وقتی نمایندگان تحریریه «چلچراغ» آموزش اطفای حریق می بینند
هر چیزی که درباره دیدن چهره آتشنشانان ایستگاه حسنآباد بنویسم، همانی نمیشود که با چشمانم دیدهام. قرار بود فقط یک گزارش از آموزش اطفای حریق اعضای تحریریه باشد، اما تبدیل شد به رمزگشایی از خندههایی که حالا دیگر شبیه به گذشته نیستند. «گذشته» یعنی پیش از فروریختن پلاسکو. حالا تاریخ آتشنشانی به دو بخش تقسیم شده است؛ پیش از پلاسکو و پس از پلاسکو.
جلوی ایستگاه منتظر نسیم ماندهام، تا برای آموزش اطفای حریق نمایندههای تحریریه «چلچراغ» باشیم. وارد قدیمیترین ایستگاه آتشنشانی تهران شدهایم، جایی که تا ۵۰ روز پیش شاهد مانور فریدون علیتبار، خندههای محسن روحانی و جدیت محمد آقاییفر بود. حالا ایستگاه حسنآباد با یاد مردانی که زیر بار پلاسکو جانشان را فدای مردم کردند، عجین شده.
آتشنشانان حسابی سرشان شلوغ است، همهشان جمع شدهاند تا به یاد رفقای قدیمیشان که حالا از آنها تنها یادوارهای در ایستگاه باقی مانده، عکسی تلخ به یادگار داشته باشند. چند باری برای تنظیم نور اذیتشان میکنم، اما انگار نه انگار؛ نه اخمی، نه حرفی و نه هیچ چیز دیگری. فقط دوباره جمع میشوند و به دوربین لبخند میزنند؛ و من بهخوبی میفهمم به چه سختی میخندند.
از پلههای فراوان واحد آموزش به آقای تیغهای میرسیم که با دیدن دو نفر حسابی شوکه شده؛ اما انگار اخلاقمداری و مهماننوازی از خصوصیات اولیه آتشنشان بودن است. با روی خوش لباس مخصوصش را تنش میکند و به سمت کلاس، راهنماییمان میکند. آقای تیغهای میگوید: «جامعه ما در حوزه امداد و نجات از ضعفهای آموزشی رنج میبرد و مهمترین ضعف ما، فرهنگ ایمنی است. چیزی که مانع از وقوع حوادثی همچون پلاسکو و شبیه به آن خواهد شد. برای مثال مردم هنوز نمیدانند حوادث انسانساز و طبیعی تا چه حد از هم متفاوتاند یا چگونه باید در قبال هرکدام از این حوادث واکنش نشان داد.» او میگوید کمتر پیش آمده که اهالی رسانه برای آموزشهای اطفای حریق به آتشنشانی بیایند و این در حالی است که رسانه میتواند نقش مهم و تاثیرگذاری در آگاهی عمومی جامعه داشته باشد. دودل است که یک مسئله را تعریف کند یا نه؛ که با پافشاری ما با آنکه بغض گلویش را گرفته، شروع میکند به حرف زدن: «پلاسکو با یک کپسول آتشنشانی خاموش میشد، عدم آگاهی و آموزش کافی باعث شد که فرد در لحظات اولیه نتواند از کپسول آتشنشانی بهطور صحیح استفاده کند و مواد درون کپسول به صورت کنده درآمده بود و بنابراین به جای پودر، تنها اکسیژن درون کپسول با فشار خارج شده است و به آتش اکسیژنی دوچندان رسانده. فرد مذکور به طبقات پایینی رفت تا کپسول دیگری بیابد، اما هم مغازهها تعطیل بودند و هم مابقی کپسولها شرایطی مشابه با کپسول اولیه را داشتهاند. وقتی که کپسولی سالم پیدا شد، تمام طبقه دهم در آتش سوخته بود.»
آقای تیغهای در ادامه از انواع اقدامات اولیه هنگام بروز آتشسوزی گفت و اینکه جامعه باید از سرعت گسترش یک آتش آگاهی داشته باشد و متناسب با مواد سوختنی، از مواد مناسب برای خاموش کردن آن استفاده کند؛ چراکه اشتعال مایعات، جامدات و گازها از یکدیگر متفاوتاند و بهکارگیری وسایل اطفای حریقی که مناسب مواد در حال اشتعال نباشد، میتواند به گسترش آتشسوزی بینجامد. بنابراین از هموطنان عزیزم میخواهم که به این نکات توجه ویژه داشته باشند تا در آستانه سال جدید شاهد کاهش حوادث باشیم.
ما با بدرقه گرم عزیزان آتشنشان از واحد آموزش جدا شدیم، اما در محوطه ایستگاه یک چهره برایمان آشنا بود؛ چهره علیاصغر آوانلو که حالا بعد از شهادت سه تن از نیروهایش حسابی شکسته شده بود، اما با این شرایط استوار و محکم ایستاده بود. و من هرگز به خودم این اجازه را ندادم که از او درباره نیروهایش بپرسم یا هر چیز دیگری. فقط درخواست کردم که یک عکس به یادگار داشته باشیم. گاهی عکسها حرف بیشتری برای گفتن دارند.
هر چیزی که درباره دیدن چهره آتشنشانان ایستگاه حسنآباد بنویسم، همانی نمیشود که با چشمانم دیدهام. قرار بود فقط یک گزارش از آموزش اطفای حریق اعضای تحریریه باشد، اما تبدیل شد به رمزگشایی از خندههایی که حالا دیگر شبیه به گذشته نیستند. «گذشته» یعنی پیش از فروریختن پلاسکو. حالا تاریخ آتشنشانی به دو بخش تقسیم شده است؛ پیش از پلاسکو و پس از پلاسکو.
جلوی ایستگاه منتظر نسیم ماندهام، تا برای آموزش اطفای حریق نمایندههای تحریریه «چلچراغ» باشیم. وارد قدیمیترین ایستگاه آتشنشانی تهران شدهایم، جایی که تا ۵۰ روز پیش شاهد مانور فریدون علیتبار، خندههای محسن روحانی و جدیت محمد آقاییفر بود. حالا ایستگاه حسنآباد با یاد مردانی که زیر بار پلاسکو جانشان را فدای مردم کردند، عجین شده.
آتشنشانان حسابی سرشان شلوغ است، همهشان جمع شدهاند تا به یاد رفقای قدیمیشان که حالا از آنها تنها یادوارهای در ایستگاه باقی مانده، عکسی تلخ به یادگار داشته باشند. چند باری برای تنظیم نور اذیتشان میکنم، اما انگار نه انگار؛ نه اخمی، نه حرفی و نه هیچ چیز دیگری. فقط دوباره جمع میشوند و به دوربین لبخند میزنند؛ و من بهخوبی میفهمم به چه سختی میخندند.
از پلههای فراوان واحد آموزش به آقای تیغهای میرسیم که با دیدن دو نفر حسابی شوکه شده؛ اما انگار اخلاقمداری و مهماننوازی از خصوصیات اولیه آتشنشان بودن است. با روی خوش لباس مخصوصش را تنش میکند و به سمت کلاس، راهنماییمان میکند. آقای تیغهای میگوید: «جامعه ما در حوزه امداد و نجات از ضعفهای آموزشی رنج میبرد و مهمترین ضعف ما، فرهنگ ایمنی است. چیزی که مانع از وقوع حوادثی همچون پلاسکو و شبیه به آن خواهد شد. برای مثال مردم هنوز نمیدانند حوادث انسانساز و طبیعی تا چه حد از هم متفاوتاند یا چگونه باید در قبال هرکدام از این حوادث واکنش نشان داد.» او میگوید کمتر پیش آمده که اهالی رسانه برای آموزشهای اطفای حریق به آتشنشانی بیایند و این در حالی است که رسانه میتواند نقش مهم و تاثیرگذاری در آگاهی عمومی جامعه داشته باشد. دودل است که یک مسئله را تعریف کند یا نه؛ که با پافشاری ما با آنکه بغض گلویش را گرفته، شروع میکند به حرف زدن: «پلاسکو با یک کپسول آتشنشانی خاموش میشد، عدم آگاهی و آموزش کافی باعث شد که فرد در لحظات اولیه نتواند از کپسول آتشنشانی بهطور صحیح استفاده کند و مواد درون کپسول به صورت کنده درآمده بود و بنابراین به جای پودر، تنها اکسیژن درون کپسول با فشار خارج شده است و به آتش اکسیژنی دوچندان رسانده. فرد مذکور به طبقات پایینی رفت تا کپسول دیگری بیابد، اما هم مغازهها تعطیل بودند و هم مابقی کپسولها شرایطی مشابه با کپسول اولیه را داشتهاند. وقتی که کپسولی سالم پیدا شد، تمام طبقه دهم در آتش سوخته بود.»
آقای تیغهای در ادامه از انواع اقدامات اولیه هنگام بروز آتشسوزی گفت و اینکه جامعه باید از سرعت گسترش یک آتش آگاهی داشته باشد و متناسب با مواد سوختنی، از مواد مناسب برای خاموش کردن آن استفاده کند؛ چراکه اشتعال مایعات، جامدات و گازها از یکدیگر متفاوتاند و بهکارگیری وسایل اطفای حریقی که مناسب مواد در حال اشتعال نباشد، میتواند به گسترش آتشسوزی بینجامد. بنابراین از هموطنان عزیزم میخواهم که به این نکات توجه ویژه داشته باشند تا در آستانه سال جدید شاهد کاهش حوادث باشیم.
ما با بدرقه گرم عزیزان آتشنشان از واحد آموزش جدا شدیم، اما در محوطه ایستگاه یک چهره برایمان آشنا بود؛ چهره علیاصغر آوانلو که حالا بعد از شهادت سه تن از نیروهایش حسابی شکسته شده بود، اما با این شرایط استوار و محکم ایستاده بود. و من هرگز به خودم این اجازه را ندادم که از او درباره نیروهایش بپرسم یا هر چیز دیگری. فقط درخواست کردم که یک عکس به یادگار داشته باشیم. گاهی عکسها حرف بیشتری برای گفتن دارند.
یک ساعت کافی نبود!
شیما طاهری
تا به حال پیش آمده که احساس کنید باید آموزشهای اولیه آتشنشانی را یاد بگیرید؟ تا به حال فکر کردهاید که چقدر مهم است، ما در لحظه اول آتشسوزی بدانیم باید چه کنیم و چگونه رفتار کنیم؟ حتما خیلیهایمان حتی یک لحظه هم به این موضوع فکر نکردهایم، چون به نظرمان، ما هیچوقت بیاحتیاطی نمیکنیم، خانه ما آتش نمیگیرد، ما تصادف نمیکنیم یا حتی تصادف نمیبینیم… خلاصه ما از هر خطری در امان هستیم. همهمان یک حاشیه امن برای خود ساختهایم، آنقدر امن که با رخ دادن هر خطری غافلگیر شدیم که «ای بابا! مگر آتشسوزی و تصادف تنها برای فیلمها نبود؟» اما اینگونه نیست، خطر هر لحظه در کمین ماست. همانقدر که این جمله کلیشهای است، واقعیت هم دارد. آن موقعها که دانشآموز بودیم، هر سال هفتم مهرماه، به مناسبت روز آتشنشانی، یکی دو نفر از آتشنشانان برای آموزش اولیه اطفای حریق سر کلاسمان میآمدند. اما یک ساعت کافی نبود! شاید لازم بود یک کتاب آتشنشانی و کمکهای اولیه داشته باشیم و اصول اولیه اطفای حریق و کمکهای اولیه را در همان مدرسه یاد بگیریم؛ اما حیف! تا دلتان بخواهد کتابهای بیمورد خواندیم و درسهای غیرکاربردی پاس کردیم. نه در مدرسه، نه در دانشگاه، هیچوقت به ما یاد ندادند هنگام برخورد با ماشین آتشنشانی باید چهکار کنیم، و البته این را هم یادمان ندادند که در ترافیک به هر طریقی که شده ماشینمان را برسانیم پشت ماشینهای امدادی و گاز بدهیم؛ این را نمیدانم از کجا یاد گرفتیم! تا قبل از پلاسکو و تا قبل از اینکه به آتش و آتشنشانها پرداخته شود، به ماشینهای امدادی راه نمیدادیم، حتی از شنیدن صدای آژیرشان عصبانی میشدیم، به خیال خودمان اینها بیکارند و از سر دلخوشی آژیرشان را روشن کردهاند، نمیدانستیم حتی ثانیهها هم برایشان اهمیت دارد… ما بعد از پلاسکو خیلی چیزها یاد گرفتیم، حالا در خیابان بهطور حیرتآوری همه ما با شنیدن آژیر آمبولانس یا آتشنشانی ماشینهایمان را کنار میکشیم. شاید اگر ما این اصول را قبل از پلاسکو میدانستیم و به آنها عمل میکردیم، جان خیلی از هموطنانمان نجات پیدا میکرد. ما برای فهمیدن این اصول بهای گزافی را پرداختیم، جان ۱۶ جوان آتشنشان نهتنها بهای کمی نیست، بلکه جبرانناپذیر است. ما مردم دلسوزی هستیم، از آسیب دیدن هموطنانمان دلآزرده میشویم، اما هیچکس یادمان نداد که بعد از تصادف، مصدومان را از جایشان تکان ندهیم. البته ما گناهی نداشتیم… نمیدانستیم یک حرکت دلسوزانه ناشیانه از ما میتواند یک عمر، یک انسان را روی ویلچر بنشاند. ما همیشه دلمان میخواست کمک کنیم، اما نمیدانستیم چطور… و این تنها گناهمان بود. در مدرسه برایمان از سود گفتند، اما از ضرر نه. ما یاد نگرفتیم که بیمه چقدر اهمیت دارد. چون خودمان را در حاشیه امنمان زندانی کردیم و هر بلا و حادثهای را از خودمان دور دانستیم. آن وقت هم که خدایی نکرده بلا بر سرمان نازل شد، تازه فهمیدیم که با خود و زندگیمان چه کردهایم.
تنها گناه ما ندانستن بود، یادمان ندادند، ما هم یاد نگرفتیم…
آتشنشانها بدقولی نمیکنند
نسیم بنایی
به هر چیزی شباهت دارد به جز میدان، اما بههرحال به نام میدان حسنآباد شهرت دارد؛ جایی که میگویند زمانی شبهای جمعه از آتشدانِ آن صدای «سوختم سوختم» برمیخاسته. حالا در یکی از ضلعهای این بهاصطلاح میدان، زمین وسیعی قرار دارد که حیاط خلوتِ چند ماشین بزرگ و کوچک به رنگهای قرمز و سفید شده است. یک دسته کبوتر سفید در آسمان دودگرفته درست بالای سر این زمین طواف میکنند، گویی میدانند در میان این حیاط چه خبر است. وسط حیاط، چند نفر مشغول تراشکاری هستند و قابی بزرگ درست میکنند. در دل قاب، عکس چند مرد جوان با لباس آتشنشانی به چشم میخورد؛ قرار است بعد از پایان تراشکاریها یادبودی ساخته شود. عکسهای ساده و معمولی با پلاک شهیدی که در کنارشان میدرخشد، یادآورِ غمی میشود که مردم پایتخت هیچگاه نباید فراموش کنند. اینجا ایستگاه آتشنشانی حسنآباد است، جایی که در حادثه پلاسکو سه مرد شجاعِ خود را از دست داد. آن مردها حالا عنوان شهید به خود گرفتهاند و در حیاطِ خلوتی که زمانی همان مردان در آن مانور شجاعت و جسارت میدادند، قاب بزرگی خودنمایی میکند که عکس شهدای پلاسکو در میان آن بار غمی در دل میشود. همین غم بود که تحریریه چلچراغ را به این فکر انداخت به یاد آنها کاری کند. جمع چلچراغی به این نتیجه رسید که بهترین کار در آستانه آتشبازیهای آخرین چهارشنبه سال، آموزش اطفای حریق است. اما از سیل مشتاقان چلچراغی، دو چراغ تا ایستگاه آتشنشانیِ حسنآباد روشن ماند. هرچند آموزش تنها به دو نفر، همه را معذب و ناراحت کرده بود، اما به نظر میرسد آتشنشانها در کنار خصلتهای فداکاری و شجاعت یک ویژگی دیگر هم دارند؛ «آتشنشانها هرگز بدقولی نمیکنند!» بهخاطر همین ویژگی بود که بالاخره دو چلچراغی سر کلاس نشستند و سیر تا پیاز اطفای حریق را یاد گرفتند. از مثلث آتش تا کوره انسانساخت، سر این کلاسها همه چیز آموزش داده میشود تا آتش سرد و خاموش شود. سر این کلاسها آموزش میدهند که برخی از آتشها با آب، برخی با پودر و برخی دیگر هم با کف مهار میشوند. اما درست سر همین کلاسها آدم متوجه میشود آتشهایی هستند که هیچچیز نمیتواند آنها را مهار کند. آنها داغهایی هستند که بر دل مینشینند و با قویترین خاموشکنندهها هم آرام نمیگیرند؛ همانها که فریاد «سوختم سوختم»هایشان زیر آوار پلاسکو خاموش شده است. نمیتوان مانع سوختن جای این داغها در دل شد، اما میتوان با کمی آموزش و آگاهی و البته بهروزرسانی تجهیزات به جای هشداردرمانی، مانع تکرار چنین داغهای فراموشنشدنی شد. آنوقت حتی شهدای داخل قاب در حیاط خلوتِ ایستگاه آتشنشانی حسنآباد هم لبخند به لب، چشم به چشم مردم شهر میدوزند.
شماره ۷۰۰