یادداشتهایی برای نجف دریابندری
سهیلا عابدینی
کم نیستند منتقدان و ادیبانی که معتقدند وقتی از نثر معاصر فارسی حرف میزنیم، سهم بیشتر را باید به ترجمه داد تا تالیف. گفتهاند که جریانی به پویایی شعر نیمایی و فرزندان بعضا سرکش و عاصیاش در داستاننویسی فارسی نیست و بهترین نمونه نوشتههای منثور فارسی را مترجمان تحریر کردهاند. در مقابل همیشه هستند کسانی که با ذکر قلههای داستاننویسی معاصر به این نادیده گرفتن اعتراض میکنند. چیزی که هست، اینکه احتمالا در میان هر دو گروه کمتر کسی است که تردیدی در گنجاندن نام نجف دریابندری در سیاهه بهترینهایش داشته باشد. زبان طناز، سرکش، ظریف و رند دریابندری از آن کیمیاهاست که فرقی ندارد با گوهری مثل همینگوی و مارک تواین آمیخته شود، یا برای نوشتن دستورالعمل درست کردن ترشی هفت بیجار! حاصل در همه حال طلاست.
به یادبود زادروز شناسنامهای پیرمرد دوستداشتنی ادبیاتمان بد ندیدیم پروندهای بسیار مختصر آماده کنیم. پروندهای نه برای معرفی او یا ستایشش یا هر چیز دیگر. پروندهای برای یادآوری اینکه خواندن نثر فارسی چقدر میتواند دلچسب و لذتبخش باشد.
شیخ ما
احمد پوری
نجف دریابندری شیخالمترجمین است. دیگران در اثبات بزرگی او در ترجمه، جنبههای گوناگونی چون دانش وسیع او از ادبیات و علوم انسانی، وسعت دید او در ادبیات و فلسفه، دانش او از جریانات ادبی و نظری روز و نرمش و انعطاف او در برگردان متون به فارسی بسیار گفتهاند. من با پذیرفتن اغلب این نظرات در این یادداشت کوتاه به نکاتی اشاره میکنم که شاید کمتر به آنها پرداختهاند. غالبا در نظریات ترجمه برای زبان مقصد وزنی گرانتر قائل شدهاند. تسلط مترجم به زبان مقصد و آگاهی او از سازوکار آن در ارائه ترجمه خوب نقش مهمی دارد که تقریبا همه در آن متفقالقول هستند. نگاه نجف دریابندری به زبان فارسی مدرن، آگاهانه و سرشار از ریزهکاری است. زبان فارسی برای دریابندری تنها در فخامت آن با تکیه به متون قدیمی نیست. او نگاهی زبانشناسانه به فارسی دارد و همین سبب میشود نرمش و شکلپذیری فارسی برای او در ارائه ترجمه زنده و خوب نقشی اساسی بازی کند. تعادلی که دریابندری در نگرش به زبان فارسی رعایت میکند، قابل ستایش است. او نه به صورت خشک و جزمی فارسی را میراث نیاکان میداند و از هر تغییری در آن وحشتزده میشود و معتقد به فارسی پالوده و سره است و نه از گشودن دروازه فارسی به هرگونه نوآوری پرهرجومرج استقبال میکند. نگاه او به زبان به صورت عام و زبان فارسی به شکل ویژه نگاهی علمی و مبتنی بر نظریات علمی زبانشناسی مدرن است. دو، سه مثال بزنم:
در دفتر اول کتاب امروز سال ۱۳۵۱ که در آن جمعی از مترجمین بنام ازجمله دریابندری و نجفی با محمد قاضی درباره ترجمههایش صحبت میکردند، در بحث از پیدا کردن زبان مناسب برای متن با توجه به تاریخ پدید آمدن آن اثر یا موضوعیت اثر در تاریخی خاص، همه به این کلیشه که زبان مقصد باید همزمان با زبان مبدا گزیده شود، تاکید میکنند. تنها دریابندری است که این کلیشه را میشکند و میگوید چنین کاری در بسیاری از موارد غیرممکن است. او «ایلیاد» هومر را مثال میزند که اگر بخواهد با این فرمول آن را به فارسی ترجمه کند، زبان سههزار سال پیش را چگونه بازسازی کند؟ یا در کتاب آشپزیاش، برای مایکروویو معادل فارسی «موج پز» را ارائه میدهد که بسیار زیباست، اما خود، با واقعبینی متکی به زبانشناسی، اعتراف میکند که این معادل هرگز رواج نخواهد یافت، چراکه مایکروویو همزمان با ورودش به زندگی ما همان نام خارجیاش را هم ضمیمه داشت و درنتیجه تحمیل و اصرار در جا انداختن واژهای دیگر هر چند که زیبا باشد و کاملا فارسی، چندان نتیجهای نخواهد داشت.
آگاهی ژرف دریابندری از میراث ادبی کهن ما نیز از سوی دیگر او را در حفظ این نگرش متعادل به زبان یاری میکند. دوستی نقل میکرد در مجلسی که صحبت از عنوان کتاب«The moving feast» همینگوی بود و در یافتن معادل بحث درگرفته بود، وقتی از نجف که در حال مکالمه با فردی دیگر در گوشهای از اتاق بود، نظر میخواهند، او با اندکی تامل میگوید «عیش مدام». این یعنی تکیه به گنجینه زبان فارسی گذشته. شعر «عیشم مدام است از لعل دلخواه…» حافظ بلافاصله رو میآید و مترجم معادل را از آن انتخاب میکند.
نجف دریابندری به زبان، به صورت موجود زنده و در حال شدن مینگرد که مدام در تغییر است و این تغییر خیلی هم تصادفی نیست و بر مبنای قوانینی است که اگر به آن آگاهی داشته باشیم، میتوانیم ظرفیتهای کنونی و آتی زبان را بیابیم و بهترین استفاده را از آن بکنیم.
آنگونه که پیشتر گفتم، این نکته تنها گوشهای کوچک از تواناییهای ترجمه نجف دریابندری است و به قول معروف «حرفی است از هزاران کاندر عبارت آمد». دریابندری در آستانه نود سالگی است. بیش از نیم قرن از این سن را در راه اعتلای فرهنگ کشورمان و غنا بخشیدن به اندیشه، صرف کرده است. خسته نباشد و بداند که خیل سپاس و قدردانی هزاران دوستدار فرهنگ و ادب ایران نثار اوست.
تو که شهبندر دریای عشقی
اسدالله امرایی
اول شهریور ۱۳۰۸ در خانواده ناخدا خلفِ بوشهری، تولد نجف ثبت شده. هر چند خودش میگوید در زمستان ۱۳۰۷ به دنیا آمده. کلاس سوم دبیرستان معلم بداخلاق جبر تکلیف درسی را که داده میخواهد. وقتی جواب میشنود که نیاورده، او را از کلاس بیرون میکند. نجف هم میرود و پشت سرش را هم نگاه نمیکند. نجف ترک تحصیل میکند و به دنبال کار میرود. حضور گسترده انگلیسیها در شرکت نفت و بندر و تاسیسات نفتی شهر آبادان و تردد آنان در سطح شهر و کاربرد آن زبان، وی را به یادگیری زبان انگلیسی علاقهمند ساخت و بهطور خودآموز به فراگیری این زبان پرداخت. دوران نوجوانی و جوانی او از دورانهای پرتلاطم تاریخ ایران بود. از یک طرف بحثهای ملیگرایی و ملیکردن صنعت نفت و مبارزات مردم برای احقاق حقوق و موجی از ناسیونالیسم و شکلگیری مبارزات کارگری و فعالیتهای جنبش چپ و بهطور خاص حزب توده باعث جذب جوانان و علاقهمندان به فرهنگ و گسترش دانش سیاسی، باعث میشد که بسیاری از روشنفکران آن روزگار جذب شعارهای انقلابی و پرسروصدای این حزب شوند. نجف هم که سرِ پرشوری داشت و سرکش بود، جذب این گروه شد و بعد از کودتای بیستوهشت مرداد و بازداشت گسترده اعضا و طرفداران حزب نجف دریابندری هم به اتهام دارا بودن مسلک اشتراکی و خیانت به میهن محاکمه شد و برایش حکم اعدام صادر کردند. در دادگاه تجدید نظر با یک درجه تخفیف به حبس ابد و سپس پانزده سال حبس محکوم شد. رمان «وداع با اسلحه» ارنست همینگوی را ترجمه کرده بود که همزمان با انتشار آن به زندان افتاد. در زندان به مسائل فلسفی علاقهمند شد و در مدت حبس، کتاب «تاریخ فلسفه غرب» اثر برتراند راسل را ترجمه کرد که بعدها توسط انتشارات سخن به چاپ رسید. پس از تحمل چهار سال حبس، در سال ۱۳۳۷ از زندان آزاد شد و به کارهای مختلفی روی آورد. درنهایت بهعنوان سردبیر در انتشارات فرانکلین مشغول به کار شد. در آنجا به ترجمه آثار ادبی رماننویسان و نمایشنامهنویسان معروف آمریکایی پرداخت. دریابندری مدت ۱۷ سال با موسسه فرانکلین همکاری کرد و در حدود سال ۱۳۵۴ به همکاری با این موسسه پایان داد. پس از آن برای ترجمه متون فیلمهای خارجی با سازمان رادیو تلویزیون ملی ایران قرارداد بست. پس از انقلاب از این کار نیز کناره گرفت و بهطور جدی به ترجمه و تالیف پرداخت. ازجمله آثار وی میتوان به ترجمه کتابهای «یک گل سرخ برای امیلی» و «گور به گور» نوشته ویلیام فاکنر، «رگتایم» و «بیلی باتگیت» اثر دکتروف، «معنی هنر» از هربرت رید و «پیامبر و دیوانه» نوشته جبران خلیل جبران اشاره کرد. آقای دریابندری به علت اهتمامی که در ترجمه آثار ادبی آمریکایی داشت، جایزه تورنتون وایلدر را از دانشگاه کلمبیا گرفت. شاید ذکر این مطلب ضروری باشد که نجف استاد خودش بوده. به قول جناب موحد خود کشته و خود دُروده. به تعبیر نظامی کباب از ران خود خرده. در نوشتههایش صمیمیتی هست که مصاحب خود را نمیآزارد. دریابندری حدود شصت سال فعالیت مستمر ادبی داشته است، اما آنچه اهمیت دارد، ارتباط برقرار کردن با متن است و چنان روان مینویسد که نثرش نثر معیار میشود. این ویژگی صرفا با کتاب خواندن حاصل شود. تجربه زیستن پشت آن است. زیستنی که گویی تجربه زندگی خود را روان و ساده میکند و در اختیار مخاطب میگذارد. آشنایی من با نجف دریابندری بیشتر به واسطه آثارشان بود و آشنایی شخصیام با ایشان برمیگردد به درس گرفتن از استادم جناب صفدر تقیزاده و البته واسطه دوستی با خانواده اصلانی و خانم فهیمه اصلانی که از هنرمندان عرصه موسیقی بودند و در همسایگی نجف دریابندری و خانم فهیمه راستکار زندگی میکردند. چند بار هم با غلامحسین سالمی شاعر و مترجم که خرمشهری بود، به خانه نجف رفتم و پای صحبتش نشستم. بسیار شیرین سخن میگفت و من بسیار متاسف و متاثر شدم که هیولای عصر ما او را از سخن گفتن باز داشته است. استاد محمد قاضی در وصف او فیالبداهه شعری گفته بود: تو که شهبندر دریای عشقی/ چرا باید نجف نام تو باشد.
نجف دریابندری؛ یک زندگی تمام
امیرمهدی حقیقت
نجف دریابندری مرا یاد همینگوی میاندازد و فاکنر و مارک تواین و بکت و دکتروف و ایشی گورو و جبران خلیل جبران، که نوشتههایشان را ترجمه کرده است. نجف دریابندری اگر نقاشی میکرد، مرا یاد ونگوگ و داوینچی و پیکاسو و گوگن و رنوار و دالی میانداخت. اگر موسیقیدان میشد، مرا یاد واگنر و بتهوون و باخ و موریکونه میانداخت. اگر معمار میشد، مرا یاد لوکوربوزیه میانداخت. او مرا یاد اندی وارهول و الویس پریسلی و تولستوی میاندازد و یاد لویی آرمسترانگ و همفری بوگارت، چخوف و چاپلین.
این نامها را چه چیزی در کنار هم میگذارد؟ «کمال». اینان به کمتر از کمال رضایت نمیدادند. بینقص میآفریدند و به زیباییهای دنیا میافزودند. چشم که میبندم، نجف دریابندری را با ترجمههاش ایستاده در کنار همینها میبینم.
این روزها مد شده است که از جبر جغرافیایی بنالیم و به بخت خود بدوبیراه بگوییم که چرا در این زمان و این مکان زاده شدهایم و بدینگونه چشم بر زیباییهای پیرامون خود و مواهبی که از آنها بهرهمندیم، میبندیم. از جمله این مواهب که باید عزیزش بداریم، زاده شدن در سرزمینی است که زبانش فارسی است؛ سرزمینی که زبانش زیباییهای ناب و نایاب دارد و از دامنش کسی برخاسته است به نام نجف دریابندری که ترجمههایش طعم عسل دارد.
زبان فارسی در گذر تاریخ مظلومتر شده است. روزگاری بود که تحصیلکردگان هندی به فارسی سخن میگفتند و هنوز دویست سال نمیگذرد از زمانهای که فخر فرهیختگان انگلیسی، آموختن فارسی و از بر کردن چند بیت از حافظ و نقل قول از خیام بود. اکنون در سراسر این پهنه گیتی چیزی حدود صدمیلیون نفر فارسی سخن میگویند. همچون بسیار چیزهای قیمتی که زمانی بودند و اکنون نیستند، مرواریدهای زبان فارسی هم اگر پاسشان نداریم، روزگاری نهچندان دور نایاب خواهد شد. نجف دریابندری با انتخابهای خود و ترجمههای خود و نمک و ذوق خدادادیاش و تمرکز و زورآزماییهاش در ترجمههایش گوهرهایی تابان به اقیانوس این زبان افزوده و شیرینترش کرده است. زبان فارسی بدون ترجمههای نجف دریابندری چیزی بسیار مهم کم میداشت.
همینگوی و فاکنر و مارک تواین و بکت و دکتروف و ایشی گورو و جبران خلیل جبران را بسیار کسان ترجمه کردهاند و خواهند کرد، اما نجف دریابندری معیار، خطکش، متر به دست آنان داده است. ترجمه کرده و گفته که اینگونه ترجمه کنید. گفته از قالب متن اصلی بیرون بیایید و فارسی را در آغوش بگیرید و از آنچه در آن هست، بهره بجویید. فارسی الکن نیست؛ خشک و عصاقورت داده ننویسید.
و البته گفته است که سر از کتاب بلند کنید و زندگی هم بکنید. با کتاب «مستطاب آشپزی»اش گفته که لذتهای دیگری هم در دنیا هست. بچشید. بپزید. بخورید. دستپختش خوب بوده، گرچه من در تنها ملاقاتم با او در خانهاش، از دستپختش بینصیب ماندم و همسرش، زندهیاد فهمیه راستکار، با کلهپاچه وارد خانه شد! اما درهرحال کتاب «مستطاب آشپزی» او حاصل آشپزیهای این زوج دوستداشتنی است. کافی است این کتاب مستطاب را ورق بزنید تا دریابید که این مترجم نامدار، بهراستی که خوب خورده و نوشیده است. قهقهههاش معروف بوده است. او در همان جوانی دریافت که برای خوب زندگی کردن باید علاوه بر ادبیات، فلسفه خواند و در هستی و کائنات تامل کرد. پس هم فلسفه خواند و هم وقتی به زندان افتاد، بیکار ننشست و «تاریخ فلسفه» برتراند راسل را ترجمه کرد، ترجمهاش از اثر سترگ دیوید هیوم هنوز منتشر نشده است. او فیلم هم زیاد میدیده است، گزیده نقدهایش بر فیلمهای قدیمی در کتابش «به عبارت دیگر» موجود است. معاشرانش از همنشینی با او و شنیدن حرفهای نغز و شوخطبعیاش لذت میبردهاند. کتابهاش را نسل به نسل میخوانند و کیف میکنند و از آنها چیز میآموزند. آدم از زندگی چه میخواهد؟ عمرش دراز باد.