در نخستین مواجهه تاریخی سینمای وحشت و تماشاگر ایرانی در سیوپنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر چه گذشت؟
حامد وحیدی
«برام اهمیتی نداره باهام چهکار میکنی مایک، فقط سریع انجامش بده.» این تنها یکی از دیالوگهای کشنده فیلم عجیب و غریب رابرت آلدریچ در فیلم «مرا مرگبار ببوس» در سال ۱۹۵۵ است. خشونت، شکنجه و رفتارهای هیستریک و زجرآور عناصر بنیادین این فیلم را تشکیل میدادند. تماشاگر از همان ابتدا وقتی کارآگاه زنی وحشتزده را در خیابان سوار ماشین میکند، همراه با شخصیتها به تونل وحشتی رعبآور وارد میشوند؛ دالانی پر از زجر که هیچ راه مفری در آن دیده نمیشود. این تصویر و روایت نمونهای است از سینمایی که تماشای جمعیاش روی پرده نقرهای سینما برایمان مهجور و نایاب بوده. اما در هفتهای که گذشت، وقتی عقربههای ساعت از ساعت دو بامداد میگذشت، خیابانهای تهران کمی ترسناکتر از همیشه به نظر میرسید. چهرههای جوانان خوابآلودی که سعی داشتند ترسشان را با مشغول شدن به گوشیهای همراهشان پنهان کنند، هر شب بهراحتی قابل تشخیص بود. آنها که کولتر بودند، با خونسردی همه چیز را مسخره میکردند و آنها که رنگ بر چهره نداشتند، مدام اپلیکیشنهای موبایلهایشان را بالا و پایین میکردند، بلکه سریعتر ماشینی یافته و از مهلکه بگریزند. شبهای تهران پایتخت ترس شده بود و عشاق سینما فقط یک هفته فرصت داشتند تا نیمه شبهای گرم بهاری را با تجربهای جدید به روز بعد متصل کنند.
۱
زیگفرید کراکائر، نظریهپرداز مشهور آلمانی، در اوخر دهه ۵۰ میلادی در مقالهای سینمای وحشت را میراث ماندگار جنبش اکسپرسیونیسم آلمان برای سینما تا همیشه تاریخ عنوان کرد. اما سوال کلیدی اینجاست که سهم مخاطب وطنی ما از این ارثیه نارسیده در این ۹۷ سال گذشته چه بوده است؟ بیشتر ما برای یک بار هم که شده، تجربه ترس و شاید به سخره گرفتن فیلمی از این ژانر را جلوی تلویزیون یا صفحه مانیتور تجربه کردهایم، اما یک صفحه شیشهای چند اینچی هرگز برای ما آنقدر هیجانانگیز نبود که بتواند عطشمان را سیراب و افکارمان را اقناع کند.
کاخ جشنواره یک ساعت مانده به آغاز کلید خوردن مهیجترین بخش خود «سایههای ترس» نهتنها ترسناک نیست، حتی شاداب و پر از انرژی به نظر میرسد. بعد از اینکه چند طبقهای را با تماشای حسرتآلود فروشگاههای موبایل بالا میرویم، بوهایی لذیذ توجهات را به خود معطوف میکند. درحالیکه تنها یک طبقه به میعادگاه سالن نمایش باقی مانده، اما ضیافتی ناخواسته اذهان را به تسخیر خود درمیآورد. همه با هیجان و رضایت در گوشهای نشسته و مشغول خوردن و آشامیدن لذیذترین اطعمه و اشربه موجود هستند. کمتر کسی است که بخواهد فیلمی در جشنواره ببیند و دلش قنج نرود گلویی تازه نکند. هرچند تماشای فیلمی که نبض ترشح آدرنالینمان را همانند موم در دستانش خواهد فشرد، خواب را از رخسار فرتوتمان برخواهد گرفت، اما یک روز پرتلاطم سپری شده و بیم حلول رخوت در نینی چشمانمان و سقوط پلکها، ما را از مقاومت بیشتر در مقابل کتیبههای مصرف و عسرت بازمیدارد. تا اینجای کار ما هنوز نه فیلمی دیدهایم و نه توانستهایم مهیجترین تجربه نامکشوفمان را فتح کنیم.
۲
همین چند سال پیش بود که فیلمی از سینمای شرق آسیا دیدم که در آن عدهای ساکت و بیحرکت در صفی طویل ایستاده بودند. قهرمان فیلم که هراسان در حال فرار بود، وقتی به نزدیکی صف میرسد، با دیدن آن همه آدم کمی آرام میشود و به آن نزدیکتر میشود. نفر آخر را صدا میزند، اما عکسالعملی نمیبیند. به محض آنکه دستانش را بر شانه نفر جلویی میگذارد، همچون فنری که از فشردگی جهشی ناگهانی کند، تمام چند ده نفر داخل صف یکباره برگشتند و در کسوت زامبی او را مهمان نعرهای کرده و او نیز در قامت قهرمان دوومیدانی المپیک دو پا داشت دو پای دیگر قرض گرفت و به قول عامیانه الفرار.
این را گفتم که بگویم وقتی با معدهای مستفیضشده از موهبت تغدیه مکفی و روحی منکسرشده از تماشای ناداشتهها در طبقات نخستین به گذرگاه واپسین رسیدم، نخستین تصویر صفی طویل بود که همگی آماده باز شدن در و ورود به مخوفترین سالنی که قرار بود در آن فیلم ببینند، بودند. خوشبختانه برخلاف سکانس یادشده در چند خط بالاتر خبری از هیچ موجود دهشتناکی نبود. همه با هیجان و پرحرارت در حال ذکر فتوحات و بیان خاطراتی از تماشای ترسناکترین فیلمهای ساختهشده در عالم سینما بودند. همه تبدیل به شجاعدلانی شده بودند که با پای خود آمده بودند بلکه کمی بترسند، اما غروری نانوشته آنها را واداشته بود تا لباس گلادیاتوری بپوشند و به کمتجربهها فِرِش بودنشان را تفاخر کنند. باز جای شکرش باقی بود که هرآنچه قرار بود در سالن نمایش داده شود، درنهایت چیزی فراتر از فیلم نبود، وگرنه دروازههای شهرهایی که آنها برایش قلمرو فرمانروایی ترسیم کرده بودند، چه آسان در نخستین یورش سقوط میکرد.
۳
رضا میرکریمی، دبیر سیوپنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر ۱۰ روز مانده به شروع جشنواره در نشستی خبری مسئولیت انتخاب همه فیلمهای جشنواره را برعهده گرفت و از انتخاب تمام فیلمها دفاع کرد. یک جمله کوتاه همه چیز را رازآلودتر کرد: «در انتخاب تکتک فیلمها نقش داشتهام، البته به جز بخش سینمای وحشت که کمی از آن میترسم!» وقتی دبیر جشنواره خود فوبیای فیلم ترسناک داشته باشد، قاعدتا دیگر نباید از تماشاگران توقعی داشت، اما هرقدر صف طولانیتر میشد، جوش و خروشها فزونی مییافت و چهره آنها نیز بههیچوجه نشان نمیداد که کوچکترین واهمهای از تماشای یک فیلم ترسناک واقعی روی پرده به دلشان راه دهند.
در انتهای صف یک روحانی جوان با آرامشتر از دیگران بلیتی در دست ایستاده بود. آنقدر جذاب بود که به سراغش بروم تا چند کلمهای از زبان او درباره این تجربه بشنوم: «تماشای آثار بخش وحشت جزئی از برنامهام در جشنواره است؛ تماشای فیلم ترسناک هیجان خودش را دارد.» لبخندی میزند و ادامه میدهد: «عدم نمایش فیلمهای ژانر وحشت در سینمای ایران نه دلیل اخلاقی دارد و نه هیچ دلیل شرعی بهخصوصی. علت بسیار سادهتر از آن است که فکرش را بکنید. این متولیان سینما بودهاند که کمتر فیلمی در این گونه سینمایی برای نمایش در سینماها انتخاب کردهاند.» میگویم آخر تلویزیون نیز در تمام این سالها جا پای سینما گذاشته. با اعتمادبهنفس اضافه میکند: «مدیوم تلویزیون و میزان فراگیری آن در پخش فیلمهای ترسناک موضوعی کاملا متفاوت است و بسیاری از کشورها نیز سازوکار مشخصی برای نمایش اینگونه فیلمها در شبکههای تلویزیونی قائل هستند. فقط تعداد معدودی از شبکههای خصوصی در نقاط مختلف جهان هستند که این دست از فیلمها را برای مخاطبانشان پخش میکنند.» چند قدمی صف حرکت میکنم و باید کمکم از او جدا شوم. حرفهایش را اینگونه تمام میکند: «به عقیده من میزان تاثیر فیلمی از ژانر وحشت بسیار کمتر از برخی خشونتهای دیگر در فیلمهاست. شما ببینید فیلم «فروشنده» آقای فرهادی در اکران آمریکایش با محدودیت سنی ۱۳+ سال به نمایش درآمد. تماشای خشونت موجود در آن فیلم به مراتب میتواند ماندگارتر در ذهن یک کودک یا نوجوان باشد تا فیلمی پرهیجان و ترسناک؛ چراکه در حادترین مورد نیز بعید است تاثیر فیلمی در این ژانر بیش از یکی دو روز طول بکشد.»
۴
برنامه بخش «سایههای ترس» در جشنواره جهانی فیلم فجر هم خالی از اعوجاج نبود. وجود اختلاف در تعداد فیلمها هرگز رمزگشایی نشد و با وجود اعلام حضور شش فیلم، درنهایت هفت فیلم در این بخش روی پرده رفت تا هیچکس نفهمد ماجر از چه قرار بوده؟! درست مثل امین که در عین اعتراف به داشتن دیویدی فیلم در منزل اما برای تماشای فیلم «قطاری به سوی بوسان» به کاخ جشنواره آمده است: «فایل فیلم را در هارد لپتاپم دارم، اما فرصت تماشایش تا به حال دست نداده است. وقتی دیدم همین فیلم را در جشنواره نمایش میدهند، تصمیم گرفتم برای تماشایش در سینما و روی پرده و لذت بردن مضاعف به جشنواره بیایم.» او در ادامه از من پیشنهاد فیلم خوب برای تماشا کردن در ادامه جشنواره را طلب میکند، اما وقتی تیرش به سنگ میخورد، پشت سر من در صف میایستد و با سکوتی مرگبار و نگاهی نافذ مرا زیرنظر میگیرد. با خود میگویم اگر به دست توانگر او تا اتمام فیلم به دیار باقی گسیل نشوم، با خود عهد میکنم در روزهای باقیمانده با مطالعه بیشتر و پیشنهادات جذاب به جشنواره بیایم.
۵
میگویند در کشورهای در حال توسعه «سینمای وحشت» کارکردهای عجیب و غریب خاص خود را دارد. مثلا میتوانند با تهدید و ارجاع آن به یکی از پلانهای فیلمی ترسناک کودکان را کمی بترسانند و از آنها بخواهند در ازای سخاوتشان و عدم معرفی آنها به اشباح خبیث فلان کار را انجام بدهند، یا ندهند. اما چنین کشورهایی بالاخره روزی به توسعه دست پیدا میکنند و آن وقت است که چنین حناهایی دیگر رنگی ندارند و انواع لحظات وحشتناک فیلمها برای کودکانی که احتمالا تا آن موقع نوجوان میشوند، تبدیل به خاطره میشود.
چراغها که خاموش میشود، هیچ خبری از قورت دادن آب دهان یا حبس شدن نفسها در سینهها دیده نمیشود. نخستین تنش صدایی و اولین موقعیت رعبانگیز با واکنش عجیب و غریب تماشاگران همراه میشود. برای بلند شدن اولین ریسه و خنده سه دقیقه و ۳۹ ثانیه بیشتر زمان نیاز نیست. از اینجاست که ژانر فیلم نیز دستخوش تغییر میشود و وحشت به کمدی موقعیت مبدل میگردد. حالا حتی لهجه کرهای کاراکترهای فیلم نیز از شیرینترین دیالوگهای سریالهای طنز ۹۰ شبی طنازانهتر میشود. هر چه بیشتر فیلم به موقعیتهای تنشزا نزدیک میشود، گلها بیشتر از گلها میشکفد و تماشاگران سرخوشانه سکانسها را یکی بعد از دیگری با شادمانی زایدالوصفی تماشا میکنند.
۶
کارلو لدسما، کارگردان سرشناس استرالیایی ژانر وحشت، در یکی از مصاحبههایش با اشاره به آن دسته از تماشاگرانی که در سینما و هنگام نمایش فیلم مرتب با بغل دستیشان حرف میزنند، اظهارنظری جالب کرده: «یکی از آرزوهایم دوختن دهان کسانی که در سینما مدام حرف میزنند با سوزن دو اینچی است.»
شهاب که به اتفاق دوستانش برای تماشای فیلم به سالن آمده، واکنشهای صداداری از خود ساطع میکند و هرازگاهی اعتراضاتی را نیز از یسار و یمین دریافت میکند. او که با استواری هرچه تمامتر در سمت راست من استقرار یافته، مرا نیز بدون آنکه بشناسد، از مکنونات قلبی و ذهنیاش بینصیب نمیگذارد و به صورتی کاملا خودجوش و باورنکردنی تحلیلی جامع از بخش «سایههای ترس» سیوپنجمین جشنواره جهانی فیلم فجر میدهد و من نیز که از خدا برای تکمیل گزارشم چیزی جز این نمیخواستم، با احترام به سوزن یادشده کارگردان استرالیایی، وسط پخش فیلم به پای حرفهایش مینشینم: «دیشب استقبال به مراتب کمتر بود و استقبال خوب امشب نشان میدهد که با تبلیغات دهان به دهان و لذت خاص و کمتر تجربهشده فیلم ترسناک دیدن میشود منتظر استقبال شگفتانگیز مردم بود. البته همه اینها وقتی اتفاق میافتد که خود فیلمها هم به معنای واقعی ترسناک باشند. مثلا فیلمی که شب گذشته پخش شد، بیشتر از آنکه در دستهبندیها به سینمای وحشت تعلق داشته باشد، فیلمی پلیسی جنایی بود. من خودم بهعنوان یک علاقهمند جدیتر سینما، تجربه تماشای فیلمهای ترسناک در سینما و به اتفاق سایرین را در سینماتِک قلهک و سایر نشستهای نقد و برررسی تجربه کردهام، اما نمیشود انکار کرد اکران چنین فیلمهایی بهخصوص نمونههای خارجی و بهروز آن اتفاقی بسیار مهم برای مخاطب سینماروی ایرانی خواهد بود و آنقدر پتانسیل دارد که شاید در برخی مواقع حتی بهتنهایی عاملی برای استقبال مخاطبان از سینما باشد.» این جدیترین تحلیل امشب بود و اگر زامبیهای روی پرده ناگهان سروکلهشان پیدا نمیشد، شاید میزگردی تحلیلی، موشکافانه و متفاوت درست وسط نمایش فیلم برپا میشد.
۷
سکانسهای شکنجه فیلم «مرا مرگبار ببوس» با آن فیلمبرداری تکاندهنده با لنز واید بعدها در بسیاری از فیلمهای ژانر وحشت بهعنوان یکی از اصلیترین موتیفهای تکرارشونده آنقدر استمرار یافت تا مبادا آب خوش از گلوی هیچ تماشاگر نگونبختی در حین تماشای فیلمهای ترسناک به همین راحتی پایین رود. سناریویی که سالها خط کلی بسیاری از فیلمهای این ژانر را تشکیل میداد، اما اینجا در سوی دیگر کره زمین ما آموخته بودیم که در مواجهه با فیلمی سینمایی یا بخندیم یا گریه کنیم، یا درنهایت عصبانی شویم. همین شد که حس ترس حلقه مفقود دنیای کوچک سینمایی ما شد.
هیجان فیلم رفتهرفته همه را مجذوب خود میکند. خندهها دیگر کمرنگتر میشود، اما دست زدنهای سریالی پس از هر بار قسر دررفتن قهرمانان فیلم از دست خونآشامان رونقبخش محفل وحشتزای ما در سالن است. درحالیکه تا سه ساعت دیگر کلهپزیها کار خود را در نقاط مختلف شهر آغاز خواهند کرد، خط سیر سلوک تماشاگران در طول نمایش دو ساعته فیلم را مرور میکنم. با خودم فکر میکنم شاید نباید سختگیرانه واکنشهای ناموزون تماشاگران را ملامت کرد. این نخستین تجربه تماشای چنین فیلمهایی است و هرچه استمرار نیز یابد، تماشاگران احتمالا رفتارهای بِهنجارتری از خود نشان خواهند داد، درست مثل وجناتی که هنگام تماشای فیلمهای عادی روی پرده انجام میدهند. زمان زنگ تجربه و آموزش است و شاگردان بسیار زودتر از آنچه فکرش را کنیم، مسیر اصلی را خواهند یافت. یاد صحبتهای چند ساعت قبلتر امیر در جلوی سینما فلسطین میافتم. او که ۴۷ ساله بود و برای نخستین بار عازم جشنواره فیلم فجر شده بود، میگفت: «چندین دهه است که برای گناهی نکرده تنبیه شدهایم و سالهاست محرومیتی نصیبمان شده که شاید لایقش نبودیم. هیچوقت کسی پیدا نشد که بهصراحت بگوید چه کسی و به چه علت پاککن را روی نام ژانر وحشت کشید و آن را پاک کرد تا این گونه سینمایی برای یک سینماروی ایرانی اینقدر حسرتبرانگیز شود. آنقدر به فیلمهای ترسناک علاقه دارم که برای اولین بار در زندگیام بالاخره به جشنواره فجر آمدهام و تنها حسِ ناب نادیده سینماییام را سیراب کنم. هرچند متاسفانه فیلم روز اول آنقدر ضعیف بود که اگر امشب هم همان حس به من دست دهد، با ناکامی باید در همین ابتدا با جشنواره و رویای فیلم ترسناک دیدن خداحافظی کنم. استقبال شب اول هم ناامیدکننده بود و جمعیت حاضر در سالن از ۴۰ نفر تجاوز نمیکرد. در خندیدن و گریه کردن در سینما دکتری گرفتهایم، اما در تجربه ترس، دلهره و اضطراب هنوز سیکل داریم.»
۸
دوستم با حرارت به من معرفیشان میکند و ترتیب دیداری کوتاه با آنها را پیش از رفتن برای تماشای فیلمی از سینمای ژاپن در سینما فرهنگ برایم فراهم میکند. اشتیاق آنها شاید بهترین نقطه برای اتمام گزارش باشد. شیرین و سمیرا هر دو خودشان را از علاقهمندان سینهچاک سینما معرفی میکنند که درس و دانشگاه و کلا زندگیشان در شیراز را تعطیل کردهاند و یک هفتهای خودشان را مهمان جشنواره جهانی فیلم فجر در تهران کردهاند. وقتی از آنها میپرسم نمیترسید نصفه شب بعد از تماشای فیلم ترسناک به محل اسکانتان بروید؟ شیرین پاسخ میدهد: «اصلا هیجانانگیزترین بخش سفر سینماییشان همین زمان پخش فیلم ترسناک در آخرِ شب است. تا دلتان بخواهد در خانه و جلوی تلویزیون و کامپیوترم فیلم ترسناک دیدهام، اما خاطره و صحنههای باشکوه اولین تجربه تماشای این مدل فیلم در سینما را که پریشب بود، هرگز فراموش نخواهم کرد. راستش حالا دیگر فهمیدهام که هر فیلمی را در سینما ببینم یا نبینم، فرقی نمیکند و این فقط فیلم ژانر وحشت است که باید صددرصد در سینما تجربهاش کرد. دیگر محال است دست و دلم به تماشای این فیلمها در خانه برود.» سمیرا هم با شیرین همعقیده است و اضافه میکند: «ما تجربه جیغ کشیدن در سالن سینما و التهاب جمعی را در حین تماشای یک فیلم هرگز تجربه نکرده بودیم. انگار یک جور استادیوم فوتبال رفتن بود برای خودش. از دیشب تا حالا همهاش فکر میکنم اتمسفر استادیوم هم باید چیزی در مایههای همین سالن سینمای نمایشدهنده فیلمهای بخش «سایههای ترس» باشد. ای کاش حداقل اگر فیلم ترسناک در سینماها اکران نمیشود، در همین جشنوارهها لااقل از تماشای فیلمهای این ژانر محروم نشویم.»
میگویند ظهور شخصیتهای مشمئزکننده، قسیالقلب و وحشتآفرین در فیلمها ادامه همان نوع از نگاهی است که روح اصلی جامعه و درون تیره انسانها را عیان میکند. مثلا برخی از مفسران سینما معتقدند ساخت فیلم «نوسفراتو» توسط ویلهلم فردریش مورنائو در آلمان پیشگویی ظهور هیتلر یا پیشگویی ظهور حزب نازی بوده است. مهم نیست که این فرضیات صحت دارد یا نه، مهم این است که سینمای وحشت «آنی» دارد که گونههای دیگر نظیرش را کمتر دارند. لابد سایهروشنهای پر از کنتراست، نورپردازیهای خوفناک، قهرمانان سرخورده از اجتماع، خیابانهای بارانخورده و ملتهب، شخصیتهای مبهم، انگشتهای قطعشده، روحهای سرگردان، شکنجههای جانکاه و… برای برخی از سینماییها آنقدر جذابیت دارد که برای دیدنش حاضر باشند تا ساعت دو نیمه شب صندلیهای تنگ سینما را به رختخوابهای نرم و راحتشان ترجیح دهند. برای آنها کسری خواب و خستگی زندگی در شهری که از قضا خود ترسناکترین هیبتها را دارد، مهم نیست؛ آنچه ارجح است، فقط یک چیز است و آن خاطره ساختن و تجربهاندوزی با جشنواره بود که شهرشان را با نیمهشبهایی هراسانانگیز یک هفته با طعم وحشت خاطرهانگیز کرد.
* اشاره به غیاب ۹۷ ساله ژانر وحشت در سینماهای ایران (ارجاع به متن گزارش) و برگرفته از رمانی با نام «پیرمرد صد سالهای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» نوشته یوناس یوناسن
شماره ۷۰۴