مصاحبه با امیرحسین صدیق، آقای پدر زیزیگولو
آقای صدیق، بهعنوان یک بازیگر، با توجه به نقش محبوب آقای پدر، و کارگردان «دربهدرها» برنامههای کودک و نوجوان برای شما چقدر دغدغه است؟
مطمئنا از دغدغههای اصلی است. اولین کاری که با آن شناخته شدم، کار کودک و نوجوان بوده. من تئاتر را از کانون پرورش فکری کودک و نوجوانان با تئاتر کودک و نوجوان شروع کردم. بعد در سن بزرگسالی تئاتر حرفهای کار کردم و فیلم کودک «دربهدرها» را کارگردانی کردم که با استقبال خوبی هم روبهرو شد. متاسفانه همه میدانیم که سینمای کودک ما هم دوران بدی را مثل سینمای بزرگسالمان میگذراند. برنامههای تلویزیونی که برای کودک و نوجوان ساخته میشود، گاهی تلاشهایی در آن دیده میشود، ولی غالبا از طرف تصمیمگیرندگان و برنامهریزان، خیلی سرسری و سطحی و کودکانه به آنها نگاه میشود. اینها نشان میدهد آنطور که باید و شاید، به کار کودک و نوجوان رسیدگی نمیشود.
وضعیت برنامههای عروسکی در کل خوب نیست؛ در تلویزیون اگر کلاه قرمزی را از آن کم کنیم، در سینما هم بهندرت فیلمی اکران شود، در صحنه هم به آن اندازهای که باید، نیست. به نظرتان اثرات این کمبود را در سالهای آتی چطور باید جبران کرد؟
همین الان در سالهای آتی هستیم. فکر میکنم به یک نگاهِ مدیریتِ فرهنگیِ درستی احتیاج دارد. سالهاست نیازش احساس میشود، ولی علیرغم همه صحبتها و مصاحبههایی که کردیم، انگار برای کسی مهم نیست. آنچه را که شرط عقل بوده، من و همه بزرگترها و متخصصها گفتند، نمیدانم الان دیگر چه میشود گفت. گاهی اوقات میگویند اوضاع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و اینها هم اینطوری است، ولی به نظرم یکی از دلایل اصلی معضلات فرهنگی در کنار مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی امروزمان این است که در این چند سال کمکاری کردیم. جوانان بالغ این دوره همانهایی هستند که نیاز داشتند ما بهشان خوراک فرهنگی بدهیم که ندادیم. بعد از دوره طلایی سینمای کودک و برنامههای موفق تلویزیون، در سالهای اخیر، کودک و نوجوان از چه تغذیه میشود؟ با نگاهی به این مسئله میتوانیم ریشه خیلی از معضلات فرهنگی و رفتاریمان را، دستکم در این روزها، درک کنیم.
چه پیشنهادی برای بهبود برنامههای کودک و نوجوان دارید؟
ما هنرمندان خوبی داریم. حالا بحث درباره زی زی گولو است، خانم برومند با هزار و یک طرح آماده به کار و عواملی که آن کارها را کردند، هستند. کارهای موفق دیگری که پخش شده، عواملش الحمدالله ۹۰ و چند درصدشان هنوز زندهاند، فکرهای خوبی دارند، آماده به کارند و انرژیاش را هم دارند. اینکه چرا ما در تلویزیون شاهد برنامه موفق کودک و نوجوان نیستیم، این را از من نباید بپرسید! من هم به اندازه توان و سمتی که دارم، میتوانم تلاش کنم. امکانش به وجود بیاید، دوباره فیلم و سریال کودک و نوجوان میسازم. اگر امکانش را ایجاد نکنند، یا حتی جلویش را بگیرند، یا اصلا برای مدیران فرهنگی ما مهم نباشد، خب، یک دست صدا ندارد دیگر، نمیشود. وقتی تلاش بزرگان این رشته به جایی نمیرسد و ثمری نمیدهد، تئاتر کار میکنند، سالن مناسب برای کودک و نوجوان وجود ندارد، فیلم میسازند، در اکران و سانسور باید از هزارتوی ارشاد رد شود، کار تلویزیونی طرح میبرند، باید از هزارتوی صدا و سیما… آخرش هم بگویند بهتر است کار نکنند، دیگر چه بگویم.
از پیچیدگیها یا ریزهکاریهای نقش آقای پدر در «قصههای تا به تا» چیزی یادتان مانده؟
آن موقع اینقدر هیجانزده بودم، اینقدر خوشحال بودم از فرصتی که برایم به وجود آمده که هر آنچه بلد بودم و در توان داشتم، برای آن نقش گذاشتم. الان که گاهی پخش مجددش را نگاه میکنم، میبینم دریغ از یک ذره ریزهکاری. (میخندد) آنچه هست، ماحصل زحمت خانم برومند است، چون من آن موقع خیلی جوان بودم، ۲۱ ساله. از تئاتر هم آمده بودم، باید کنترل میشدم که بازیام شبیه بازی تلویزیونی باشد. همه توانم را گذاشته بودم، منتها خب معلوم است که آدم ذوقزده نمیتواند به ریزهکاری فکر کند.
شما معمولا با چهرهای خندان و مهربان، بازی راحتی را از خودتان ارائه میدهید. در «قصههای تا به تا» هم، همینطور بود. چقدر از این بازی ساده و راحت مال خودتان بود، چقدر خانم برومند نقش داشتند.
من بازیگری بودم که یک تجربه کوتاه سینمایی و یک اپیزود کوتاه کار آقای هدایت را داشتم. بههرحال برای نقش اصلی سریالی پرمخاطب که حسهای مختلف و فضای فانتزی دارد، مطمئنا من خیلی پختگی بازیگری در آن نقش را نداشتم. آموختههایم را از دوران نوجوانی که تئاتر کار میکردم، آورده بودم. آن کسی که توانستند مرا کنترل کنند، خانم برومند بودند. البته خیلی هم از انتخاب من راضی نبودند، چون نگاهشان به آقای پدر جور دیگری بود؛ یک آدم سن و سالدارتر، یک ذره پدرتر با یک شکمی و یک سبیلی و کمی کچل و اینها. خوشبختانه بازیگرانی که انتخاب کرده بودند، به هر علتی، نتوانستند بیایند. از سر ناچاری مرا انتخاب کردند، آخرین گزینهشان بودم. خیلیها را تست گرفتند، حتی پای صحبت و قرارداد هم رفتند. من مرهون زحمات خانم برومند و گروه هستم. گروه حرفهای بود، عروسکگردانها و ارتباط بازیگر با عروسک که خیلی کار مهم و سختی است، مخصوصا برای یک جوان خام. همه و در رأس این هرم خانم برومند به من کمک کردند. با دقت و نکتهبینی و سختگیری فراوان سعی میکردند آن چیزی را که میخواستند، بهش برسند. یادم است سکانسی را، مربوط به قسمت خنده، ظهر تا شب گرفتیم و آخرشب آن نتیجهای که میخواستند، درآمد. کوتاه نمیآمدند. روی من هم فشار بود. چون خیلی علاقهمند بودم به کارم، همه سختیها را تحمل کردم و راضیام. آن موقع گاهی اوقات یک چیزهایی بهم برمیخورد، ولی همهاش به خودم میگفتم من دارم یک چیزی یاد میگیرم، هرچقدر هم سخت و خشن باشد. مثل یک سربازی دوباره بود برایم. الان در کار خانم برومند بازی میکنم، هنوز برایم سربازی دوباره است. آدم سر بعضی کارها با بعضی کارگردانهای جوانتر و ناشیتر یا حتی نادانتر کار میکند، یک ذره شُل میشود، یکسری اصول را از دست میدهد و میگوید خب من که هرچه بازی میکنم، اینها قبول دارند. چشم سومی هم وجود ندارد آدم را نگاه کند، اصلاح کند، تذکر دهد و به آن شخصیت نزدیک کند. من بعد از ۲۰ و چند سال سر کار خانم برومند، «آب پریا» که بودم، باز برایم چالشی بود عین زمان زی زی گولو که دوباره خودم را بیاورم در ریتم، جملهها را درست بگویم، با آن لحنی که میخواهند، بگویم، آکسانها را درست بگویم… خوشبختانه خانم برومند بعد از این همه سال کوتاه نمیآید، حتی با بازیگران آشنا. به آن چیزی که دلشان میخواهد نرسند، دست برنمیدارند. گاهی منتظرم خانم برومند کار کنند، یک نقش گذری، کوتاه، حتی رایگان بروم بازی کنم برای اینکه خودم را محک بزنم و دوباره بیایم سر فرم، مثل ورزشی که هر از گاهی آدم بتواند خودش را نگه دارد. سر کارهای خانم برومند آدم حس و عکسالعمل و بدن و بازیاش را یک سر و شکلی میدهد که تا مدتی روی فرم است.
شما از بین برنامههای عروسکی و عروسکها کدام را بیشتر دوست دارید؟
(میخندد). خب ترجیحا کارهایی که خودم کردم، مثل زی زی گولو، که اصلا نمیشود با شخصیت دیگری از لحاظ محبوبیت و اینها مقایسه کرد. شخصیتهای کار خودم را بیشتر دوست دارم که طراحی عروسک و طراحی لباس را خودم انجام دادم و تا مراحل آخر بغل دست دوستان سازنده بودم. در «شهر موشهای ۲» کورالموش را از همه بیشتر دوست دارم که طراحی عروسک و صداپیشهاش خودم بودم.
حرف آخر، نکته جالب یا دردِدلی اگر دارید، بفرمایید.
برایم جالب است که هنوز وقتی کاری از من پخش میشود، بعد از ۲۰ و چند سال بهعنوان بابای زی زی گولو مرا میشناسند. با اینکه کارهای دیگری داشتم که با اقبال عمومی هم مواجه بوده. گاهی اوقات فکر میکنم چطور یک کار خوب در روحیه چندین نسل تاثیر میگذارد! در این ۱۰، ۱۵ ساله اخیر برای نسلهای بعدی که بزرگسالمان هستند چه کردیم؟ چه میکنیم؟ آیا هنرمندان ما نمیسازند؟ آیا فکر خلاق نداریم؟ و همیشه میگویم نه، هم هنرمندش را داریم، هم ایدههای خوب و خلاق. پس چرا برایشان کار نمیسازیم و بعد گله میکنیم هجوم فرهنگ بیگانه و ماهواره و فیلمهای خارجی. اگر خودمان کار نکنیم، مطمئن باشید وقتی خوراک درستی در اختیار بچهها و نوجوانها و حتی بزرگسالان قرار نگیرد، پناه میبرند به آنچه در بازار خارج از ایران موجود است. این واضح است، منتها که باید گوش کند که بشود؟ امیدوارم آن کسی که باید، بشنود. دیگر اینکه نوستالژی بودن، مسئولیت سنگینی است. بهعنوان یک آدم عادی که زندگی شخصی دارم، نمیتوانم خیلی از کارهای زندگی روزمرهام را انجام دهم. غالبا به من معترض میشوند که شما نوستالژی ما هستید، چرا در فلان فیلم بازی میکنید؟ درست است که لطف دارند به چشم نوستالژی به ما نگاه میکنند، ولی بههرحال ما هم بازیگریم و باید در عرصهها و کارهای مختلف بازی کنیم. خوب است علاوه بر اینکه به چشم نوستالژیک به ما نگاه میکنند، یک ذره هم به ما حق بدهند که درنهایت آدمی هستیم که کار مشخصی داریم و معایبی که همه آدمها دارند.