راز ماندگاری داییجان ناپلئون
فاضل ترکمن
نوشتن درباره «داییجان ناپلئون» بهاندازه خلق چنین اثری باید دقیق، منسجم، بکر و خلاقانه باشد. نوشتن در مطبوعات اما قطعا فرصت چنین نگارشی را از روزنامهنگار میگیرد. «داییجان ناپلئون» بدون شک بهترین، کاملترین و آبرومندترین طنز ادبیات فارسی معاصر است. هنوز که هنوز است، نه یک رمان که حتی یک داستان کوتاه طنز فارسی توان رقابت با شاهکار ایرج پزشکزاد را ندارد. اغلب طنزپردازان ایرانی به دلیل حافظه و قلم ژورنالیستی خودشان و عدم شناخت از چهارچوب داستاننویسی و خلق قصه، حتی ریسک نوشتن رمان طنز را نمیکنند. هنرمندی مثل عمران صلاحی را با رمان کمنظیر «موسیقی عطر گل سرخ» در این زمینه یک استثنا بدانید. درواقع بعد از «دایی جان ناپلئون» رمان طنزی با قدرت و کیفیت کار عمران نداریم. دایی جان ناپلئون اما از هر لحاظ درجهیک است و حرف اول را میزند؛ نثر ویژه و بدون دستانداز، جملات کنایی و چندپهلو، شوخیهای کلامی بدون لودگی و هتاکی و همچنین زبان گزنده در نقد مردم و اجتماع ایران.
«داییجان ناپلئون» برعکس بسیاری از رمانهای فارسی حتی «کلیدر» محمود دولتآبادی که رضا براهنی در کتاب «طلا در مس» میگوید باید یک جلد میشد، اطناب ندارد. روایت شیرین و قصه جذاب کتاب نمیگذارد مخاطب رشته کلام را گم کند. کتاب را با لذت تمام میخوانی، لذتی که اتفاقا دوست نداری پایانی برای آن باشد. جمله به جمله و واژه به واژه دایی جان ناپلئون مهندسیشده، دقیق و منسجم کنار هم چیده شده و هیچچیز را نمیشود به قرینه دیگری حذف کرد: «من یک روز گرم تابستان، دقیقا یک سیزده مرداد، حدود ساعت سه و ربع کم بعدازظهر، عاشق شدم. تلخیها و زهر هجری که چشیدم، بارها مرا به این فکر انداخت که اگر یک دوازدهم یا یک چهاردهم مرداد بود، شاید اینطور نمیشد.» (ص ۳) این شروع طنزآمیز کتاب «داییجان ناپلئون» است. حتی در همین چند جمله ساده و ابتدایی کتاب، نویسنده با بازی کردن زبان به تو نوید خواندن یک روایت طنزآمیز و کنایی را میدهد. از آن طرف اشاره به سیزدهم مرداد و این عقیده خرافی که عدد سیزده عدد نحسی است، تکلیف خودش را با مضمون اجتماعی کتاب و ذرهبین نقدی که روی مردم گرفته است، مشخص میکند.
از زبان و روایت شستهرفته کتاب که بگذریم، به شخصیتپردازی بینظیر و ماندگار داییجان ناپلئون میرسیم. تکتک کاراکترهای رمان ایرج پزشکزاد آنچنان پخته و ملموس و قابل باور هستند که انگار همگی قبلا روی یک نقشه از پیش تعیینشده، طراحی شدهاند. انگار کاراکترها و اتفاقها مثل سینما استوریبوردی داشتهاند! کاراکترهایی که هر کدام در دایره نقشی که برای آنها تعریف شده است، جلو میروند. نه کمتر و نه بیشتر. همگی از همدیگر قابل تفکیک هستند و تاثیرگذاری آنها بر خواننده چنان استوار میشود که گویی داستان در خانواده مخاطب درحال اتفاق است. داییجان ناپلئون، اسدالله میرزا، مش قاسم، داییجان سرهنگ، دوستعلی خان، نایب تیمور خان، عزیزالسلطنه و… همگی به یک قدرت شخصیتپردازی و توصیف میشوند و حتی بدون در نظر گرفتن سریال فوقالعاده ناصر تقوایی که خودش به اندازه چندین و چند فیلم سینمایی درجهیک قدرت پرداخت دارد، باز هم کاراکترهای رمان در ذهن مخاطب مجسم میشوند. کمااینکه در ترجمههای مختلف اثر و استقبال خارجیها از آن همین اتفاق افتاد. در میان نقدها و نظرهای مختلفی که بر کتاب شده، میخائیل گورگانتسف (نویسنده و مترجم روس) تحلیل درستتری بر اثر دارد. او میگوید: «تسلسل موقعیتهای مضحک و دیالوگهای خندهآور، که نویسنده بهوفور از آنها بهره برده است، خواننده را به یاد گوگول و «خنده در میان اشکهای نامرئی» او میاندازد. و این، نهتنها بهخاطر آن است که مثلا جنجال منازعه خانوادگی بر سر یک «صدای مشکوک»، شباهتی به خصومت جاودانه میان ایوان ایوانویچ و ایوان نیکیفورویچ دارد، بلکه در این رمان عوامل بسیار دیگری یادآور این جمله پایان داستان گوگول است که: آقایان، زندگی در این دنیا چه ملالانگیز است!»
«داییجان ناپلئون» رمان ترجمهپذیری است. زبان ساده، موقعیتهای کمیک، شوخیهای اجتماعی و اروتیکی که مرز نمیشناسد و همگی ضربهای در ترجمه نمیخورند. تنها شاید مسائل بومیتر رمان نیاز به تحلیل بیشتری برای مخاطبان داشته باشد. شاید به همین خاطر بعضی از ایرانشناسان خارجی نیز سراغ ترجمه «داییجان ناپلئون» رفتهاند. از جمله پروفسور دیک دیویس (ایرانشناس اهل انگلیس).
آنچه باعث نشاط و سرزندگی «داییجان ناپلئون» در تمام دوران میشود، نگاه اومانیستی او در قصه است. ایرج پزشکزاد دقیقا روی سوژهها و ابژههایی دست میگذارد که مرز نمیشناسد؛ خانواده، عشق، خرافه، توهم، سرمایهداری و جامعه سیاستزده. این تنوع باعث میشود رمان یکسره مثل آب روان در جریان باشد؛ بدون آنکه حتی تکهسنگ کوچکی سد راه قصهگویی آن باشد.
«داییجان ناپلئون» یک رمان اصیل ایرانی است که جهانی حرف میزند. کسی هم نمیتواند ایرج پزشکزاد را مثل اصغر فرهادی متهم کند که معروف شدنش کار انگلیسهاست! هرچند که اصغر فرهادی هم فیلمهایش از خودش دفاع میکند و قدرت داستانگویی و جهانی حرف زدنش باعث شهرت او شده و حسادتها و رقابتها جلوی دیدن این واقعیت را برای مغرضان میگیرد. «داییجان ناپلئون» اما تمام حواشی را با قدرت داستانگویی و طنزپردازیاش دور میزند. ایرج پزشکزاد نویسندهای است که حتی با خلق شخصیتهای فرعیتری مثل شیرعلی قصاب، مخاطب را شگفتزده میکند.
گذشته از ساختار، زبان و روایت پخته ایرج پزشکزاد در «دایی جان ناپلئون»، طنازی او در کتاب با همین قدرت پیش میرود و در هیچ کجای قصه فراموش نمیشود. طنزی گزنده، شیرین و سرشار از بازیهای زبانی، شوخیهای کلامی و موقعیتهای کمیک. بدون آنکه ذرهای به هجویه نزدیک شود. طنز رمان پزشکزاد آنچنان در بستر قصه خوش نشسته و جا باز کرده که نمیتوان هیچ دیالوگی از قصه را بدون این فضا تصور کرد. انگار دنیای کاراکترهای «داییجان ناپلئون» که آینهای هستند از اجتماع مردم ایران، بهخودی خود آنقدر خندهآور است که باعث میشود نگاه خواننده به دنیا عوض شود. یک نگاه وودی آلنی در قلم پزشکزاد جاری است که دنیا را، بحرانها را، غمها را، عشقها را، سیاست را و مردم را جدی نمیگیرد. معلوم نیست چند سال دیگر باید بگذرد تا چنین شاهکاری در ادبیات فارسی داشته باشیم. کسی چه میداند. شاید هم نسل نویسندهای مثل ایرج پزشکزاد که بتواند «داییجان ناپلئون» خلق کند، منقرض شده باشد. اصلا خود ایرج پزشکزاد میتواند رمان یا کتاب دیگری در کمال «داییجان ناپلئون» خلق کند؟! کتابهای «حافظ ناشنیده پند» و «خانواده نیکاختر» که این را نمیگویند.
شماره ۷۰۹
کتاب دایی جان سرشار از شوخی های مبتذل است حدود 40صفحه ازداستان درباره صدایی است که مانندبادشکم است وتاسف اینجاست که دراین گره داستانی هیچکدام ازشخصیتها تشریح نمیشوندبلکه حول این محور میگردند ومیخواهند به هر قیمتی بخندانند شخصیت اسدالله میرزاشخصیتی بی بندوبار است که ازبی سوادی منتقدان فردی تلقی شده است که درزمان حال زندگی میکند وکاراکتری خیام گونه داردبیشتردیالوگ ها ورفتاراو جنسی ومبتذل است وحرف جدی برای گفتن ندارد تنها شخصیت قاسم ودایی جان ناپلئون هستند که ازسر سادگی وتوهم موقعیت هایی کمیک خلق میکنند که سبب خنده میشود من نمیدانم این منتقدک گرامی چه چیز دراین کتاب سراسر ابتذال دیده است توصیه میکنم این منتقد آثار کالوینو وکتاب دن کامیلو رابخواند تاباطنز اصیل آشناشود