الهه حاجیزاده، سیدمهدی احمدپناه
اصل داستانش بخشی از خاطرات روزها و شبهای کودکی ما را ساخته. قصه شنگول و منگول همیشه برای ما با یک پایان شاد و کودکانه همراه بوده و اعضای خانواده بار دیگر در کنار هم به خوشی جمع میشدند. محمد مساوات، کارگردان نمایش «بیپدر»، بعد از نمایش قبلیاش «خانواده»، اینبار با داستان شنگول و منگول، یک خانواده دیگر را به ما نشان میدهد. خانوادهای متشکل از مامان بزی و آقا گرگه که به همراه بچههایشان در یک خانه زندگی میکنند. و این همنشینی تغییرات اساسی در روحیه و منش آنها بهوجود آورده؛ از گیاهخواری گرگها تا گوشتخواری بزها. آنچه خواهید خواند، گفتوگویی است با کارگردان این نمایش پیرامون چگونگی شکل گرفتن نمایش «بیپدر».
اول اینکه شما گیاهخوارید یا هنوز گوشت میخورید؟
محمد مساوات: من متاسفانه به دلیل مشکلات گوارشی مجبور هستم گوشت هم استفاده کنم. بااینحال به مصرف گیاهان خوراکی علاقه بسیار زیادی دارم و شاید اگر جبر درمان مشکلات گوارشیام نبود، به جرگه گیاهخواران میپیوستم.
فکر نمیکنید کسانی که گیاهخواری میکنند، بهنوعی در حال جنگ با ذات خودشان هستند؟
شاید بله، شاید هم خیر. فکر میکنم کسانی که گیاهخواری میکنند، لزوما با ذات اصلی انسانی خودشان مشکلی ندارند.
تا به حال شده کاری کنید و آن را به گردن دیگران بیندازید؟
محمد مساوات: عموما این کار را میکنم و مشکلاتی را که پیش میآید، به گردن دیگران میاندازم و این مسئله متاسفانه در من هست و معمولا با متهم کردن دیگران در مشکلاتی که برایم پیش میآید، خودم را تبرئه میکنم.
از چه زمانی در زندگی متوجه شدید که ماجراها میتواند آنطوری که برای شما تعریف میکنند، نباشند و حقیقت چیز دیگری باشد؟
محمد مساوات: وقتی فرد در وادی هنر وارد میشود، مثل من که کارم را با هنرهای تجسمی شروع کردم و کلنجار رفتن با بوم و کاغذ سفید برای خلق کردن، درواقع بستر ذهنی باعث میشود به دنبال شکلی از دگردیسی در پدیدهها باشی. از این حیث فکر میکنم از دوره هنرستان و بهصورت اخص از دانشگاه و گذراندن پروژههای کاری یا برگزاری نمایشگاههای مختلف با موضوعات گوناگون، مجبور شدم، بیشازپیش به دگرگونی فکر کنم و تغییر ماهیت چیزها. وقتی به هنرهای دراماتیک گرایش پیدا کردم، این مسئله هم در من بارزتر شد و فکر کردم امکان بالقوهتری در هنرهای دراماتیک برای تعمق بخشیدن به این شکل از ذهنیت وجود دارد و انگارههایی که بهواسطه کنکاش و کلنجار میتواند ایجاد شود.
اگر این امکان برای شما به وجود بیاید، ترجیح میدهید کدامیک از دیگر داستانهای فولکلور ایرانی را بازتعریف کنید؟
محمد مساوات: خوشبختانه در مسیر کاری خودم اتصال همیشگی با داستانها، اوسنهها و قصههای مخصوصا ایرانی داشتهام و همیشه برایم جذاب بوده که همه یا بخشی از تولیدات تئاتریام مرتبط با آن چیزی باشد که گنجینه ادبی ما محسوب میشود. از این نظر احتمالا بازهم سراغ این شکل از رویدادهای ادبی خواهم رفت. نمایش بعدی من تحت عنوان ونگوگ است، اما یک اتوبیوگرافی نیست، بلکه نمایشی با ساختارهای ذهنی ونگوگ است و شاید با نگاهی پدیدارشناسانه به بخشی از انگارههای ذهنی ونگوگ پرداخته باشد. این مهمترین چیزی است که در اثر بعدی من وجود دارد.
استفاده از داستانهای سنتی و تغییر دادن آنها در یک اثر نمایشی، چه مزیتها و آسیبهایی در مقایسه با داستانهای تازه دارند؟
محمد مساوات: استفاده از داستانهای آشنا سختی و مشقت خود را دارد. به این دلیل که همه آن را سینهبهسینه شنیدهاند و با آن آشنا هستند و با دریافتهای حسی خودشان آن داستان را درک و لمس کردهاند و با تغییراتی که در آن قصه ایجاد شود، درحقیقت بخشی از رویکرد، عواطف و ذهنیات مخاطب بههمخورده میشود. پس این احتمال وجود دارد که مخاطب با اثر ارتباط خوبی برقرار نکند و تولید هنرمند را پس بزند. فکر میکنم کار روی داستانهایی که معاصرتر هستند، کار سادهتری است چراکه جمع خیلی زیادی آن را مطالعه نکرده و رویکرد محافظهکارانهتری است که من آن را تجربه نکردهام.
عنوان این نمایش از ابتدا «بیپدر» بود؟
محمد مساوات: عموما وقتی میخواهم نمایشنامهای بنویسم یا اثری تولید کنم، به عنوان فکر میکنم. درواقع برای کودک متولدنشدهای، شناسنامه میگیرم. خیلی وقتها این رویکرد باعث میشود انگیزه کافی برای نوشتن متن به وجود بیاید و عموما وقتی این اتفاق شکل میگیرد، در ادامه عنوان اثر نسبتهای بیشتری با آن برقرار میکند، به این دلیل که مبتنی بر کلیت و جهان اثر است و مجبورم در مدار و مسیر عنوان دست به نوشتن بزنم.
در نمایش موقعیتهای متناقض زیادی در کنار هم به وجود میآیند، از همنشینی گرگ و بز تا بزغالههایی که گوشتخوار میشوند و گرگی که علفخوار و گیاهخوار. جامعه امروز را تا چه اندازه مملو از این تناقضات میبینید؟
محمد مساوات: فکر میکنم نمایش«بیپدر» دربرگیرنده آن چیزی است که من در شرایط فرهنگی اجتماعی امروز دنبال میکنم و سراغش را میگیرم. از این حیث استنباط خودم این است که میتواند با وقایع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی پیرامون ما بسیار نزدیک باشد. درعینحال ضرورتهای همین شکل از مواجهه خودم با اجتماع باعث شده به نگارش چنین متنی با چنین وجه معنویای بروم.
در نمایش «بیپدر»، صداها و افکتهای صوتی آشنا مانند بازیهای کامپیوتری شخصیت مستقلی دارند، با چه رویکردی از آنها در طول اجرا استفاده میکنید؟
محمد مساوات: صداها در نمایش «بیپدر» به این شکل صورت گرفتند که در ابتدای کار شکل فانتزی و کودکانهای وجود داشت و به مرور ایدههای اولیه جای خود را با ایدههای بعدی عوض کردند و به دلیل تمرینات زیادی که گروه انجام داد، این ایدهها مدام جای خودشان را با هم عوض میکردند. ایده صداها هم بهواسطه انگارههای گرافیکی اثر و به مرور ایجاد شد. منظورم از گرافیک بخش تبلیغاتی کار شامل پوستر، بروشور و تبلیغات مجازی کار است. فکر میکنم صداهای نمایش از همینجا شروع شد و این نکته جالب است که گاهی اوقات مواجهه با حتی گرافیک اثر، کانسپتی به وجود میآورد و چیزی به اثر وارد میشود که نقطههای آن در اثر نیست و از این راه نمیتوان آن را کشف کرد و باید از مسیرهای دیگری در مواجه با آن قرار بگیریم. صداهای بازیهای هشت بیتی و کامپیوتری، گرافیکی را به وجود آورد که قرار شد پوستر و شناسنامه تصویری اثر باشد.
فکر میکنید در یک اثر نمایشی تا چه اندازه میتوانیم خشونت را به شکل عیان خود به مخاطب نشان دهیم؟
محمد مساوات: اصولا خودم انسان حساسی هستم و از خون و خشونت میترسم و بهنوعی قسیالقلب نیستم، اما با توجه به اینکه درواقع رویکرد اجرایی نمایش و دور بودن و فاصله شخصیتهای نمایش با آن چیزی که تماشاگر قرار است باور کند، حس کردم در دل این بستر فانتاستیک، میتوانم آن میزان از خشونتی را که در طبیعت بهصورت غریزی وجود دارد، به معرض نمایش بگذارم. هرچند که بههرحال من از بازیگر استفاده میکنم و شاید میزان تکاندهنده بودن نمایش ناشی از خشونت غریزی موجود در طبیعت است و با نگاه بدبینانه همان میزان خشونتی که در جوامع مختلف وجود دارد. این خشونت وجود دارد و همان خشونتی است که در عراق و سوریه و فرانسه و… اتفاق میافتد. به دلیل گرگ و بز بودن شخصیتهای نمایش از بار خشونت اثر کاسته نشد و من به این بهانه، این میزان از خشونت را در نمایش استفاده کردم و نترسیدم که تماشاچی به آن اندازهای که از دیدن فیلمهای خشونتبار اذیت میشود، با دیدن این نمایش هم آزرده شود. این مجوز را با توجه به شکل روایت و نیاز نمایش اخذ کردم.
خیلی از هنرمندان برخی فیلمها و آثاری را که در آن درباره خشونت صحبت میشود، بهخاطر نمایش لذتبخش خشونت به ترویج آن متهم میکنند. شما برای اینکه صحبت درباره خشونت خودش به انگیزه و تبلیغی برای ترویج آن، بدل نشود از چه رویکردهایی در طول نمایش استفاده کردهاید؟
محمد مساوات: من در اثرم قصد این را دارم که اندیشهای را بسط دهم و شاید گزارهای مبتنی بر تحلیل روانکاوانه و جامعهشناسانه. بهصورت بدوی و حیوانیتر در راستای رسیدن بهنوعی تئاتر با رویکرد اکسپریمنتال و تجربی که از این رهگذر خشونت جزو ویژگیهای تماتیک نمایش «بیپدر» است که صریح و عیان و برهنه بودن در این نمایش اهمیت دارد. فکر میکنم شاید متاثرکننده باشد، اما مثل خیلی از صحنههای خشونتبار سینمایی یا تئاتری، آن میزان از اشمئزاز را ایجاد نمیکند، به دلیل گرگ و بز بودن کاراکترهای نمایش. شاید پیش آمده باشد که مثلا بارها صحنههایی از حیاتوحش را دیده باشیم و نترسیم. من با اتصال و انتساب شکلی که در نمایش وجود دارد، این مجوز را برای خودم خریدم که میشود این اتفاق را رقم زد.
شما امروز از گرگ بیشتر میترسید یا از بز و گوسفند؟ و اگر قرار باشد انتخاب کنید، خودتان ترجیح میدهید گرگ باشید یا بز؟
محمد مساوات: اگر قرار باشد بین گرگها و بزها یکی را انتخاب کنم، گرگها را انتخاب میکنم. همه تلاش و همت را در این اثر به کار گرفتیم که هر دو توأمان خاکستری باشند و هیچ برتری نسبت به دیگری نداشته باشند؛ نه بزها نسبت به گرگها و نه گرگها نسبت به بزها!
اما خودم فکر میکنم بهطور کلی گرگ بودن جذاب است و من دوست دارم گرگ باشم تا بز.
نگاه خیره به گرگ درون
راهپله یک خانه قدیمی با نردههایی تار عنکبوت زده و پیشانیای که تماشاگر نمیبیند. دیوارهایی ترکخورده و رنگورورفته که با نور کمسوی چراغهایی قدیمی روشن شدهاند. دو درِ بسته، یکی در پایین و دیگری در پاگرد پله، بر ابهام و رازآمیزی صحنه میافزایند. نمایش «بیپدر» با چنین میزانسنی آغاز میشود و مکثی طولانی روی آن میکند. صدای مهیبِ کوبیدن بر در، سکوت طولانی صحنه را از بین میبرد و تماشاگر را از جا میپراند. این شروع، مدخل مناسبی برای ورود به دنیای عجیب و در حین حال آشنای نمایش به نظر میرسد.
مساوات برای خلق دنیای خود، به سراغ یکی از آشناترین قصههای کودکان ایرانی رفته و شنگول و منگول را منبع الهام قرار داده است. با این تفاوت که در دنیای نمایش «بیپدر»، مامان بزی به جای مبارزه و نجات فرزندانش، صلاح را بر سازش و حتی نزدیکی با گرگ میبیند. این نزدیکی، بهتدریج تبدیل به ازخودبیگانگی و عدم هویت و درنهایت استحاله بزها به گرگ میشود. شاید اگر تکیه نمایشنامه بر قصهای بسیار شنیدهشده نبود، اثری بهشدت نمادین و حتی شعاری به نظر میرسید، اما تماشاگر با پذیرش داستانی که بارها شنیده و ورود به دنیای آن، در ادامه نیز همراهِ اثر و تغییراتش باقی میماند و کنایهها و نمادهای نمایش، در لایههای زیرین، همپای داستان پیش میروند و حتی بعد از پایان داستان، به حیات خود ادامه میدهند.
با وجود زمان نسبتا طولانی و همچنین صحنه ثابت نمایش، نور، صدا، لباس، گریم و کنش بازیگران، به شکل خلاقانهای توسط محمد مساوات بکار گرفته شدهاند تا هم به تدریج و در طول نمایش از چهره به ظاهر لطیف قصه مورد اقتباس، آشناییزدایی کنند و هم خوراک بصری، شنیداری و حتی ذهنی کافی برای تماشاگرش فراهم کند. در این میان البته صدا، نقشی ویژه و اساسی در خلق فضای مورد نظر کارگردان بازی میکند. از همان ابتدای نمایش و با شنیدن صدای در بدون دیدن کنش در زدن، اهمیت صدای خارج از صحنه کدگذاری میشود و تا پایان نیز، به طرق مختلف، این تمهید بهکار گرفته میشود.
نکته قابل توجه درخصوص نمایش بیپدر، آن است که بر خلاف بسیاری از تئاترهای اخیر، جز در مدیوم نمایش، نمیتوان انتظار تاثیری مشابه از این روایت را داشت. قابلیتهای صحنه به خوبی بکار گرفته شدهاند تا آن بیوسطگی مورد انتظار در تئاتر، حاصل شود. شاید نقطه اوج این دستاورد، صحنه پایانی و طولانی نمایش باشد. جایی که به تدریج خشونت اوج میگیرد و گرگ شدن شخصیتها با غلبه خون و رنگ قرمز بر صحنه همزمان میشود و شاید ناخواسته، اقتباسی تئاتری از صحنه مشهور ماقبل پایانی فیلم «راننده تاکسی» رقم میخورد. طولانی بودن صحنههای خشن نمایش، بهویژه صحنه پایانی مورد اشاره، نه برای بهرهگیری از خشونت و جذب مخاطب، بلکه برعکس برای عبور از سطح سرگرمی و وادار کردن تماشاگر به نگاه خیره به خشونت عریان شخصیتها و تفکر در آن است. نمونه سینمایی متاخر چنین نگاهی به خشونت (در تقابل با برداشت فیلمسازانی همچون تارانتینو) را، شاید بتوان در مجموعه آثار هانکه و یا صحنه تجاوز در فیلم برگشتناپذیر گاسپار نوئه جستوجو کرد.
شماره ۷۰۴