فاضل ترکمن
دیروز، امروز و حتی فردا:
نمایشگاه مطبوعات است. پگاه قادری مثل مامانهایی که عروسی پسرشان شده، استرس دارد و به تکتک بچهها زنگ میزند که یادتان نرود رأس ساعت توی غرفه باشید، اما درنهایت کسی که حرف او را گوش میکند، فقط خودش هست و… چرا! یک نفر دیگر هم هست! مهدی حسینیان (ملقب به پسرش!) بگذریم که سینا هم مدعی است برای نمایشگاه مطبوعات خیلی کار کرده، اما بهقول مادرشوهرها: «ما که ندیدیم!» آنچه من دیدم ریختن عرق جبین محمدعلی مومنی در پهن کردن و جمع کردن غرفه بود و سرپا ایستادن دائم مهدی و عکاسیهای متوالی پگاه که عمرشان دراز باد! حالا سینا این وسط چهکار کرده، دیگر خود خدا میداند و خود سینا! هرچند که لااقل سینا بالاخره در آخرین روز نمایشگاه، برای بچهها زرشک پلو با مرغ خرید! (از جیب چلچراغ البته!) و من و ابراهیم هم دستکم شکمهایمان را با تمام قوا به غرفه آوردیم، ولی این وسط تنها کسی که انگارنهانگار بود، امیر موسیکاظمی بود! یعنی حتی بر فرض محال اگر امیر چوب جادوی فرشته مهربان سیندرلا هم داشت، باز باید وقت بیشتری برای تحریریه و چلچراغ میگذاشت! درواقع تکان دادن همان چوب جادو برای جمع و جور شدن تکتک مطالب هم خودش یک شبانهروز طول میکشد! اما امیر ظاهرا چیزهایی دارد که ما بیخبریم و از چوب جادو هم به او اعتمادبهنفس بیشتری میدهد برای سردبیری. یک اجیمجیلاترجی میگوید و من و ابراهیم کل مجله را آماده چاپ میکنیم! تازه اجیمجیلاترجی هم توی دلش میگوید! چرا؟! چون مشغول کارهای جشنواره فیلم کوتاه است. در همین زمینه یاد یکی از همکلاسیهای عزیزم افتادم که همیشه زمان امتحانات غیبت میکرد! استاد با عصبانیت میپرسید: «حامد! معلومه کجایی؟! چرا واسه امتحان نیومدی؟!» و حامد در کمال آرامش و خونسردی میگفت: «کار داشتم، نیومدم!» و وقتی استاد میپرسید: «چه کاری مهمتر از امتحان؟!» میگفت: «کار شخصی!». حالا حکایت ماست و امیر خان سردبیر و…
در همین زمینه توجه شما را به حضور بیانور ابراهیم قربانپور جلب میکنم:
ابراهیم قربانپور:
ما تا پیش از این خیال میکردیم وجود سردبیر برای مجله باید یک چیزی باشد شبیه خورشید پشت ابر، یعنی درست است که ایشان را نمیبینیم، اما نور ایشان از ورای ابرها به ما میرسد. حالا فهمیدیم که ماجرا کمی پیچیدهتر است، یعنی سردبیر برای مجله یک چیزی است شبیه ماه پشت خورشید دچار ماهگرفتگی کامل شده. کلا دیده نمیشود و فقط بر اثر وجود علائم و نشانههایی است که به وجودش پی میبریم! این البته خودش یکی از نشانههای داشتن سردبیر درست و حسابی است و برای ما باعث افتخار است، منتها نگرانی ما این است که رفته رفته آن علائم و نشانهها کمرنگ شوند و دیگر به وجودشان هم پی نبریم.
البته غیبت سردبیر در دفتر مجله محاسنی هم دارد که باعث میشود بتوانیم پی نبردن به حضورش را تاب بیاوریم مثلا اینکه در مدتی که سردبیر نیست سهم عصرانه کمی (به اندازه دو لقمه تقسیم بر همه اعضای حاضر) بیشتر میشود یا اینکه فاضل در غیاب سردبیر روی صندلی او مینشیند (آرزو هم بر جوانان عیب نیست مخصوصا اگر به اندازه فاضل حسود و بخیل باشند) و بیشترین فاصله ممکن را از جای من میگیرد که باعث میشود تحمل کردن وز وز مدامش قابل تحمل شود.
حالا از بحث سردبیر که بگذریم کلا اجزایی از مجله ما هست که ما فقط از طریق علائم و نشانهها به وجودشان پی میبریم. مثلا عسل آذرپور دبیر سینمایی مجله را ما از قهرمانی پرسپولیس هم کمتر دیدهایم و فقط حسب اینکه هر بار یک چند صفحهای با نام سینما در مجله داریم به وجودش پی میبریم. یا امیر هاتفینیا دبیر بخش اجتماعی مجله آخرین بار وقتی در مجله رؤیت شد که دلار هنوز هزار تومان بود، اما با این حال هر دفعه یک چیزهایی توی مجله هست که اسمش صفحه اجتماعی است.
این تکنیک «پیبردن از طریق علائم و نشانهها» به حضور اعضای تحریریه به شکل عجیبی به رأیگیری چهرههای شب چلهمان هم نفوذ کرده است. مثلا بعضی از شرکتکنندگان در نظرسنجی با توجه به نشانههایی پی بردهاند که جواد ظریف و محمدرضا شجریان در نسل چهارم حضور دارند یا کامبیز دیرباز در میان چهرههای جسور حضور دارد. کلا همه چیز در دفتر مجله دارد به سمت تبدیل شدن به علائم و نشانهها پیش میرود، فقط من و فاضل ماندهایم که از بس زیادیم حتی علائم و نشانههایمان هم خودش خیلی است. فعلا روی وجود واقعی ما میشود حساب کنید. اگر دیدید همه صفحههای مجله را ما دو نفر نوشتهایم علتش این است.
پینوشت:
جوابیه سینا و امیر: از آنجا که وقت تنگ است و سفر نزدیک، جواب شما دو نفر و برخی دوستان باشد برای شماره بعد.
شماره ۶۸۶