تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۶/۱۴ - ۲۳:۳۴ | کد خبر : 9594

اندر حکایت زیرساخت‌های لازم برای ورود به دفتر

نامحرمانه؛ اندر حکایت زیرساخت‌های لازم برای ورود به دفتر، گوشت‌کوبیده اضافی و حدیث غایب حاضر

یکم

ضیافت

اگر پی‌گیر صفحات مجازی چلچراغ باشید، لابد خبر دارید که ما قبل از عید در مجله یک مراسم آبگوشت‌خوری مفصل داشتیم که البته من تویش نبودم. طبیعتا علت این‌که من تویش نبودم، این بود که سرم خیلی شلوغ بود و نمی‌توانستم بیایم. منتها یک علت فرعی دیگری هم داشت. علت فرعی‌اش با رسم شکل به این شرح است که خدمتتان عرض می‌کنم.

صحنه اول. گروه شورای سردبیری چلچراغ

آقای خلیلی: دوستان، با توجه به این‌که تعداد مهمانانی که قبول زحمت کردن بیان برای آبگوشت زیاده، باید به فکر یه جای بزرگ‌تر باشیم که جمعیت زیاد تو هم تو هم نباشه به خاطر کرونا.

سهیلا عابدینی: بله، منم واقعا نگرانم. به نظرم بعضی از بچه‌های خودمون می‌تونن اگر خیلی تمایل ندارن، نیان براسی مراسم.

مریم عربی: احسنت.

سیدمهدی احمدپناه: درود بر شما.

آقای خلیلی: من حس می‌کنم ابراهیم و نویسنده نامحرمانه خیلی آبگوشت دوست ندارن.

دوم

صحنه دوم: دفتر چلچراغ

همه سر قابلمه آبگوشت ایستاده‌اند و دارند به محتویات آن نگاه می‌کنند. آقای اسماعیلی گوشت‌ها را داخل دیگ نشان می‌دهد و سعی دارد آقای خلیلی را قانع کند که مقدار گوشت برای ۳۰ مهمان کافی است.

آقای خلیلی: آقای اسماعیلی، من که گفتم گوشت بیشتر بخرید. این گوشت‌ها برای ۳۰ نفر کافی نیست.

آقای اسماعیلی: ۳۰ نفر؟ آقای خلیلی من با همین‌ها ۵۰ نفر رو آبگوشت می‌دم.

آقای خلیلی: آخه این‌ها کمه. من فکر کنم کم‌گوشت بشه.

خانم بهزادی: من با این مقدار گوشت فقط به ۱۰ نفر می‌تونم آبگوشت بدم.

آقای اسماعیلی: نه، شما درست بلد نیستید. گوشت یه طوریه که اگه خوب پخته بشه، ری می‌کنه زیاد می‌شه.

خانم بهزادی: آقای اسماعیلی، اون برنجه که ری می‌کنه.

آقای اسماعیلی: نه، برنج خودش از روی گوشت یاد گرفته که ری کنه. اصلش گوشته. بعدم محققین دانشگاه میشیگان فهمیدن که مزه آبگوشت درواقع به لیمو عمانیه، نه گوشت. بعدم من تحقیق کردم بعضی از مهمون‌ها کلسترول دارن، گوشت براشون بده. حالا این‌ها هیچی. شما تا کی می‌خواین حیوانات رو قربانی شکم‌هاتون کنین. از این‌ها گذشته، با این وضع سیاسی و اقتصادی مملکت کی حال آبگوشت خوردن داره؟

نامحرمانه چلچراغ
آقای اسماعیلی در حال طبخ آبگوشت چلچراغی

آقای خلیلی: همه این‌ها که گفتی درست آقای اسماعیلی، ولی به نظر من باید یه کیلو گوشت بیشتر می‌خریدی. این‌طوری بعضی‌ها گرسنه می‌مونن.

آقای اسماعیلی: حالا اگه دیدیم داره کم میاد، به ابراهیم و نویسنده نامحرمانه گوشت کوبیده نمی‌دیم. اون‌ها ناراحت نمی‌شن.

سوم

صحنه ۳، بعد از پایان مراسم

ابراهیم تلفنی با آقای اسماعیلی حرف می‌زند.

ابراهیم: سلام آقای اسماعیلی. خوبی؟ خوش گذشت؟ چه خبر؟

آقای اسماعیلی: سلام ابراهیم جان. مخلصم. عالی بود. خیلی خوش گذشت. تو مگه نبودی؟

ابراهیم: نفهمیدی من نبودم؟

آقای اسماعیلی: شک کرده بودم، ولی درست متوجه نشدم تو نبودی یا الهه حاجی‌زاده. پس تو نبودی.

آقای خلیلی یک چند وقتی است دارد سعی می‌کند میان بچه‌ها جا بیندازد دست از دورکاری کرونایی بردارند و یواش یواش بعضی روزها بیایند مجله که کار از این شکل باری به هر جهتش دربیاید. منتها بچه‌ها به مراتبی از پیچاندن رسیده‌اند که به نظرم دانشجوها با همه ادعای پیچاندنشان باید بیایند پیش این‌ها یک دوره مفصل کلاس بگذرانند. مثلا جلسه قبلی این‌طوری بود:

آقای خلیلی: بله، راستی این رو هم بگم که از این هفته آقای اسماعیلی و خانم بهزادی دیگه تمام وقت تا ساعت پنج دفتر هستن. دفتر به حالت عادی برگشته.

سیدمهدی: به‌به! چه عالی.

آقای خلیلی: البته برای این‌که عادی بشه، باید بقیه بچه‌ها هم بیان دفتر. این‌طوری نمی‌شه.

ابراهیم: کاملا درسته. منطقیه.

آقای خلیلی: بقیه بچه‌ها که می‌گم، شامل شماها هم می‌شه. درواقع اول از همه از خود شماها شروع می‌شه.

سیدمهدی: درسته. به لحاظ منطقی این‌طوره.

آقای خلیلی: عملی هم همینه دیگه.

سیدمهدی: راستی به نظر شما آیا جامعه ایرانی زیرساخت‌های لازم برای بازگشت نیروهای کار به محل کار رو داره یا نه؟

مریم عربی: راستی این قضیه زیرساخت‌های لازم برای ورود بانوان به ورزشگاه چیه؟

سیدمهدی: کلا ما در زمینه زیرساخت به نظرم مشکلات زیادی داریم که باید با بحث و مداقه بسیار درباره‌شون صحبت کنیم.

مریم عربی: اصلا همین می‌تونه یه سوژه خوب باشه برای مجله.

سهیلا عابدینی: من می‌تونم برم با رئیس کل زیرساخت‌های دنیا مصاحبه کنم.

سیدمهدی: خیلی عالیه.

مریم عربی: منم بخش بین‌المللش رو در میارم.

آقای خلیلی: خیلی خوبه دوستان. ولی حضور توی دفتر چی شد؟

سیدمهدی: درسته. اون هم مهمه. راستی آقای اسماعیلی کمی احساس کسالت می‌کرد. بهتر شد؟

مریم عربی: بله، منم شنیدم…

تکمله

بله! ما هم دلمان برای بچه‌هایی که قبلا در مجله صفحه داشتند، تنگ شده. به امید خدا که از شر صفحه‌های بی‌نهایت ابراهیم خلاص شویم!

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟