گفتوگو با مهدی میامی، کارگردان، و حمیدرضا نعیمی، بازیگر نمایش «مردی به نام دایک»
الهه حاجیزاده
سید مهدی احمدپناه
یک نفر قرار است تا یک ساعت دیگر اعدام شود. او هیچ هویتی از خودش ابراز نکرده است و سراسر آمریکا ناراحت هستند که او کیست؟! در این میان پیامهای زیادی از افرادی رسیده که هر کسی ادعا میکند نسبتی با این فرد دارد. این داستان بخشی از نمایش «مردی به نام دایک» است که این روزها در تئاتر شهر به صحنه میرود. آنچه میخوانید، چکیدهای است از گفتوگو با مهدی میامی، کارگردان و حمید رضا نعیمی، بازیگر این نمایش.
زمانی که به عنوان کارگردان کار میکنید و زمانی که بازیگر یک اثر هستید، چه احساسات متفاوتی دارید و کدامیک برایتان جذابتر است؟
مهدی میامی: واقعا دو مقوله جدا هستند. بازیگری عشق و خلاقیت است و کارگردانی عشق و خلاقیت و مدیریت را هم میخواهد. البته در بازیگری هم مدیریت هست، اما در کارگردانی مدیریت اهمیت بیشتری دارد و قابل قیاس نیستند. اینکه بعضی از افراد از کارگردان شدن یک بازیگر تعجب میکنند و این حس القا میشود که کارگردانی مرتبه برتری از بازیگری است، به نظر من درست نیست. من هر دو کار را واقعا دوست دارم.
شما هم درامنویس هستید، هم کارگردان و هم بازیگر؛ زمانی که کارگردانی میکنید و زمانی که بر صحنه بازی میکنید، احساستان چه تفاوتهایی دارد؟ کدامیک برایتان اولویت دارد، کارگردانی یا بازیگری؟
حمیدرضا نعیمی: بازیگری برای من پیش از «هنر بودن» یک «توانایی» است؛ تواناییِ درکِ خود و دیگران. بارها این پرسش ذهنِ من را به خود مشغول کرده که: «کی هستم؟» اینکه یک بازیگرم، برای بر هم زدن یا آشفته کردنِ فضا کافی نیست. اما همین که ددالوس میشوم، یا کالْوَن، یا بَنکو، یا سردار اسعدِ بختیاری و رسولتُرک و قوامالسلطنه و… ماجرا تفاوت بسیاری میکند. این اشخاص با نامهای خاصشان وزن مییابند، تاثیر میگذارند، نظم و نظامِ اذهانِ تماشاگران را به هم میزنند، ایجاد ترحم میکنند یا تنفر، تفکر یا تأثر… پس هستند، وجود دارند. اگر هنگامِ بازی از من بپرسید کی هستم؟ راحتتر پاسخ میدهم. اما زمانی که از یک کاراکتر دور میشوم، با خودم احساسِ بیگانگی میکنم. این پرسش که «کی هستم؟» آزارنده میشود. زیرا احساس خلأ میکنم، یکباره هیچ میشوم، پوچ و بیوزن میشوم؛ آنگاه برای نجات از فرو رفتن در باتلاقِ ازخودبیگانگی به اهرمی دیگر چنگ میزنم، به نامی یا جلدی دیگر تا هست شوم، کسی شوم که گویی منِ من اوست، نه این منِ تنها که در حالِ مصاحبه با شما هستم. برای همین، بازیگری روحی است که جانِ جانم میشود.
چه انگیزهای باعث شد نمایش «مردی به نام دایک» را به صحنه ببرید؟
مهدی میامی: من یک روز در خانه سینما با شاهمحمدی ملاقاتی داشتم و او یک کتاب به من هدیه داد. زمانی که آن کتاب را خواندم، دیدم چقدر این نمایش دوستداشتنی است. کمی بعد با او قراری گذاشتم و از او اجازه خواستم تا آن متن را به صحنه ببرم. من دو متن به تئاتر شهر و به موازاتش به خانه هنرمندان ارائه کردم. یکی از آنها نمایشنامه «شجاع» بود که مناسب سالنهای کوچک است و دیگری «ارباب پونتیلا و نوکرش متی» که نوشته برشت است و متنی موزیکال و بسیار جالب و مناسب سالن اصلی است. فعلا با اجرای متن «مردی به نام دایک» موافقت کردهاند. ما هم میبینیم که ما را به کدام سمت هل میدهند، اما همچنان به دنبال اجرا برای نمایشنامه «ارباب پونتیلا و نوکرش متی» هستم. نمایشنامهای که در حال حاضر قرار است به صحنه ببریم هم اثر بسیار خوبی است و تماشاگران خودشان قضاوت خواهند کرد. من حس کردم این نمایشنامه مناسب وضعیت امروز و حس من است.
چه چیزی در بازیگران شما را شگفتزده میکند؟
حمیدرضا نعیمی: آنچه در بازیگرانِ محبوبم مرا شگفتزده میکند، کشفِ مهارتها یا تواناییهای تکنیکیِ آنان نیست، فهمِ این پرسش است که: چگونه میشود یک آدم، آدمِ دیگری شود؟ آیا این کار هنر است یا فریبِ تماشاگران، درست مانند شعبدهبازان و شیرینکاریهایشان؟ من تابهحال به یاد ندارم شعبدهبازی از تبدیل یک عصا به دستهگُل یا دستمال به کبوتر به مرزِ «حیرت» رسیده باشد، همان چیزی که در فلسفه به چرایی و پرسش میانجامد. من تابهحال شعبدهبازی دیوانه ندیدهام، اما بازیگرانِ بسیاری را دیدهام که به مرزِ حیرت رسیده یا بیمار شده و در وادیِ شک ماندهاند. اینجاست که بازیگری برایم معنا و جلوهای متفاوت مییابد. بازیگر برایم حکمِ یک «شَمَن» را دارد که از رنج و آشفتگی به آسایش و سکون میرسد. او جادوگری است که با ارواح در ارتباط است، نفوسِ مردگان را کشف میکند تا به زندگان پیوندش دهد. اینجاست که انرژیاش را همگان درمییابند، با او همراه میشوند، احساس یگانگی میکنند، به لذتِ تراژیک میرسند، یا دچارِ کاتارسیس میشوند.
حمیدرضا نعیمی: آنچه در بازیگرانِ محبوبم مرا شگفتزده میکند، کشفِ مهارتها یا تواناییهای تکنیکیِ آنان نیست، فهمِ این پرسش است که: چگونه میشود یک آدم، آدمِ دیگری شود؟ آیا این کار هنر است یا فریبِ تماشاگران، درست مانند شعبدهبازان و شیرینکاریهایشان؟ من تابهحال به یاد ندارم شعبدهبازی از تبدیل یک عصا به دستهگُل یا دستمال به کبوتر به مرزِ «حیرت» رسیده باشد
بازیگری را معادل چه هنر دیگری میدانید؟
بازیگری برای من به شگفتانگیزیِ موسیقی و نقاشی است. من هنوز هم از چوپانی که در یک شمشال (سازِ بادی در مناطقِ کوردنشین) میدمد و آن نوای غریب را در کوهستان منتشر میکند، متحیر میشوم. از دیدن چند رنگ که با هم ترکیب میشوند تا به لبخند مونالیزا تبدیل شود، یا شامِ آخر، دچار اعجاب میشوم. بازیگری برای من به کشف حقیقت مانندهتر است تا واقعیت، اما کارگردانی، کاری خدایگون است. هر کسی را توان کارگردان شدن نیست. او در پی افکنیدنِ جهانی است که بازیگر/کاراکتر هم بخشی از آن است. کارگردان، به مثابه شاعری است که با یک واژه میگوید: رودخانه… و رودخانه جاری میشود. میگوید: دادگاهی در آتن که سقراط را در آن محاکمه میکنند… و این جهان آفریده میشود، رنگها میآیند، سازها مینوازند، محاکمهکنندگان میایستند، سقراط میآشوبد، آتنیها از شرم میمیرند و تماشاگرانِ تئاتر به فکر فرو میروند. کارگردان خداست. من هنگامی که بازیگرم، شمن میشوم، جادوگری میشوم که با ایمانش خدا را از آسمان به زمین میآورد و همگان باورش میکنند. اما هنگامی که کارگردان هستم، تماشاگران را برای دیدن یک جهان و نظام مهندسی که همچون طبیعت زیبا و زنده است، دعوت میکنم.
با توجه به اینکه شما هم کارگردانی حرفهای هستید، در کار با کارگردانان دیگر به عنوان بازیگر به مشکل نمیخورید؟
حمیدرضا نعیمی: آقای مهدی میامی، کارگردان نمایش ما، تقریبا نگاهی را در کارگردانی دنبال میکند که بزرگانی همچون استاد حمید سمندریان و استاد رکنالدین خسروی در تئاتر ایران به کمال رساندهاند: تجزیه و تحلیل دقیقِ متن، کشف و شناسایی انگیزههای روانی و رفتاری کاراکترها، و تکیه کامل به بازیگر و مبحثِ بازیگری. در این نوع از کارگردانی، نوعی کمالگرایی هست که شاید با نوع نگاه من کمی تفاوت داشته باشد. از نگاه مهدی میامی تا آنجا که فهمیدهام، لباس، صحنه، نور و موسیقی میتواند نباشد، اما با یک درام قوی و بازیگرهایی توانمند و عاشق میتوان توفان به پا کرد. برای همین در نمایش «مردی به نام دایک» اشیا و دکور کاملا مینیمالیستیاند. او همه چیز را به نفع بازیگر کنار میگذارد. سعی دارد به جای شلوغکاری در صحنه کاری کند که بازیگران/ کاراکترها برجسته باشند. شاید این بدان خاطر باشد که خودِ ایشان بازیگرند.

چه شد که شما این نقش را پذیرفتید؟
حمیدرضا نعیمی: اولین نمایشی که در تهران دیدم، «ماهان کوشیار» به کارگردانی آقای ایرج راد بود در تالار چهارسو با بازیهای درخشانِ بزرگانی همچون پرویز پورحسینی، آتش تقیپور، مهرانه مهینترابی، شهین علیزاده و مهدی میامی. بازی ایشان را در فیلمِ «گُزل» بسیار دوست داشتم و دارم. مهدی میامی همواره برایم بازیگری پرقدرت بوده و هست که سینما و تلویزیونِ ما خلافِ تئاتر از تواناییهای او بهره کافی را نبرده است. بازی ایشان در نقش کاکا رستم در نمایش «گُل و قداره» به کارگردانی آقای بهزاد فراهانی، یا نقشِ بازرس ژاور به کارگردانی آقای میکاییل شهرستانی و… همواره بهیادماندنی است. اما متاسفانه از کارگردانی ایشان در تئاتر هیچ شناختی نداشتم. روزی که به من پیشنهاد بازی در نمایش «مردی به نام دایک» را دادند، دو دلیل برایم کافی بود که با کمال میل بپذیرم؛ نمایشنامه و نقشی که برایم در نظر گرفتهاند، و خودِ ایشان به عنوان کارگردان. با خواندن نمایشنامه و بررسیِ نقش شکی نداشتم که برایم اتفاقِ ویژهای خواهد افتاد. آقای مهدی میامی پیشتر از آنکه کارگردان باشند، حکمِ «مربی و استاد بازیگری» را برایم دارند. هیچچیز دلانگیزتر از این نیست که تمام مدت توسط کسی هدایت شوید که نمیتوانید به او دروغ بگویید، کلک بزنید، از زیرِ کار در بروید، یا نگران باشید که او ریزِ جزئیات بازی شما را زیر نظر ندارد. من با کارگردانان مختلفی کار کردهام که تنها دو یا سه نفر آنها من را دچارِ چالش با خودم و نقشم کردهاند. اکثرِ آنها نگاه ویژه و آکادمیکی به مقوله بازیگری ندارند، راه ارتباط با بازیگر و هدایت او را نمیشناسند، اگر نویسنده درامشان باشند، معمولا نگراناند که گاریِ نمایشنامهشان چپه نشود. به عبارتی، همین که نمایشنامهشان روی صحنه آمده، برایشان کافی است، و این برای من بسیار رنجآور است که قرار است «نقشخوان» باشم نه «بازیگری خلاق» که در نبردی نفسگیر، تحت هدایت فرماندهای قَدَرقدرت به پیروزی میرسد. بازی در نمایشنامه «مردی به نام دایک» برای من یک کلاس درس است.
در مورد انتخاب بازیگران اثر هم بگویید که چگونه به این گروه رسیدید؟
مهدی میامی: انتخاب بازیگر مقوله بسیار سختی است. زمانی که انتخاب بازیگر فیلم «شلیک نهایی» به من سپرده شد، تابهحال کسی چنین کاری نکرده بود، نه قبل انقلاب نه بعد از انقلاب. این مقوله بسیار جالب است و باید ویژگیهای ظاهری و غیرظاهری بسیار زیادی را در نظر داشت. درنهایت من هم با توجه به همه این نکات بازیگرانم را انتخاب کردم و حالا هم بسیار راضی هستم. امیدوارم مردم یک بار هم که شده، به دیدن این اثر بیایند، به این دلیل که ما فقط ۱۵ شب اجرا خواهیم داشت و بعد از آن به خارج از کشور میرویم و شاید فرصت اجرای مجددی برای این نمایش در کشور پیش نیاید.
چگونه به ویژگیهای نقش یک رئیس زندان رسیدید؟
حمیدرضا نعیمی: واردن هولت، رئیس یک زندان در آمریکاست؛ نقشی پرفرازونشیب که همه امکانات لازم را برای خلقِ کاراکتری منحصربهفرد در اختیارِ بازیگر قرار میدهد. در این نمایشنامه اگر بازیگر باهوش و سختکوش باشد، با تکیه بر متن و کارگردان باید قلبِ تماشاگرانش را تسخیر کند. و برای من که باهوش نیستم، سختکوشی تنها اهرمی است که میتواند باعثِ نجاتم از مهلکه بازیِ این نقشِ سخت باشد. کاراکترِ واردن هولت در یک موقعیت دوگانه قرار دارد: میداند باید کسی را اعدام کند که مجرم است، اما رفتار و شخصیتی مجرمانه ندارد. بیشک این موقعیتها که آدمها را بین قضاوت شخصی و وظیفه عمومی و قانونی تحتِ فشار قرار میدهند، برای شکلگیری یک درامِ نفسگیر و تاثیرگذار کافی هستند. از مترجم این اثر، آقای جمشید شاهمحمدی، سپاسگزارم که درامی خوشساخت و جذاب را به تئاتر ما هدیه کردهاند.
نمایش «مردی به نام دایک» از انسان سخن میگوید. از ترس از قضاوت، آنجا که قوانین هم رنگ میبازند، از حرمت و شرافت وقتی باید جانتان را برای حفظ آنها به خطر بیندازید و… که به نظر من مفاهیمی ازلی هستند که بیتوجه به مکان و زمان میتوان بدان پرداخت
چقدر به نزدیکی حالوهوای اثر هنری با زمانی که اثر تولید میشود، اهمیت میدهید و این نمایش چقدر با اجتماع امروز ما همسویی دارد؟
حمیدرضا نعیمی: بدون شک «ضرورت» در انتخابِ یک سوژه برای نوشتن یا درام برای کارگردانی و بازی حرفِ نخست را میزند. به یاد ندارم نمایشنامههایم را بر اساسِ «ضرورت» ننوشته باشم. چرا باید آثاری همچون سقراط، شوایک، سِنِهکا، ضحاک نمیمیرد، گُرگاسها، درخشش در ساعتِ مُقرر و… را بنویسم؟ یا نمایشهایی چون فاوست، خیال، ترور، شرقِ دور/ شرقِ نزدیک، ریچارد سوم و… را کارگردانی کنم؟ استاد نازنینم، شادروان آقای محمود استادمحمد، همواره به من میگفت: «نمایشنامهای را بنویس یا کارگردانی کن که وقتی آن را خواندند یا بر صحنه دیدند، بگویند جای خالیِ این اثر احساس میشد.»
شما تم این نمایش را چه میدانید؟
حمیدرضا نعیمی: نمایش «مردی به نام دایک» از انسان سخن میگوید. از ترس از قضاوت، آنجا که قوانین هم رنگ میبازند، از حرمت و شرافت وقتی باید جانتان را برای حفظ آنها به خطر بیندازید و… که به نظر من مفاهیمی ازلی هستند که بیتوجه به مکان و زمان میتوان بدان پرداخت.
این نقش در بین نقشهایی که تابهحال بازی کردهاید، چه جایگاهی برای شما در کارنامه کاریتان دارد؟
حمیدرضا نعیمی: قضاوت در اینباره با منتقدان تئاتر و تماشاگران است. بدون شک، من همچون یک بوکسورِ سنگینوزن که مسابقه برای او حکم مرگ و زندگی را دارد، روی صحنه خواهم رفت، تا چه باشد و چه در نظر آید.
- منبع چلچراغ ۷۴۸