به جای یادداشت، درباره «کوه» امیر نادری
ابراهیم قربانپور
پیش از نوشتن: در روزگاری دیگر، در روزگاری که با هنرمندانش مهربانانهتر رفتار میکرد و اجازه میداد یک کارنامه ۵۰ ساله با بیش از ۳۰ یا ۴۰ فیلم پر شده باشد، در روزگاری که سینماهای ایران هر سال وقتی را به نمایش فیلمهای فیلمساز بزرگ ایرانی، امیر نادری، اختصاص میدادند و نسل جوان فیلمساز میدانست الگویی با این شمایل و هیبت هم وجود دارد، این یادداشت میتوانست فقط یک نقد فیلم ساده، درباره یک فیلم خوب، نه آنقدرها شاهکار، باشد. اما تا آن زمان، تا هنگامی که مناسبات حاکم بر سینمای ایران نخبگانش را به اینسو و آنسوی جهان پرتاب میکند، تا زمانی که سهم امیر نادری از سینماهای کشورش اکرانی کوچک و کوتاه در سینماهایی محدود پس از نزدیک دو دهه است، این یادداشت فارغ از محتوایش ستایشی است از یک فیلمساز و الگوی فیلمسازیاش. الگوی فیلمسازی که خود فیلم «کوه» هم آن را بازتولید میکند: پتک زدن به چیزهایی که به نظر نمیرسد هرگز قابل تغییر باشند.
احتمالا برای بینندگان غربی که امیر نادری برایشان غریبه است، لااقل روی کاغذ طرح فیلم «کوه» کمی غیرعادی و حتی کموبیش جنونآمیز به نظر برسد. اما برای تماشاگر ایرانی که سالها فیلمهای او را دیده است و میداند که چطور هر کدام بازتابی از زندگی پررنج و تنش خود اوست، چنین نیست. لجاجت شگفتانگیز آگوستینو در مواجهه با مشکلات زندگیاش چندان از تصمیم ناگهانی زارمحمد برای انتقام یا استواری کودکانه فیلمهای «دونده» و «سازدهنی» دور نیست. آگوستینو امتدادی از همان شخصیتها در ایتالیای قرون وسطا است.
احتمالا تقسیمبندی دمدهای که یونانیها برای انواع درام داشتند، امروز دیگر منسوخ به نظر برسد؛ بااینحال هنوز هم میتوان چیزهایی از آن به دست آورد؛ انسان در برابر انسانهای دیگر، انسان در برابر سرنوشت و انسان در برابر طبیعت! قدر مسلم اینکه یک یونانی اصیل احتمالا این خوانش کلاسهبندیشده را چندان درک نمیکرد؛ برای او طبیعت و سرنوشت فاصله چندانی از یکدیگر نداشتند. به اودیسه، سرنمون تمام داستانهای جدال با سرنوشت و طبیعت، که بازگردیم، پیوند ناگسستنی میان سرنوشت و طبیعت را میبینیم. خدایان یونانی همانقدر که خدایان سرنوشت بودند، بر طبیعت هم حکم میراندند و رأی خود برای سرانجام انسانها را تقریبا همیشه از مجرای طبیعت بر او جاری میکردند.
طبعا برای دنیای مسیحی قرون وسطا این تمایز دیگر ملموس شده بود. انسان آموخته بود که ناچار به پذیرش حکم طبیعت نیست و میتواند از آن بگریزد و سرنوشت در دستان خدای واحدی قرار گرفته بود که اختیار بیشتری برای بشر قائل بود. اما برای آگوستینوی امیر نادری طبیعت هنوز به همان اندازه مقدر است. آگوستینو و خانوادهاش و چند خانواده دیگر که همان آغاز فیلم آنها را تنها میگذارند، در سایه کوه بلندی زندگی میکنند که مانع تابش نور به زندگی آنان شده است. امکان کشاورزی را از آنان گرفته است و هر روز از آنان قربانی میگیرد. اما آگوستیونو برخلاف بقیه نمیتواند کوهستان را ترک کند، زیرا اجدادش او را مامور مراقبت از گورستان کردهاند. احتمالا این برخورد آگوستینو با طبیعت جدیترین عاملی است که باعث میشود مسیحیان آن سوی کوهستان او را کافر و منحوس تلقی کنند. او هر روز لجوجانه گاری کوچکش را از محصولات اولیه و نامرغوبی که هیچگاه کسی تمایلی به خرید چیزی از آن ندارد، پر میکند، سیزیفوار مسیر یکنواخت هرروزه را بالا میرود، به دنیای مسیحی متمدنی که او را در خود نمیپذیرد، پا میگذارد و هر بار ناکام بازمیگردد تا این چرخه را تکرار کند. اگر در برابر وسوسه نمادگرایی تسلیم شویم، حرکت او در سربالایی کوهستان با گاری کوچکش بیشباهت به حرکت مسیح (ع) به سمت جلجتا نیست، بهخصوص که دستان او هم به زخم میخ آراسته شده است.
دست آخر این دنیای مسیحی است که به کوهستان او تجاوز میکند و همسر و فرزندش را از او میگیرد و درست از همین لحظه است که آگوستیونو تصمیم میگیرد به جای مماشات همیشگیاش با کوه او را به مبارزه بطلبد و با پتک به جان او بیفتد. در این مبارزه نابرابر آگوستینو بهتدریج پاداش خود را دریافت میکند. همسرش بازمیگردد، با او در کوهستان زندگی میکند و دستانش را، شبیه مریم مجدلیه، مرهم میگذارد. پسرش، جووانی، بازمیگردد و در مبارزه با کوهستان به او میپیوندد و سرانجام کوه در برابر مبارزه آگوستیونو تسلیم میشود و فرو میریزد.
بعید است برای مخاطب امروز سینما، نمادگرایی خامدستانه جاری در سطح فیلم چندان جذاب و تکاندهنده باشد. از قضا برای مواجهه درست با فیلم یگانه راه، مقاومت در برابر وسوسه تمثیل و زل زدن به هسته دراماتیک فیلم است؛ جدال یک مرد در برابر کوه. طبیعت که در بعضی از فیلمهای قبلی نادری مانند «دونده» سهمی از درام شخصیت اصلی را به دوش میکشید، این بار آنتاگونیست اول فیلم اوست؛ این شاید از سر این باشد که نادری خوب میداند چیز زیادی از دنیای قرون وسطا و مردمانش نمیشناسد.
او به همان چیزی بازمیگردد که بارها ثابت کرده است آن را درست میشناسد؛ ایستادن و مقاومت. پایان امیدبخش فیلم و بازگشتن نور به زندگی آگوستینو احتمالا همان چیزی است که قرار است در زندگی خود نادری هم اتفاق بیفتد، و افتاده است؛ او اینجاست. در ایران. در سینماهای ایران. همانجایی که روزگاری او را با نامهربانی رانده بود. شاید هنوز خبری از تابش بیامان نور نباشد، اما باریکه نور پیداست.
شماره ۷۱۶