مردی که با یک چشم خود به چشم دیگرش در کف دستش نگاه میکرد
الهه حاجیزاده، سیدمهدی احمدپناه
تاریخ ایران داستانهای نشنیده و بازگونشده کم ندارد. بیشتر روایتها هم پیرامون پادشاهان و شخصیتهای مهم تاریخی هستند و کمتر درباره افراد رده پایین جامعه صحبت شده. یکی از افرادی که سرنوشت تراژیکش او را از بالاترین سطح یعنی امکان پادشاهی تا رتبه پایین خواجه حرمسرا بودن تنزل داده، خواجه خسرو، فرزند لطفعلیخان زند، بوده. سیاوش بهادری راد در نمایش «محفل بیعاری» با فرمی متفاوت به سراغ این ماجرای تراژیک رفته. آنچه خواهید خواند، چکیدهای است از گفتوگو با کارگردان این نمایش.
فرم روایی در نمایش «محفل بیعاری» با آنچه این روزها در سالنهای اجرا میبینیم، متفاوت است، این فرم از اجرا چه زمانی شکل گرفت؟
سیاوش بهادری راد: چند دلیل اصلی برای شکلگیری نمایش «محفل بیعاری» وجود داشت. یکی از دلایل که بیشتر مربوط به فرم است، این بود که میخواستیم به خودمان ثابت و تجربه کنیم که حتما لازم نیست برای ایجاد فضای تجربی و نو، به سمت داستانهای غیرایرانی و بیهویت جغرافیایی برویم. ما میتوانیم داستانهای ایرانی را در فضای مدرن روایت کنیم. البته یکسری تجربیات در مورد داستانهای تاریخی خودمان به این صورت بوده است، اما هم بسیار کم بوده و هم خیلی از آنها درگیر المان یا خردهکاریهای کلیشه بوده، قطعا نمونههای موفق هم وجود داشته است. این نکات از دلایلی بود که ما میخواستیم با داشتن دستمایه تاریخی و ایرانی به سمت فضای تئاتر جدید برویم و تئاتر تجربی را بتوانیم در این مسیر اعمال کنیم.
داستان خواجههای حرمسرا از کجا به نمایش وارد شد؟
سیاوش بهادری راد: آنها همیشه در تاریخ ما وجود داشتهاند و هیچوقت دیده نشدند و زندگی کابوسواری داشتند. خواجههایی که در زندگیشان طعم اینکه یک لحظه حق دارند و میتوانند راحت نفس بکشند را نچشیدند. خواجه خسرو زند، آخرین بازمانده سلسله زندیه، یعنی فرزند لطفعلیخان زند که قرار بوده بعد از پدرش شاه شود، بعد از کشمکشهایی که آقا محمدخان برای تشکیل سلسله قاجار دارد و برخورد وحشیانهای که با این خانواده میکند، جزو کسانی است که اخته میشود. و آنها را در سلسله قاجار نگهداری میکنند و بهنوعی از آن خاندان انتقامجویی میکنند. شاهی که اخته شده و شاید از بالاترین رتبه اجتماعی به نازلترین رتبه افول میکند و حتی جنس تنزل بهگونهای هست که در حرمسرای دشمن خانوادگی بساط عیش و عشرت را فراهم میکند. این عمل نوعی زورگویی و پایمالی حق خواجهها بوده و این سرکوب حق انسانی و اجتماعی برایم سوژه جالب توجهی بود و فکر کردم میتوانیم روی آن کار کنیم. جدا از این سوژه و فضا که جذاب بود، بردن آن به فضای تئاتر تجربی بود که مخاطبان انتظار دارند المانی قاجاری در لباس و فضا و… ببینند. ما میخواستیم ببینیم که چطور میتوانیم بدون هیچکدام از این عوامل به این سوژه برسیم که سوژهای جهانی است. سوژه انسانی است که پایمال شده و از عرش به فرش رسیده. میخواستیم بدانیم چطور میتوان به این موقعیت رسید که بدون هرگونه کلیشهای در ذهن او نقش ببندیم.
فکر میکنید خواجه کردن افراد در طول تاریخ چه تاثیراتی و چه دلایلی داشته؟ آیا میتوانیم این اقدام را نوعی نسلکشی بهحساب آوریم؟
سیاوش بهادری راد: به نظرم این کار برایشان فایدههای زیادی داشته. یکی از جنبههایش میتواند نوعی انتقام و نسلکشی باشد که از ادامه نسل یک فرد جلوگیری میکردند. این اقدام جنبههایی از حقارت را هم در برداشته است. حتی در بعضی موارد جنبههای دیگری هم داشته. گاهی جوانانی را که صدای زیبایی داشتند، اخته میکردند که تغییر صدا ندهند یا ظاهر زیبایی داشتند و اخته میشدند و قطعا با میل فرد نبوده. اختهها راضی به اختگی نبودند. تاثیرات اخته شدن تخریبکننده بود و طبیعت آن فرد به هم میریخته و دچار مشکلات روحی و بیهویتی میشده که مطمئنا این وضعیت تا پایان عمر اخته با او همراه بوده. او مجبور به زندگی در شرایط تاریکی بوده که برایش ایجاد کردهاند.
چرا صحنهای که نمایش در آن شکل میگیرد، برخلاف داستان، المانی از زمان قاجار ندارد؟
سیاوش بهادری راد: تنها چیزهایی که در صحنه و فضای خالی بلک باکس دیده میشود، یک سازه است که سریر پادشاهی دفرمهشدهای است که شاید شبیه هر چیزی هست بهجز سریر شاهی که میتواند نماد قدرت پادشاه و نویدبخش خوشی برای او باشد. این سریر در صحنه بیشتر خشن است و نماد اتفاقاتی میتواند باشد که بر اختهها تحمیل شده است. لباسهای بازیگران هم پوشش سادهای است که میتواند تنه بزند به هر پیشخدمتی در هر عصری که شاید بهخاطر برش و دوخت و… میتوانیم بگوییم امکان دارد برای هر دورهای باشد، اما المانی در آن به کار نبردهایم که مرتبط با دوره خاصی باشد. در مورد ظاهر بازیگران و بحث گریم هم بازیگران همگی کچل هستند که بهخاطر ماهیت اختگی و سیستم فیزیکی به این صورت بودهاند. به دلیل ماجرای آخر دوره زندیه که در کرمان آقا محمدخان چشمها را درمیآورد، همه بازیگران با لنز چشمهای یخزدهای دارند و گریم که صورت آنها را هرچه سردتر میکند، بر اساس شخصیتشان است. خالی بودن فضا و المانهای ظریف و یونیفرم خدمتکاری و مدل گریم، کمک میکند تماشاگر داستانی را که میشنود، در ذهن خودش شکل دهد و تصور کند و با پاسکاری دیالوگ بین هفت بازیگر نمایش «محفل بیعاری» تلاش کردیم نوعی هولوگرام در ذهن تماشاگر ایجاد شود.
فکر میکنید معضلی که سوژه نمایش «محفل بیعاری» است، امروز با اجتماع ما چه ارتباطی دارد؟
سیاوش بهادری راد: این مسئله در آن دوران اتفاق افتاده است و درحقیقت انسانی را با چنین شرایطی مطرح میکند. بیشتر بعد انسانی این اتفاق برایمان مهم است. ما میخواستیم او را ببینیم که بهعنوان یک انسان در چنین شرایطی قرارگرفته و حالا دیگر نمیتواند کاری کند و فقط باید مصیبتهایی را که برایش رخ داده است، بیان کند و شرح دهد. هر انسانی در هر شرایط، عصر و مکانی میفهمد این فاجعه غمی دارد که قهرمان داستان در آن غوطه میخورد و یک انسان در این فضا و بحران عمیق، گیر افتاده است و برای اینکه این بحران برای همه قابل درک باشد، ما هم به این صورت آن را در این عصر بیان کردهایم و فکر میکنم چنین معضلی هم در گذشته و هم امروز برای انسانها قابل درک و فهم است و میتوانیم در موردش صحبت کنیم.
کابوس عاشقانه
فاجعهای در سایه
هیچ دورهای در تاریخ معاصر ایران، به اندازه دوران سلسله قاجار این همه ماجرا و مصیبت و کُشتار و بیآبرویی نداشته. نقطه قوت نمایش «محفل بیعاری» انتخاب شخصیتی جذاب از این مقطع تاریخی است. کارگردان از همه آنچه تا کنون درباره دوره قاجاریه گفتهاند، دست روی داستانی در سایه و حاشیه گذاشته که میتواند برای علاقهمندان به ناگفتههای تاریخ شیرین و تازه باشد. این نمایش، درباره «خواجهخسرو»، آخرین بازمانده سلسله زند است که بنا بود شاه مملکت بشود، اما به دست قاجاریان افتاد و اخته شد و ۵۴ سال در حرمسرای دربار قاجار ـ که دشمن سلسله اجدادیاش بود ـ دوران طاقتفرسا و نکبتباری گذراند. گروه نمایش در اجرای این اثر، بیشتر بر فضاسازی و ترتیب دادن موقعیتهایی گروتسک از زندگی آن شاه مخلوع و بدسرنوشت تاکید داشته. بنابراین تماشاگر با نمایشی سرشار از قابهای دیدنی روبهروست. کارگردان «محفل بیعاری» به زبانی پخته و کامل در اجرای نمایش دست یافته. گرچه نمایشهای پیشین او نیز هر کدام به علتی، آثاری فراموشنشدنی و ارزشمند بودند، اما اگر او در نمایشهایی مثل «شب و روزِ امروز» و «از این سالها ۱۰ هزار خنده طلب دارم، ۱۰ هزار روز خوش»، بیشتر به روایت داستان توجه داشته، در نمایشهای بعدی خود ازجمله «یک صورتی که بنفش جایگزینش شد» و «آنسفالیت»، به آزمون و خطا در حیطه فرم و شیوههای اجرایی پرداخت که نتیجهاش در اثر درخشانی نظیر «محفل بیعاری» پیداست. با وجود این، مخاطب در مواجهه با نمایش، همانقدر از دیالوگها لذت میبرد که از شیوه اجرا. زبان در دیالوگنویسی، نه فقط بار اطلاعرسانی،که کارکرد دراماتیک و روشنگری دارد. ضمن اینکه تصویرسازیهای کلامی بهادریراد با بازیهای خوب بازیگران، قدرت تخیلگرایی ذهنی تماشاگر را به کار میاندازد تا او آنچه را میشنود، در فضای تقریبا خالی صحنه ببیند. برای نمونه بهخاطر بیاورید دیالوگهای دهشتناک بازیگری را که از «فکاهی ترسناک زنی که بیچشم میدوید» یا «مردی که با یک چشم خود به چشم دیگرش در کف دستش نگاه میکرد» سخن میگوید، یا دیالوگهای صحنه «بازیِ زلزدن توی آینه»، ولی آنچه کار کارگردان و گروهش را ارزش و اعتباری دوچندان بخشیده، نظم و هماهنگی در لحن، بیان، بازیها و اجرای نقشهاست. بازیگران با طراحی لباس و گریم یکدست و یکشکل، بازیهای بیمانندی روی صحنه خلق میکنند که تماشاگر را در پایان اجرا، حیرتزده از سالن بیرون میفرستد. در یک کلام میتوان «محفل بیعاری» را کابوسی عاشقانه در مورد تاریخ دانست که تماشای آن نهتنها بیضرر نیست، که از قضا به قدر کفایت لذتبخش و تاثیرگذار است، و چه خوب که کارگردان درک کرده نمایشی با چنین فرم و فضاسازی، زمانی کوتاه ـ حدود ۴۵ دقیقه ـ را میطلبد تا تماشاگر احساس خستگی نکند و از نمایش لذت ببرد. اگر بخواهیم برای «محفل بیعاری» ضعفی قائل باشیم، پراکندگی و نامنسجم بودن روایت اصلیترین اِشکال نمایش است. همه آنچه از نمایش دستگیرتان میشود، همان چند خط توضیحی است که پشتِ بروشور آمده. تماشاگر درحالیکه از قابها، بازیها و حتی دیالوگها لذت میبرد، با داستان مشخصی سروکار ندارد تا از دلِ آن، قصه سرراست و قابل درکی به چنگ آورد. در حقیقت این نمایش،گزیدهای بههمریخته از قطعههای یک تاریخ فراموششده است. بنابراین اگر به نمایشهای داستانگو علاقهمندید،«محفل بیعاری» انتخاب خوبی برای شما نیست.
شماره ۷۰۵