخن میگفت. اصلیترین عقیده اپلوایت این بود که دنیا در هزاره دوم به پایان خواهد رسید. اپلوایت و پرستارش نتلز که با او همراهی میکرد، ادعا میکردند بهزودی سفینهای فضایی همه حامیان آنها را به بهشت خواهد برد. فرقه آنها تنها ۳۹ عضو داشت که درنهایت نیز همه در جشنی شبانه با یک نوشیدنی سمی در انتظار سفینه فضایی نشستند تا آنها را به بهشت منتقل کند.
کلیسای اتحاد
سون میونگ مون یک زندانی از کره شمالی بود که موفق شد به ایالات متحده آمریکا راه پیدا کند. او به محض اینکه به خاک آمریکا رسید، فرقهاش را راهاندازی کرد تا چشمبادامیها از بازار فرقهها و عرفانهای نوظهور عقب نمانند. پیامبر دروغینِ کره شمالی بر این باور بود که ماموریت مسیح روی زمین به پایان نرسیده و فرزندان صالح نداشته است. همین باور باعث میشد به پیروان خودش بگوید با چه کسی ازدواج کنند تا فرزندی صالح به دنیا بیاورند و ماموریت مسیح را به اتمام برسانند. یکی از فعالیتهای مون که سروصدای بسیاری کرد، عروسیهای دستهجمعی بود که نام آن را کلیسای اتحاد گذاشته بود و از همینجا بود که تصمیم گرفت نام فرقه خود را نیز کلیسای اتحاد بگذارد. نکته جالب این بود که مون با همین کلیسای اتحاد، کسبوکاری حسابی برای خودش راه انداخت و به تاجری معروف تبدیل شد. پدر و مادرِ کسانی که مون آنها را اغفال کرده بود، بالاخره به قضیه شک کردند و به او اتهام شستوشوی مغزی زدند. فرجام مون زندان بود، اما نه بهخاطر فرقهاش، بلکه بهخاطر فرار مالیاتی برای مدت کوتاهی به زندان افتاد. امروز کلیسای اتحاد وجود دارد؛ پیروان مون او را بهعنوان مسیح میشناسند و هرچند خودش در سال ۲۰۱۰ فرقه را در دنیا گذاشت و رفت، کلیسا هنوز توسط فرزندانش اداره میشود تا بالاخره یک روز ماموریت مسیح به اتمام برسد.
ساینتولوژی
«اگر کسی بخواهد میلیونها دلار پول به دست بیاورد، بهتر است از مذهب خودش شروع کند.» این جمله طلایی ران هوبارد بود؛ نویسنده رمانهای علمی- تخیلی که حرف خودش را آویزه گوشش کرد تا پولدار شود. ماجرا از یک کافه شروع شد. هوبارد با یکی از دوستانش نشسته بود که ناگهان بحث شرطبندی به میان آمد. قرار این بود که هوبارد مذهبی برای خودش راه بیندازد، ولی قرار نبود در این شرطبندی پیروز شود. فرقه ساینتولوژی (Scientology) راه افتاد و هوبارد برنده شد. او یکی از بزرگترین فرقههای افراطی را راهاندازی کرده که افراد معروفی نیز جذب آن شدهاند. همانطور که از نام فرقه هم مشخص است، بنیان آن بر «علم» بنا شده و در کنار آن علم روانشناسی نیز استفاده میشود. پیروان این فرقه باید بخش زیادی از درآمد خود را به کلیسا ببخشند تا به سطوح عالی دست پیدا کنند. این فرقه در حال حاضر یکی از پرطرفدارترین فرقههاست؛ هرچند افراد بسیاری تلاش کردهاند اثبات کنند که فعالیتهای این فرقه غیرقانونی است، اما در مقابل افراد بسیاری نیز از آن حمایت کردهاند. تام کروز یکی از مدافعانِ سرسختِ این فرقه است و آن را یک مذهب کاملا قانونی میداند.
باگوان شری راجنیش
کسی که صاحب ۹۳ دستگاه رولز رویز است و به زندگی تجملاتی شهرت دارد، اصلا نباید شباهتی به هندوها یا مرتاضهای هندی داشته باشد. اما باگوان شری راجنیش هندوی غیرسنتی معروفی بود که صرفا برای عقب نماندن از بقیه قدم به ایالات متحده گذاشته بود تا فرقه مورد نظر خودش را در خاکِ فرقهخیزِ آمریکا راهاندازی کند. او درواقع آمریکا را بهخاطر آزادیای که در آن وجود داشت، برای فعالیتهای خودش انتخاب کرده بود. یکی از فعالیتهای بحثبرانگیز این هندو تلاش برای جمع کردنِ رأی بود؛ یعنی او نهتنها پای اقتصاد، بلکه دست سیاست را هم به مذهب تازهتاسیسش باز کرد تا بتواند بیشترین طرفداران را برای خودش جمع کند. تمرکز اصلی او و تیمش، افراد فقیر و بیخانمان بودند که رأیشان نیز بهراحتی قابل خرید بود. روشهای مورد استفاده این فرقه رفتهرفته خشنتر و تندروانهتر میشد تا اینکه درنهایت بهعنوان نخستین فرقه از بیوتروریسم در آمریکا استفاده کردند. البته دولت آمریکا در برابر اقدامات این هندوی بانفوذ سکوت نکرد و بالاخره در سال ۱۹۹۰ او را دیپورت کرد. حالا راجنیش از آمریکا رفته، اما آموزههایش هنوز توسط پیروانش دستبهدست میشود.
رائیلیسم
سال ۱۹۷۴ بود که ناگهان سروکله مردی به نام کلاد ووریلون پیدا شد. او فرقهای به نام رائیلیسم (Raelism) راهاندازی کرد و عقاید جدید خود را به عقاید سنتیِ گذشتگان ربط داد. کلاد معتقد بود که زمین به شیوهای کاملا علمی خلق شده، اما کسی که آن را خلق کرده، خدا نبوده، بلکه «الوهیم» بوده و از فضا به زمین آمده بوده است. او حتی بر این باور بود که این پدرانِ بشر با تغییر چهره به دیدن فرزندان خود روی زمین میآمدند. طبق عقاید رسمی که در این فرقه آموزش داده میشود، پیامبران فرستادگانِ الوهیم در طول تاریخ بودهاند. در دکترین موهوم این فرقه، بهشتِ عدن هم شبیه به آزمایشگاهی مدرن است که فرستادگان نیز در همان آزمایشگاه، اطلاعات علمی به دست میآوردهاند. مثلا حضرتِ نوح از طریق همین آزمایشگاه، روی حیواناتی که با خود به کشتی برده، آزمایشهای ژنتیک انجام داده، یا برج بابل بر اساس اطلاعات بهدستآمده از دل این آزمایشگاه ساخته شده است. طرفداران این فرقه هنوز جای ثابتی برای خودشان ندارند و سعی دارند با افزودن بر تعداد خود، بودجهای دستوپا کنند تا بتوانند محلی برای اقامت خود نیز تهیه کنند. از آنجا که بهشت آنها خیلی آزمایشگاهی و علمی است، آنها هر چند وقت یک بار، ادعاهای علمی نیز برای سرگرمی اطرافیان دارند.
چن تائو
قرار بود در ساعت ۱۲:۰۱ روز ۳۱ مارسِ سال ۱۹۹۸، شبهخدا از طریق شبکه ۱۸ همه تلویزیونها در آمریکای شمالی دیده شود. ۱۶۰ نفر با لباسهای همشکل به منطقهای به نام گارلند رفتند (نامی که شبیه به God-Land یا سرزمین خدا تلفظ میشد) تا با هم شاهد ظهور تصویر خدا بر صفحه تلویزیون باشند. همه دست به دست هم دادند و روبهروی جعبه جادویی نشستند تا با جادو و جمبل، خدا را نشان بدهد. اما وقتی خبری از خدا نشد، رهبر آنها که هانمینگ چن نام داشت، داوطلبانه اعلام کرد حاضر است سنگباران شود. البته او یک استاد دانشگاه بود و با چهرهای موجه موفق شده بود ۱۶۰ نفر را با چنین عقیده عجیبی همراه کند. تعجببرانگیزترین جای ماجرا این بود که پیروان او وقتی فهمیدند چن دروغ گفته، خیلی راحت شانه تکان دادند و او را رها کردند، بدون اینکه بابت دروغهایش محاکمهاش کنند. اکنون نیز آن افراد احتمالا به زندگی معمولیشان ادامه میدهند و از این فرقه بهعنوان قصهای احمقانه یاد میکنند که بعید نیست باز هم در تاریخ تکرار شود.
شماره ۷۰۵