تاریخ انتشار:۱۴۰۱/۰۱/۳۱ - ۰۶:۱۰ | کد خبر : 8893

مصایب انتخاب واحد از زبان دانشجوهای دیروز و امروز

مصایب انتخاب واحد از زبان دانشجوهای دیروز و امروز الهام متقی‌فر بعد از گذشت چهار ترم و تحقیقاتی که به عمل آورده‌ام، هنوز نمی‌دانم این دانشگاه است که شخصیت‌های به‌خصوصی را استخدام می‌کند، یا کارمند دانشگاه شدن است که عواقب خودش را دارد! می‌گویم کارمند دانشگاه تا به کارمندان بخش آموزش دانشگاه‌ها برنخورد. اما هرچه […]

مصایب انتخاب واحد از زبان دانشجوهای دیروز و امروز

الهام متقی‌فر

بعد از گذشت چهار ترم و تحقیقاتی که به عمل آورده‌ام، هنوز نمی‌دانم این دانشگاه است که شخصیت‌های به‌خصوصی را استخدام می‌کند، یا کارمند دانشگاه شدن است که عواقب خودش را دارد! می‌گویم کارمند دانشگاه تا به کارمندان بخش آموزش دانشگاه‌ها برنخورد. اما هرچه باشد، یک داستانی دارد. من فکر می‌کنم سایت دانشگاه هم یک کارمند مطیع دانشگاه است و الحق خوب می‌داند چطور به نحو احسن دانشجو‌های مملکت را بچزاند…
از آن آدم‌هایی که سوالات الکی می‌پرسند تا کارت را راه نیندازند، یا آن‌هایی که تلفن را جواب نمی‌دهند و سر همان زمانی که گفته‌اند، در اتاقشان نیستند. مثلا زودتر برای ناهار و نماز می‌روند و دیرتر برمی‌گردند. همه این‌ها را نخستین باری که خودم به‌تنهایی انتخاب واحد کردم، متوجه شدم. سایتی که زودتر از موعد باز می‌شد و بسته می‌شد و البته پاسخ‌گوی خیل عظیم دانشجو‌ها نبود و اگر هم از ما خوشش می‌آمد و پاسخ‌گو بود، وقتی به آن صفحه انتخاب واحد کذایی می‌رسیدیم و چهارتا کلاس ته ظرف را انتخاب می‌کردیم، یک‌دفعه دلش می‌کشید و پرتمان می‌کرد بیرون!
مسئول آموزش هم فقط می‌دانست سایت از صبح به هم ریخته است.
حالا نمی‌دانم داستان چیست، اما این سایت هم آدم دانشگاه است و انتخاب واحد مثل هر کار اداری دیگری در دانشگاه داستان دارد…

مرگ در می‌زند

ابراهیم قربان‌پور

کسانی که دوست دارند تاریخ کمی مهیج‌تر از چیزی باشد که حالا هست، معتقدند علت این‌که هیتلر تبدیل به یکی از خطرناک‌ترین مردان تاریخ بشر شد، معلم نقاشی‌ای بود که نقاشی‌های بی‌مایه او را مسخره کرد و او را از هنرمند شدن منصرف کرد. به این ترتیب، جهان یک هنرمند خیلی بد را از دست داد و صاحب یک جنایت‌کار حرفه‌ای شد. در مقیاسی کوچک‌تر، من هم می‌توانم ادعا کنم «انتخاب واحد» دانشگاه باعث شد جهان یک مهندس بد را از دست بدهد و صاحب یک نویسنده فاجعه شود.
در بسیاری از رشته‌ها و دانشگا‌ه‌ها انتخاب واحد حداکثر کاربردی در حدود «به‌موقع تمام کردن واحدها»، یا مثلا «تنظیم ساعات کلاسی در طول هفته»، یا حتی شاید خالی نگه داشتن یکی دو روز در هفته برای رسیدگی به کارهای دیگر دارد. اما برای دانشکده مهندسی مکانیک دانشگاه امیرکبیر انتخاب واحد دقیقا به معنی مرگ و زندگی بود. روز انتخاب واحد بود که عملا سرنوشت ترم پیش رو را معین می‌کرد. انتخاب واحد خوب به معنی این بود که با مختصری زحمت رستگاری در انتهای تونل روشن ترم در انتظار است و انتخاب واحد بد مطلقا به این معنی بود که با هر میزان از تلاش و پشتکار در آخر کارنامه را به دست چپ دانشجو خواهند داد. برای مثال، درس مقاومت مصالح را دو استاد مختلف ارائه می‌کردند که حدود نمره دادن یکی از ۱۲ تجاوز نمی‌کرد و دیگری معمولا نمره‌ای کمتر از ۱۵ به دانشجو نمی‌داد. از دو استادی که درس ترمودینامیک ۲ را ارائه می‌دادند، یکی عموما حدود ۷۰ درصد دانشجویانش را وادار می‌کرد تا ترم بعدی درس را دوباره با استاد دیگر بردارند. آن استاد دیگر معمولا فقط دو سه نفر از ضعیف‌ترین‌ها را مشمول این سخت‌گیری می‌دانست.
رقابتی را که بر سر انتخاب واحد وجود داشت، نه تا آن زمان تجربه کرده بودم و نه بعدتر به آن گرفتار شدم. ماندن در خانه و استفاده از اینترنت خانگی به معنی از دست دادن بخت انتخاب هر واحد به‌دردخوری بود. همه باید از معدود سیستم‌های قابل استفاده در سایت دانشکده انتخاب واحد می‌کردند تا دست‌کم شانسی برای ورود به رقابت داشته باشند. صحنه آغاز فرایند انتخاب واحد بی‌شباهت به لحظه استارت دوی صد متر المپیک نبود. از دو سه دقیقه پیش از رسیدن ساعت اعلام‌شده هر پنج ثانیه یک ‌بار باید صفحه ورود به سیستم رفرش می‌شد مبادا که لحظه‌ای غفلت باعث تمام شدن همه واحدهای قابل تحمل شود.
حاصل این رقابت معمولا افزایش فاصله طبقاتی دانشجویان بود. آن‌هایی که نمره‌های بهتر داشتند، معمولا همان‌هایی بودند که بهتر بلد بودند انتخاب واحد کنند و درنتیجه نمره‌های بهترتری می‌گرفتند. ما، طبقه ضعفای نمره، معمولا عرضه انتخاب واحد خوب هم نداشتیم و هی نمره‌های بدتر می‌گرفتیم و هی بیشتر از قافله نخبگان جا می‌ماندیم. از آن مهم‌تر این‌که واحدهای بد به معنی کاهش مدام انگیزه و از بین رفتن مطلق جذابیت رشته تحصیلی هم بود.
در تمام ایام تحصیل در رشته مهندسی مکانیک من فقط یک بار سعادت برداشتن یک درس سه واحدی خوب را داشتم. با استادی که هم‌زمان هم بسیار جذاب تدریس می‌کرد و هم سهل‌گیرانه نمره می‌داد. میزان جذابیت آن واحدها به قدری بود که تقریبا به هیچ‌کدام از هم‌ورودی‌های من نرسیده بود و درواقع من یکی از دو سه جای خالی باقی‌مانده در کلاس پس از ایلغار دانشجویان سال بالایی را به دست آورده بودم. از قضا، آن ترم درس مذکور هم‌زمان شد با سلسله نمایش فیلم‌های سینماتک آن زمان سینما سپیده. از آن‌جا که حرام کردن یک واحد خوب را کفران نعمت دیدم، آن واحد را طی یک عملیات پیچیده کامپیوتری روز حذف و اضافه به دانشجوی نیازمند دیگری از طبقه خودم واگذار کردم. امیدوارم این حقیقت که این عمل خیرخواهانه در ازای بلیت‌های یک فصل کامل سینماتک انجام شد، اجر آن را زایل نکند. دانشجویی که واحد را از من گرفت، درست در نیمه‌راه تبدیل شدن به یک فیلم‌ساز فاجعه بود و به واسطه همان واحد به مسیر اصلی برگشت و حالا یک مهندس بد است. مثل بیشتر مهندس‌هایی که با رقابت در عرصه انتخاب واحد به «هندسه» مسلط می‌شوند.

بدشانس‌ها به بهشت نمی‌روند

صفورا بیانی

تصور کنید ورودی بهشت و جهنم شانسی بود. یعنی از قبل آماده‌باش می‌دادند که هر زمانی اسرافیل در صورش دمید، فلان میلیارد نفر اول که دستشان را بلند کنند، به بهشت می‌روند و بقیه جهنمی می‌شوند. چنین بهشت و جهنمی در ترم ششم دانشگاه در مقابل چشمان من و هم ‌دوره‌ای‌هایم قرار داشت. در یک سو جهنمی بود حاصل ترکیب ارتعاشات قربانپور و سیالات ۲ احمدپناه، در سوی دیگر رایحه بهشتی ارتعاشات عموزاده و سیالات ۲ خلیلی به مشام می‌رسید. (واضح است که اسامی مستعار و صرفا جهت هم‌ذات‌پنداری شما با میزان دیو و فرشته بودن اساتید انتخاب شده‌اند.) تداخل برنامه‌ها طوری بود که نمی‌شد وسط بهشت و جهنم ایستاد. انتخاب واحد را هم انداخته بودند ساعت صفر عاشقی. البته که با وجود آن همه سال بالایی که هنوز حداقل یکی از این دو درس را پاس نکرده بودند، شانس ما برای بهشتی شدن به مراتب کمتر هم می‌شد. یک ساعت قبل از واقعه، همه رقبای تا دندان مسلح به انواع مودم‌های قوی و اینترنت پرسرعت، پشت سیستم‌هاشان در خانه نشسته و سایت آموزش را هر دو ثانیه یک بار رفرش می‌کردند تا شاید شانس، مسیر زندگی‌شان را کمی روشن کند. من جزو خوش‌شانس‌ها بودم. با تک تک دوستانم تماس گرفتم تا از اوضاع آن‌ها هم باخبر شوم. جهنمی‌ها داشتند دوباره تلاش می‌کردند‌ و بهشتی‌ها می‌گفتند حالا بهشت هم همچین تضمینی نیست و آدم باید خودش درس بخواند و از این دست حرف‌هایی که نمونه‌اش را پرنس‌ها و پرنسس‌های بابایی این روزها در وصف پشتکار و توانایی‌هایشان می‌زنند، تحویل می‌دادند. جهنمی‌ها هم تا صبح چشم به سیستم دوخته بودند تا بلکه یکی از این بهشتی‌ها برای برداشتن آب‌ جوش هم شده، از بهشت خارج شود و سریع جایش را بگیرند. امیدشان هم البته خیلی واهی نبود. صبح فردا پرویز تصمیم گرفت کاخش در بهشت را به مزایده بگذارد. پرویز کی بود؟ یک خیلی خیلی سال‌ بالایی که از دوران پارینه سنگی به جا مانده بود.
قاعدتاً باید از ترم ۱۴ به بعد از دانشگاه‌ دولتی اخراج می‌شد، اما به دلایل نامعلومی هم‌چنان حضور داشت. ۹ صبح فردا پرویز تصمیمش را گرفته بود که جایش را رایگان به یکی از فنچ‌های هم‌ورودی ما بدهد. دلیلش را نه ما فهمیدیم نه فنچ، نه حتی فکر می‌کنم خود پرویز. عملیات در سایت کامپیوتر دانشگاه با دقت زیادی دنبال می‌شد. حدود ۱۰۰۰ نفر توی سایت جمع بودیم، اما نه پشت سیستم‌ها، ایستاده بودیم و بدون ایجاد هرگونه سروصدا حتی نفس کشیدن، به صفحه مانیتور آن دو خنثی‌کننده بمب زل زدیم. پرویز سیالات را حذف کرد، فنچ بلافاصله آن را برداشت. همه نفس‌های حبس‌شده‌مان را بیرون دادیم. حالا نوبت ارتعاشات بود. پرویز درس را حذف کرد، اما فنچ هر چه آمد انتخابش کند، ظرفیت تکمیل بود. عملیات با شکست مواجه شد. فنچ البته بچه درس‌خوانی بود و امید داشتیم که از دست قربانپور و احمدپناه جان سالم به در ببرد، اما همه مایی که در آن سالن جمع شده‌ بودیم، دلمان پیروزی می‌خواست. بیشتر از آن مشتاق بودیم بدانیم چه کسی آن‌قدر خوش‌شانس بوده که در این فاصله خاویارِ سه واحدیِ ارتعاشات خلیلی را صید کند. این مسئله آن‌قدر مهم بود که همه آن جمعیت مثل دسته زنبورها رفتیم جلوی در رئیس آموزش و به او که جواب همه سوال‌هایمان را با «آقاااااا سیستم قطعه، خانووووووم مگه من چی می‌تونم بکنم» می‌داد، فهماندیم که مطالبات برحقمان چیست. ما فقط یک اسم می‌خواستیم‌ و او هم که از خیل جمعیت جلوی دفترش ترسیده بود، لیست را چک کرد. یک نفر امروز صبح اضافه شد بود و کسی نبود جز تلسکوپ. تلسکوپ که به خاطر چشم‌های گرد بیرون‌زده و همیشه در حال کاوشش این لقب را از جانب معدود دخترهای دانشکده دریافت کرده بود، گفته بود که حوصله این حواشی را ندارد و صبح انتخاب واحد می‌کند. تلسکوپ نه هیچ‌وقت سر کلاس‌ها آمد و نه میان‌ترم داد. آخر ترم هم درس را حذف کرد و تا آخرین روز حضورش در دانشکده نگاه سنگین آن همه دانشجوی ناکام را تحمل کرد. آن ترم البته تنها ترمی در تاریخ دانشگاه بود که پاسی کلاس‌های قربانپور و احمدپناه صددرصد شد.

ناگفته‌هایی از یک واقعیت

سیده ثنا ناصحی، دانشجوی کارشناسی زیست‌شناسی سلولی و مولکولی دانشگاه شیراز

در ترکیب اضافی «انتخاب واحد»، زنجیره‌ای از اتفاق‌های افتاده باعث می‌شوند واحد تو را انتخاب کند و هیچ گزینشی از سمت تو وجود ندارد!
ترم ۱: بعد از حدود دو ماه و نیم استراحت و تفریح همراه با استرس قبولیِ دانشگاه و بعد از امروز و فردا کردن سازمان سنجش برای اعلام نتایج، بالاخره اواخر شهریور یا اوایل مهر به‌ طور رسمی دانشجویی هستی که چند واحد برایش ردیف کرده‌اند؛ بدون آن‌که تو حتی بدانی واحدهای دیگر چه بودند! زمانی هم وارد کلاس‌ها خواهی شد که استاد حداقل دو، سه جلسه تدریس فرمودند و غیبت تو را هم رد کرده‌اند!
ترم ۲ تا ۸ (برای برخی هم تا ابد!): رسالت مهم تو از پایان ترم یکی بودنت آغاز می‌شود. طبق برنامه‌ای که دانشکده‌ها اعلام می‌کنند و ترتیب ورودی‌ها، ناگهان حجم بسیاری از جوانان وطن وارد سایت دانشگاه شده و با سرعت بسیار مناسب اینترنت، هم‌چنین تعداد زیادی واحد درسی اعم از تخصصی اجباری، تخصصی، پایه، عمومی و اختیاری روبه‌رو می‌شوند.
پرانتز باز: جدولی به‌ نام «چارت درسی» وجود دارد که بهتر است طبق آن انتخاب واحدها انجام شود. البته منظور از «بهتر است» همان «حتما» است؛ چون ممکن است در صورت عدم انتخاب، درس‌های آن نیم‌سال تا یک‌ سال آینده ارائه نشوند! پرانتز بسته.
برداشتن واحد زیر ۱۲تا که اصلا امکان‌پذیر نیست، بیشتر از ۱۵تا جگرت از حجم بالای درس‌ها و قِر و فِر اساتید خون خواهد‌شد، ۲۴ واحد هم که برای بچه درس‌خوان‌های معدل بالاست!
این‌ها همه قصه‌هایی است که به مدت ۱۴۶۰ روز برای ما دانشجویان تکرار می‌شود. فرایندی فرسایشی که گویا قراری بر اصلاح و بهبود نقص‌هایش نیست. از تمام هیجان و شور دانشجو بودن تنها همین انتخاب واحدِ مجازی در این شرایط رنگ عوض نکرده‌ است و همان است که بود!

انتخاب واحد با انگشت

مسعود یسرلو

در فاصله سال‌های ۷۶ تا ۸۰ دانشجوی دانشگاه امام خمینی قزوین بودم. آن زمان انتخاب واحدها دستی بود و دانشجو حتما باید در دانشگاه حضور می‌یافت و برگه را شخصا پر می‌کرد و امضا و حتی انگشت می‌زد. فرم‌ها همیشه خط‌خطی بود و ردیف‌ها اکثرا جابه‌جا می‌شد. در خیلی از موارد هم کسانی که باید اطلاعات وارد سیستم می‌کردند، اشتباه می‌کردند و دردسر ایجاد می‌شد و خلاصه سختی های زیادی داشت.
اما مهم‌ترین مسئله این بود که برای ترم‌های پاییز باید یک بار هم در شهریور به دانشگاه سر می‌زدیم و این برای مایی که دانشجوی بومی نبودیم، یعنی فاجعه؛ از هزینه و زحمت برای رفت‌وآمد تا پیدا کردن جایی برای خواب و استراحت. یادم می‌آید یکی از این سال‌ها با حسین (یکی از دوستانم از همدان) و دوست دیگری از شمال برای انتخاب واحد یک روز زودتر رسیده بودیم و جایی برای ماندن نداشتیم. حسین که یادش آمد اتاق ترم قبلشان در خوابگاه در طبقه هم‌کف بود و یکی از نرده‌‌های پنجره‌‌اش را کنده بودند، پیشنهاد داد به محوطه خوابگاه مرکزی برویم و ببینیم چه خبر است. اتفاقا موفق شدیم داخل اتاق برویم و کمی استراحت کنیم، اما کمی که گذشت، سروصداهایی شنیدیم و بعد متوجه شدیم که دارند خوابگاه را برای سال تحصیلی جدید سم‌پاشی می‌کنند. در اتاق را از پشت قفل کردیم و با استرس پشت در ایستاده بودیم که اگر در را باز کنند، آبرومان می‌رود. ولی آخر شنیدنِ «انگار در خرابه، بریم بعدا بیاییم این اتاق رو بزنیم» آرامش را برگرداند، و بعدتر حتی جرئت کردیم در را باز کنیم و به دست‌شویی برویم. هر چند تا صبح هوای پر از بوی سم را تنفس کردیم، اما انگار جوان بودیم و طاقت و حوصله‌مان بسیار زیاد. به خیلی چیزها اهمیت نمی‌دادیم. همین که این یکی دو روز بهانه‌ای می‌شد برای دیدار مجدد و خوش گذراندن در کنار دوستان، برایمان کافی بود.

مقوا‌های سبز و صورتی

لیلا بهبودی

خوب شد یادم آوردید که از آن روز‌های انتخاب واحد ۲۸ سال می‌گذرد…
انتخاب واحد برای ما به جای آن‌که روبه‌روی مانیتورها باشد، روبه‌روی بورد دانشگاه پیش می‌رفت، با یک تکه مقوای سبز یا صورتی و تمام دوندگی‌هایش از اتاق رئیس بخش تا دفتر آموزش. البته به اندازه الان دغدغه پر شدن کلاس‌ها نبود، اگر روی چارت درسی می‌ماندی که در دانشگاه علوم‌پزشکی شیراز کار آسانی نبود.
روز‌های انتخاب واحد با یک صف طولانی روبه‌روی بورد اصلی شروع می‌شد و این عرضه دانشجو را می‌رساند که چطور سریع‌تر از بقیه خودش را به جلوی بورد برساند. هرجایی که چشممان نوشته‌های روی بورد را می‌دید، می‌ایستادیم، واحد‌هایمان را روی همان تکه مقواها می‌نوشتیم و می‌رفتیم سراغ صف بعد. این تکه مقوا باید به دست مسئول آموزش می‌رسید، در سیستم ثبت می‌شد و به جایش یک تکه کاغذ پرینت‌شده دستمان می‌دادند. قصه همین‌جا تمام نمی‌شد، این یک تکه کاغذ را باید رئیس بخش امضا و تایید می‌کرد تا واحد را در چنگ خودمان به حساب می‌آوردیم. درواقع رئیس بخش آن‌جا نشسته بود تا اگر بتواند، یقه شما را بگیرد و فلان واحد را تایید نکند، یا شاید در معدود مواردی چند واحد بهتان بیندازد. ترم ۷ هم یقه من را گرفتند که چرا شش ترم از زبان عمومی و تخصصی فرار کردی و همان ترم و حتی ترم بعدش ۶ واحد زبان برایم برداشتند، همراه دانشجوهای ترم اولی. من کماکان از زبان فرار می‌کردم و به ازای تدریس آمار به پسر همسایه کل کار‌های زبان را دست او سپردم و در آخر من یا او ماکسیمم کلاس شدیم.
حالا گمان می‌کنم تمام راهرو‌های دانشگاه، از دفتر آموزش تا اتاق رئیس بخش را جا داده‌اند در مانیتور و کلیدهایی که روبه‌رویتان هستند، اما هیچ چیز آسان‌تر نشد. هنوز همان صف‌ها هستند، همان پاسخ ندادن‌ها، همان یقه گرفتن‌ها و شاید همان شیرینی‌ها!
امروز صبح دخترم به یکی از دوستانش زنگ زد تا برای انتخاب واحد از خواب بیدارش کند، می‌گفت پنج دقیقه دیگر سایت باز می‌شود!

چلچراغ۸۳۴

برچسب ها:
نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟