اینکه در منظومه زبان فارسی، ادبیات مطبوعاتی ما چه نسبتی با ادبیات کهن دارد چیزی نیست که به این راحتی بشود دربارهاش نظر داد. اما قدر مسلم اینکه جای خالی ادبیات کهن آنقدر توی ذوق میزند که هوشنگ ابتهاج، سایه عزیز ادبیات ایران، در دیدار کوتاهی که با چند تن از تحریریه چلچراغ داشت سفارش کرد چنین صفحهای به مجله اضافه شود. این صفحه را به سفارش سایه ایجاد کردیم تا فراموش نکنیم که ادبیات کهن چه سهمی در امروز ما دارد.
مهرو مالی
«تحفهالنُّظار فی غرائب الامصار»؛ سفرنامه ابن بطوطه،
قرن هفتم و هشتم هجری قمری
پس از آنکه بلخ را ترک گفتیم، هفت روز در جبال قُهستان راه پیمودیم تا به شهرِهرات رسیدیم. این راه قرای بسیار و آباد و آبهای جاری و درختان سرسبز داشت. بیشتر این درختان انجیر بود و در زوایای متعدد این نواحی جمعی از صلحا و مردان خدا ساکن بودند.
ِهرات بزرگترینِ شهرهای آباد خراسان است. شهرهای خراسان چهار است: دو آبادان دو ویران؛ دوتای آبادان عبارت است از هرات و نیشابور و دو تای ویران عبارت است از بلخ و مرو.
هرات شهری بزرگ و دارای ابنیه بسیار است. مردم این شهر متقی و متدین و پاکدامن و حنفی مذهبند و شهر هرات از هرگونه فسق و فساد مبراست.
پادشاه هرات سلطان حسین پسر سلطان غیاثالدین فوری مردی شجاع و نیکبخت و کامرواست. وی دو بار مورد تایید خداوندی قرار گرفته که مایه تعجب همه بود؛ نخست در مقابله با سپاهیان سلطان خلیل که یاغی شده بود و سرانجام به اسارت سلطان حسین افتاد. دوم در جنگی که به فرماندهی خود با مسعود پادشاه رافضیان (سربداران) کرد و منجر به شکست و فرار و زوال حکومت مسعود شد.
سلطان حسین پس از برادرش حافظ به امارت رسید و حافظ پس از غیاثالدین پدر خود بر تخت نشسته بود.
از زاهدان و صلحا و فضلای هرات مردی بود به نام نظامالدین مولانا که مردم شهر او را دوست میداشتند. و سخنش را کار میبستند. مولانا در وعظ و ارشاد مردم میکوشید. هراتیان بر سر او جمع شدند و دستهای برای مبارزه با منکرات تشکیل دادند. خطیب شهر معروف بهَِملکَْورنا که پسر عمَِملک حسین و شوهر نامادری او بود نیز با فقیهِ مزبور همداستان گشتَ.ِملکَْورنا در صورت و سیرت سرآمد روزگار بود و سلطان حسین پیوسته از وی بیمناک بود.
ترکان صحرانشین که زیر فرمان ُطغاتمور در مجاورت شهر هرات به سر میبردند، در حدود پنجاههزارَتن میشدند وَِملک حسین پیوسته از سوی آنان اندیشهمند بود و حتی قبل از غلبه بر سربداران سال به سال هدایایی برای این ترکها میفرستاد و رویه مدارا و ملاطفت مرعی میداشت. اما پس از فتحی که در جنگ مزبور نصیب حسین گشت، نفوذ او بر ترکان میچربید. این ترکها غالبا به هرات میآمدند و بسا اوقات مست میکردند و به دستِ مولانا حد میخوردند.
بیشتر این ترکها مردمی نیرومند و سلحشور بودند و دائما به نواحی هندوستان دستدرازی میکردند و کشتهها و اسیرها از هندوستان میگرفتند و چه بسا زنان مسلمان را هم ضمن جنگ جزو زنان هندو به اسارت میبردند و اینگونه زنان که به خراسان آورده میشدند، مولانا به دادشان میرسید و از چنگ ترکها آزادشان میکرد. زنان مسلمان در هندوستان به خلاف هندویان گوشهای خود را سوراخ نمیکنند و این نشانی وجه مشخص آنان است که میتوان زن مسلمان را از هندو بازشناخت. اینک برگردیم به سر داستان خود. از هرات به شهر جام رفتیم. جام شهری متوسط و زیباست. باغها و درختان و نهرها و چشمههای فراوان دارد. بیشتر درختان آن توت است. ابریشم زیاد هم در آن به عمل میآید. این شهر منسوب است به پیر پارسای پرهیزگار، شهابالدین احمد جامی…
چلچراغ ۸۲۶