وقتی طالبان شاعر میشوند
مریم عربی
اسم طالبان که میآید، تصویر ابروهای درهمرفته و چهرههای خشن و موهای آشفته در ذهن نقش میبندد و مسلسل و مهمات و جنگ و حمله انتحاری و خاک و خون. کمتر کسی گمان میکند گروهی که با رادیو و تلویزیون و نقاشی و مجسمهسازی سر جنگ دارد، به شعر و شاعری گرایش داشته باشد. جماعتی که مدرسه آتش میزند و استودیوهای تلویزیونی را با خاک یکسان میکند، کجا و لطافت طبع شاعرانه کجا. اما مدتی است که انتشار کتاب «شعر طالبان» ورق را برای این گروه برگردانده است.
از چشم دیگری
در سال ۲۰۱۲ یک ناشر بریتانیایی اعلام کرد که قرار است مجموعه شعری منتشر کند که از سوی اعضای طالبان سروده شده؛ شعرهایی که نهفقط درباره جنگ و ایدئولوژی، بلکه درباره عشق و نوستالژی هم هست. گردآورندگان این مجموعه اعلام کردند که این کتاب قرار است راهی برای شناخت طالبان باشد و چهره تازهای از این گروه به دنیا نشان دهد. عدهای انتشار این کتاب را پروژهای جسورانه و کارآمد دانستند و عدهای دیگر آن را پروپاگاندایی برای فریب اذهان عمومی و بهاصطلاح ریبرندینگ طالبان تلقی کردند. اما این اشعار هر چه بود، حداقل یک مزیت بزرگ داشت که به همه نقدهای منفیای که نثار ناشر و گردآورندههای کتاب شد، میارزید؛ اینکه جنگ را از زاویهای دیگر روایت میکرد؛ از چشم گروهی که برای برنده شدن در جنگ از انجام هیچ کاری ابا ندارد و خط قرمزی برای خودش تعریف نکرده. یا شاید به اقتضای شرایط، انتخابی جز این نداشته.
این گروه خشن
در این کتاب شعرهایی درباره عشق، جنگ، زودگذری دنیای فانی، اندوه، اشتیاق، محرومیتهای مادی و سرگشتگیهای عرفانی کنار هم آمده. موضوع و لحن شعرها آنقدر متنوع است که خواننده را به شگفتی وامیدارد. فیصل دوجی در مقدمهای که برای این کتاب نوشته، اشاره کرده که این اشعار از تولیدات رسمی کمیته فرهنگی طالبان قلمداد نمیشود و یک پروپاگاندای سازماندهیشده نیست، بلکه حاصل تلاش مردانی (و البته یک زن) است که به دلایل مختلفی دست به نبرد زدهاند؛ قومی و قبیلهای، نژادی، ملی و به صورت خاص به دلیل مقاومت غریزی نسبت به اشغال خارجی. در یکی از سادهترین یا شاید ناشیانهترین شعرهای کتاب، یک زندگی روستایی توصیف شده و مردمان بیگناهی که زندگیشان به دست جنگ ترسناکی که بیگانهها برایشان ارمغان آوردهاند، به فنا رفته. در این شعر از تکنولوژیهای غربی هم گلایه شده و به عنوان مثال، تلفنهای همراه مورد نقدی تند و تیز قرار گرفته است.
از سرزمینهای شرقی
کتاب اشعار طالبان به زبان انگلیسی منتشر شده، اما اغلب مخاطبان غربی که درکی از ایدئولوژی طالبان ندارند، نمیتوانند ارتباط درستی با اشعار برقرار کنند. بااینحال، موضوعهای اصلی اشعار طالبان قابل درک و حتی جهانی است. آنها اغلب برای شعرهایشان قالب غزل و اشعار عاشقانه را انتخاب میکنند که زبان پشتو را به تمدنهای باستانی مثل ایران و هند مرتبط میکند. البته شعرها هم قالبهای شرقی دارد، هم غربی و تنها به غزل منحصر نمیشود. این شعرها سرزمینی متشکل از کوهها و درختان کاج را توصیف کرده که در آن هر سنگی یک یاقوت و هر بوتهای یک داروی شفابخش است. در یکی از شعرها به نام «غروب» از شکوفههای خندان گفته شده و فرداهای رقصان و گرگ و میشی که با دامانی پر از گلهای سرخ از راه میرسد. انگار شعرها از زبان راهبی خلوتکرده در صومعه سروده شده، نه کسی که آماده است تا با اشاره سرکرده خود مدرسهای را به خاک و خون بکشد، یا در یک عملیات انتحاری متهورانه، در چشمبرهمزدنی جسم فانیاش را به دنیای دیگری بفرستد.
انجمن شاعران مرده
نکته جذاب درباره علاقه طالبان به شعر و شاعری این است که چهره رسمی و رفتار پیشینشان آنقدر ضدعارفانه، ضدتاریخی و ضدفرهنگی بوده که کسی باور نمیکند اعضای چنین گروهی قادر به سرودن اشعار عاشقانه باشند. این کتاب تصویری کاملا متفاوت و پیچیده از این گروه ترسیم کرده. در واقع به نظر میرسد طالبان با حافظه تاریخی غنیشان از تاخت و تاز بریتانیاییها در قرن نوزدهم و درکشان از فولکلور افغان، بیشتر از مخاطبان غربیشان تاریخ را زنده نگه داشته باشند.
شعرهای طالبان علاوه بر انتقاد و طعنه زدن به دشمن خارجی و عاملان و خادمان محلی این دشمنان، پر از انتقاد از خود هم هست. در یکی از این اشعار نوشته شده: «ما انسانیت را از یاد بردهایم/ و نمیدانم انسانیت کی بازخواهد گشت.» این رویکرد هر چقدر هم سازماندهیشده و سیاسیکارانه به نظر برسد، با افراطگرایی خاص این گروه بهکلی در تضاد است و تصویری را که از طالبان در ذهن مخاطب غربی شکل گرفته، کاملا مخدوش میکند.
آمدهام که سر نهم
کنار هم قرار گرفتن دو واژه شعر و طالبان آنقدر تناقضآمیز به نظر میرسد که بهسختی میتوان بدون پیشفرض ذهنی شعرها را از نظر ادبی نقد کرد. اغلب منتقدان بر این باورند که اشعار این کتاب فاقد جنبههای زیباییشناسانه و لطافت هنری است و از ایدئولوژیزدگی رنج میبرد و به موضوعاتی پرداخته که در قالب شعر نمیگنجد. مثلا این شعر: «من آمدهام که خود را برای خدا قربانی کنم/ از سوختن خشنودم» منتقد گاردین درباره این کتاب نوشته: «جنگطلبی از طریق تصویرسازیهایی سینمایی که آدم را یاد کلینت ایستوود در فیلمهای سبک وسترن اسپاگتی میاندازد، در شعر طالبان خودنمایی کرده است: لوله سیاه تفنگش از زیر پتو پیدا میشود/ با غرور سر فرود میآورد/ بعد به بالا نگاه میاندازد و کمر راست میکند. جایجای این مجموعه شعر، پر است از این نوع نگاه خیره به آسمان که به نبردی معنوی اشاره دارد که طالبان درگیر آن است.»
شمشیرت را به من بده
کتاب «شعر طالبان» ۲۳۵ شعر دارد که بر زندگی در افغانستان در میان طالبان تمرکز کرده است. در بخش آغازین کتاب که عنوان «قبل از یازده سپتامبر» برای آن انتخاب شده، به دفعات به اشغال افغانستان از سوی شوروی اشاره میشود، ولی باقی کتاب بر تاثیرات تجاوز بریتانیا و آمریکا به خاک این کشور تمرکز دارد. متاسفانه فقط یک شعر از اشعار این کتاب از سوی یک شاعر زن سروده شده، که با توجه به پیشینه رفتاری طالبان نسبت به زنان، این موضوع چندان هم عجیب نیست. آصفی نصرت در این شعر به تمسخر مردانی پرداخته که ماندن در رختخواب را به جنگ ترجیح میدهند: «دستارت را به من بده و روبنده مرا بگیر/ شمشیرت را به من بده…» او از این شکایت کرده که سرزمین مادریاش غرق آتش و پر از بیوهها و یتیمان است و دشمن دین بر آن چیره شده. هر چند رویکرد شعرِ تنها شاعر زن این مجموعه هم همراستا با باقی اشعار آن است، ولی همین صدا و لحن زنانه، به ارائه تصویر و نگاهی متفاوت در مجموعه منجر شده است. انگار روح ملالی میوندی، دختر قهرمان افغان در جنگ میان ارتش امپراتوری انگلستان با افغانها در قرن نوزدهم، در بسیاری از اشعار حلول کرده باشد. اشعار جنگطلبانه آصفی نصرت به نوعی فراخواندن روح ملالی است.
زندگی در میان شعلهها
سمبولیسم در اشعار طالبان بهوفور دیده میشود. اغلب شعرها اشارههایی به گل سرخ و دستار و اشیایی نمادین از این دست دارد. انساننگاری و بیانیههای صریح هم در این اشعار بر پیچیدگی و پرداختن به جزئیات، ارجحیت دارد. این اشعار با ارجاعات اسطورهای و تاریخی و اشاره به داستانهای مشهوری مثل قصه لیلی و مجنون، به خوبی بیانگر نگرش مدرن طالبان است. در این مجموعه، شعری هست که با این جمله شروع میشود: «زنده ماندن مجنون چه حسنی دارد وقتی لیلی مرده باشد؟/ جسم تهیشده به چه دردی میخورد وقتی قلب مرده باشد؟/ قلب چراغیست در دل کالبد گلآلود.» شروع کردن شعر با چنین ارجاعی، نشان از پایبندی شاعر به سنتها دارد. در بسیاری از اشعار هم با طعنه و به زبانی هجوآمیز به وقایع روز سیاسی اشاره مستقیم شده است. به عنوان مثال، شعری که به گفتوگوی میان جورج دبلیو بوش و حامد کرزای، روسای جمهور وقت آمریکا و افغانستان، میپردازد. کرزای در این شعر خطاب به بوش میگوید: «زندگی بدون تو سخت است، عزیزم/ من در غمت شریک هستم و به سوی تو میآیم.» بوش هم جواب میدهد: «اندوه بر من چیره شده و مرا از پای درآورده/ عزیزم! تو از خودت مراقبت کن و من هم مراقب خودم خواهم بود.»
«عروس جوان اینجا کشته شده»، «من در میان شعلهها زندگی میکنم»، «روستای سوزان» و «قبرستان»؛ اینها نام اشعاری است که در بخش پایانی کتاب شعر طالبان آمده و قرار است روایتگر زندگی تاریک مردمان سرزمین افغانستان باشد. قرار است راوی سرکوب و عصیان باشد و نفرت از دشمنی که سرزمین مادری را به خاک و خون کشانده. اغلب اشعار بیشتر از آنکه ذهن را درگیر کند، قلب را به درد میآورد و در مخاطبِ ناآشنا با سرنوشت مردم این خاک، همدردی ایجاد میکند. شعر طالبان میخواهد عاشقانه ناآرام مردمی باشد که سالهاست عاشقی کردن را از یاد بردهاند.
عااالی بود
از خوندن این نوشته کیف کردم و چیزی رو فهمیدم که قبل از این هیچ تصوری راجع بهش نداشتم ، طالبان و شعر
?
??
دیگه چی داری اینجا؟
بیخوابی
داستان یک شهر
خوابگردی
درباره سریال «خانم میزل شگفتانگیز»
میترسم…