نگاهی به فیلم«آلما گل»
شکیب شیخی
با دیدن «آلماگُل» سوالهایی بسیار به ذهنم هجوم میآورند؛ آیا با دُن کیشوتی روبهروییم که در نقاط تاریک ذهنش بر ارواح شمشیر کشیده است؟ آیا هملتی را میبینیم که از خلال تحقق بخشیدن به خود، مرگِ خود را رقم میزند؟ شاید هم اودیسهای که باید «سفر کند» تا «ببیند». برای متعین ساختن پاسخی به پرسشهایی از این قبیل شاید بهترین راه بازگو کردن حتیالامکان فیلم برای شما باشد.
تایماز در جادهای در حال رانندگی است و ما از خلال خاطرات و یادآوریهای او میفهمیم که نقاشی بوده است که با جفتش، آلماگل، برای ادامه کار به ایتالیا مهاجرت کرده، ولی آلماگل به دلیل بارداری تصمیم به بازگشت گرفته تا در محل سابق زندگی خود در ایران، «زیر آسمان آبیرنگ ترکمن صحرا»، فرزندش را به دنیا آورد. پس از مدتی نیز آلماگل از تایماز میخواهد تا به ایران بازگردد پیشِ او و فرزندش. با خاموشی گرفتن صدای ذهنی تایماز او وارد فضایی برزخی شده و مطلع میشود که «دیر کرده است» و جزیره محل زندگی آلماگل دچار توفان و سیل شده و اکنون هفت روز فرصت دارد تا آلماگل را پیدا کند، وگرنه او را برای همیشه از دست خواهد داد. پس از سِیر هفتروزه تایماز در درون خود و با پیراسته شدنش از تمام رنگ و لعابهای مدرن/غربی و حرکت به سوی عناصر فرهنگی-سنتی ترکمن درنهایت او به یک «آلاچیق در کنار دریا» میرسد که در درون آن آلماگل در آستانه به دنیا آوردن کودک خود است. تایماز خود را برابر انتخاب بین «تولد یا مرگ» یافته و گویا درنهایت «تولد» را برگزیده و با خروج از آن برزخ به همان جاده برگشته، مسیر را پی گرفته، آلماگل را یافته و درنهایت با او تصمیم میگیرد که خانه و کاشانه را از نو بنا کند.
اگر بخواهم روی نقطهای کلیدی که فیلم را به چالشی جدی میکشد، دست بگذارم، باید بر چیزی تاکید کنم که آن را عجالتا «صوریسازی» مینامم. در ابتدای فیلم تایماز از کابوسی در جنگلی سوزان صحبت میکند و وضعیت و شرایط و حسش در قِبل آلماگل. این اضطرار درونی او از جایی که از پاترول پیاده شده و در پی صدا و تصویر و یادِ سرابگونه آلماگل میدود، برزخی را بر میسازد که گویی در آن «آوایی است که تایماز را میخوانَد.» چنین ترتیبی از اتفاقات اینطور جلوهگر میشود که صدای آلماگل و آن جهان برزخی نیز جایی در ذهن تایماز قرار دارد و او زین پس به سیر و سلوک در خود میپردازد و نه در جهان بیرون.
جایگزینی عناصر مدرن/غربی با عناصر فرهنگی-سنتی ترکمن (لباس ترکمن به جای کت و شلوار و دستمال گردن، اسب به جای پاترول، موسیقی محلی به جای اُپرای کلاسیک و…) همزمان با زدوده شدن تدریجی رنگ از چهره در پسِ شیشه آلماگل وقوع پیدا میکند. گویی داستان همان تهذیب نفس است که موجب بهتر دیدنِ جهان خارج هم میشود؛ تهذیب نفسی از خلال بازگشت به اصل. تمام مسئله اصلی در اینجا نهفته است که اگر به جای عناصر فرهنگی-سنتی ترکمن، عناصر فرهنگی-سنتیِ مثلا «سرخپوستها» یا مثلا «قطبنشینها» را نیز قرار دهیم، هیچ خللی در فیلم پدید نمیآید، زیرا همانطور که پیشتر گفته شد، ارتباط تایماز با تمامی این عناصر ذهنی بوده و با پیروی کردن از یک «صورت» ذهنی (برزخ، کابوس، رویا و…) میتوان نتیجه مورد نظر را گرفت، خواه محتوای این صورت ذهنی یک اسب باشد، خواه ردیفی از سگها که به یک سورتمه بسته شدهاند. اگر بخواهم برای روشنتر شدن حرف مثالی از شاهنامه بزنم، باید بگویم که «رستم» در «هفتخوان» نهتنها ضروریات درونی را باید طی کند، بلکه در قیود بیرونی (کشته شدن/نشدن توسط اژدها) نیز قرار دارد و اینها رابطه دو طرفه با یکدیگر دارند؛ اما در بخش انتهاییِ این فیلم یعنی جایی که آنه محمد رو به تایماز میگوید «افسار اسبت را رها کن! اسب خودش تو را به مقصد خواهد رساند!» اما تایماز عملا افسار را رها نکرده و مشابه یک سوار معمولی اسب را میتازاند، حتی «اسب» نیز که پیوندی ناگسستنی با فرهنگ ترکمن دارد، کارکرد انضمامی خودش را نمیتواند به دست بیاورد و تبدیل به «وسیله نقلیه» میشود، مانند «هر سورتمهای» یا حتی «پاترول».
مشکل این «صوریسازی» در کجاست؟ دقیقا همین شکل از «صوریسازی» است که توسط جریان اصلیِ تمدن (مثلا «غرب») در طول تاریخ به منظور تهی کردنِ فرهنگ-تمدنهای «حاشیه» از انضمامیت، مورد استفاده قرار گرفته و تمامیِ آن فرهنگها را در شکلی انتزاعی ذیل نام «حاشیه» جمع کرده است و از دیدِ این جریان اصلی دیگر بین «سرخپوست» و «ترکمن» تفاوتی نیست، بلکه تنها یک شباهت وجود دارد و آن اینکه «همه حاشیه هستند».
موضع فیلم نیز بسیار به این نگاه نزدیک است و همین «آزادیِ مقید» که به فرهنگ ترکمن داده میشود «تا هرچه میخواهد، باشد»، در ویژگیهای فنیِ بصری فیلم خود را به شکل انواع قاببندیها، فیلترها، شکست خط فرضی و… نشان میدهد که تا سر حد جزئیتزدگی و سمبولیسم فیلم را پیش برده، اما از آنجا که اسیر صورت کلان فیلم هستند، از «هنر» و «تجربه» فاصله گرفته و صرفاً اغتشاش ایجاد میکنند. به این ترتیب شاید بتوان فیلم «آلماگل» را بهعنوان یک «نقض غرض» در نظر گرفت که پژوهشهای پرزحمت سازنده آن، فرشاد فرشته حکمت، را هدر داده است.
شماره ۷۱۶