«خون تازه» در رگهای «دکستر»
خبر خوب آنکه در فصل جدید سریال «دکستر» ضدقهرمان یا همان قهرمان داستان صورتش را اصلاح کرده و دیگر از آن ریش مصنوعی بدقواره در آخرین سکانس فصل آخر سریال خبری نیست! آخرین باری که دکستر مورگان، قاتل زنجیرهای محبوب، دیده شد، سال ۲۰۱۳ بود. ضدقهرمانِ نجاتیافته تصمیم گرفته بود با هیبت یک هیزمشکن به زندگیاش ادامه بدهد و روزگارش را به جای خونبازی و قطعهقطعه کردن بدن قربانیانش، صرف قطع درختان و بلند کردن ریشش کند. دکسترِ سکانس آخر با آن ریش مصنوعی و نگاه خیره بیحالت، دیگر آن هیولایی نبود که هفت سال پیش از آن به بیننده معرفی شده بود . بعد از اینکه خواهر دلبندش را به کشتن داد و از سفر دریاییاش در یک توفان مهیب، به شکلی عجیب و غریب و بیمنطق جان به در برد، از اورگان سر درآورد تا با یک هویت جعلی زندگیاش را از سر بگیرد.
خانه سرد است
حالا بعد از ۹ سال، سری جدید سریال دکستر با عنوان «خون تازه» در حال پخش است. زندگی تازه دکستر قاتل زنجیرهای محبوب در شهر جدید، زمین تا آسمان با آنچه در میامی تجربه میکرد، فرق دارد. فضای شهر جدید خاکستری و سرد است و دیگر از دنیای خوشآبورنگ و ساحلی و شاد میامی خبری نیست. همین فضاسازی جدید کافی است که چشمانتظار یک شروع تازه باشیم و پایانبندی کمجان فصل آخر را از یاد ببریم. از این بابت شاید هیچ سریالی به اندازه دکستر مستحق یک فرصت دوباره و شروع تازه نبوده است.
دکستر ساکن یک منطقه کوچک سردسیر در شمال ایالت نیویورک است و به یکی از اعضای مورد اعتماد جامعه کوچک شهری تبدیل شده. بهوضوح تغییر کرده و یک دهه است که از آدمکشی دست کشیده. اما انگار دیگر هیچ اثری از هوش و نبوغ خاص یک متخصص بررسی صحنه جرم در او نیست. در یک اسلحهفروشی کار میکند و با یک افسر پلیس وارد رابطه شده؛ احمقانهترین انتخابهایی که یک قاتل زنجیرهای بازنشسته میتواند داشته باشد!
دکستر به بزهایش غذا میدهد، روی دریاچه یخزده ماهیگیری میکند و در مراسم رقص گروهی شبانه حاضر میشود. اما طبیعی است که اوضاع قرار نیست همینطور بماند. قرار است آدمها اینجا بدترین چهرهشان را نشان بدهند. قرار است رنگ سرخ خون دوباره قاتل بالفطره را وسوسه کند تا یک خونبازی حسابی راه بیندازد و چهره شهر را برای همیشه زیرورو کند.
آدمبدهای کلیشهای
دکستر جدید برخلاف دکستر قبلی بیش از حد مردد میشود. در روزهای اوج سریال، یکی از بزرگترین لذتهای تماشای دکستر، پیدا کردن وقفههای دلپذیری بود که جایی میان نمایش مهیجِ دو شخصیت کاملا متضاد دکستر مورگان پیش میآمد؛ آدم فوقالعادهای که عاشق خانوادهاش بود و قاتل روانپریشی که از نوارپیچ کردن طعمهها و تمام کردن کارشان با یک ضربه مهلک، لذتی اروتیک میبرد. طعمههای دکسترِ قبلی، قاتلان زنجیرهای خبیث با شخصیتهایی نسبتا پیچیده بودند، اما اولین قربانی دکستر جدید، از آن آدمبدهای بیش از حد ساده و کلیشهای است؛ مواد مخدر مصرف میکند، زنهای غریبه را اغفال میکند و به حیوانات آسیب میرساند. به قوانین کنترل اسلحه بیاعتناست و دوستانش را مسخره میکند.
بعد هم به شکلی تصادفی معلوم میشود که چند نفر را بهعمد در یک تصادف بین دو قایق کشته. هیچکدام اینها برای اغفال قاتل زنجیرهای بازنشستهای که ۱۰ سال است در جدال با هیولای درونش پیروز بوده، کافی به نظر نمیرسد، اما دکستر به راحتی آب خوردن دقیقا همان کاری را میکند که از یک جنایتکارِ جامعهستیز و تحت آموزشِ یک والد مسامحهکار برمیآید؛ از شر آدم بد داستان خلاص میشود.
خانه ارواح
دکستر جدید شلخته و بیدقت شده و از ظرافت سابق در از بین بردن ماهرانه نشانههای جرم برخوردار نیست. اطراف محل زندگیاش پر از لکههای بزرگ خونِ جوان بدطینتی است که به دست او سربهنیست شده و تکههای باقیمانده از جسد مقتول را هم در حیاط خانهاش دفن کرده. با این اوصاف، میتوان تصور کرد شخصیت دکستر در فصل جدید بیشتر از آنکه به دنبال شکار و کشتار و کشف معماهای پیچیده قاتلان زنجیرهای مخوف باشد، دنبال آن است که ردپایش را از جنایتهای پیشپاافتادهای که مرتکب شده پاک کند.
تغییر دیگر دکستر، صدای وجدانش است که با زیرکی ارتقا پیدا کرده. قبلا این نقش بر عهده پدرخواندهاش بود که به شکل روح ظاهر میشد و با موعظههای ملالآورش سر بزنگاه از راه میرسید تا دکستر را به راه راست و مسیر «زندگی کن، بخند و عشق بورز» هدایت کند. اما حالا خواهر مردهاش دبرا است که در مواقع حساس به شکل صدای وجدان دکستر ظاهر میشود. ارتباط میان خواهر و برادر پویاتر و سرزندهتر از کار درآمده، چراکه کاراکتر دبرا برادرش را به خاطر یک عمر پنهانکاری نبخشیده و هنوز از دست او خشمگین است. کمتر بازیگری میتواند به خوبی جنیفر کارپنتر، بازیگر کاراکتر دبرا، اینطور پرجلوه و تاثیرگذار فریاد بکشد و برگرداندن او به باور بسیاری از منتقدها و مخاطبان، حرکت هوشمندانهای بوده است.
درباره کشتن
تمرکز فصل جدید بر این سوال قدیمی است که چرا دکستر مورگان آدم میکشد و چرا دکستر در آدمکشی بیشتر از هر کار دیگری مهارت دارد. در فصل جدید با دکسترِ ضعیفتر و حریصتری طرف هستیم که شاید پتانسیل بیشتری برای پیشبرد داستان و خلق موقعیتهای تازه داشته باشد. در هشت فصل قبلی مدام آدمهایی به دکستر مورگان نزدیک میشدند و میمردند تا هیچ خطری دکستر را تهدید نکند و بتواند دوباره آدمبدها را بکشد و با خودش فکر کند که آیا یک آدم خوب است که ناخواسته و از سر غریزه دست به کارهای بد میزند، یا آدم بدی است که خودش را با یک زندگی خوب افسانهای فریب داده است. حالا بعد از هشت سال، سازندگان سریال به این نتیجه رسیدهاند که مخاطب به چیزی بیشتر از اینها نیاز دارد؛ به خونی تازه در رگهای سریال.
بازیگران مکمل جدیدی که در فصل جدید به کار گرفته شدهاند، به نویسندگان سریال این امکان را میدهند که الگوهای تکرارشونده قبلی را تکرار کنند، بیآنکه کاراکترها به خاطر فریب خوردنهای پیدرپی و فصل به فصل، بیش از اندازه احمق و نادان به نظر برسند. مهمترین کاراکتر مکمل فصل جدید، هریسون پسر دکستر است که ظاهرا میل سرکش و مبهم پدر به کشتن را به ارث برده و قرار است ادامهدهنده راه او باشد.
در قتلگاه
مهیجترین بخش فصل جدید سریال، همچنان مراسم آیینی آدمکشی به سبک دکستر است؛ همانجایی که مایکل سی. هال خنجر مشهورش را دست میگیرد و خود واقعیاش را به قربانیانش نشان میدهد. دکستر از فرصت آخرین گفتوگو با قربانیانش استفاده میکند تا آدمکشیاش را منطقی جلوه بدهد و بگوید به ارزشهای اخلاقی پایبند است و فقط کسانی را میکشد که خون آدمهای بیگناهی را ریخته باشند؛ شیاطینی که بهتر است شرشان از زمین کنده شود تا دنیا جای بهتری باشد. صحنههایی که در قتلگاه دکستر میگذرد، صحنه رویارویی طبیعت آدمی با اخلاقیات است و از یک موش و گربهبازی صرف بین دو قاتل زنجیرهای فراتر میرود.
دکستر جدید فعالیتهای روزمرهاش را با رفتاری سرد و چشمهایی بیحالت انجام میدهد، اما در قتلگاهش سرزنده و باانگیزه ظاهر میشود. فقط در این قتلگاه است که میتواند قدرت را در دست بگیرد و ثابت کند حق با اوست، نه قربانیانش. اینجا بیشتر از هر زمان دیگری به خود واقعیاش نزدیک میشود.
هیولای درون
اپیزودهای تازهای که از فصل جدید دکستر پخش شده، مخاطبان زیادی را با خود همراه کرده، اما درِ منتقدان سریال همچنان بر همان پاشنه میچرخد. آنها معتقدند تغییر موقعیت جغرافیایی و صحنهآرایی سریال مشکلات آن را حل نمیکند؛ چیزی که دکستر به آن نیاز دارد، تغییر زاویه دید است؛ موضوعی که «خون تازه» به آن توجهی ندارد.
هیجان تماشای دکستر در آن است که شاهد تلاشهای دامنهدار او برای مبارزه با هیولای درونش باشیم و نظارهگرِ پیامدهایی نشئتگرفته از این واقعیت که قتل و کشتار از هیچ طریقی ممکن نیست به رشد مثبت شخصیتی منجر شود. دکستر جدید اما با همان الگوهای قدیمی و ضرباهنگ سابق روی همان جبر غریزی متمرکز شده که سریال دکستر و کاراکتر دکستر مورگان از آن رنج میبرد. هیچچیز جز لوکیشن و دمای هوا تغییر نکرده است. شاید باید بپذیریم که بعضی از هیولاها چندان هم پیچیده نیستند و اشتباه ما بوده اگر زمانی خلاف این فکر میکردیم.
نویسنده: مریم عربی
هفتهنامه چلچراغ، شماره ۸۴۶