ابراهیم قربانپور
پنجشنبه، ۱۰ مرداد ۱۳۸۷
تنها راه اداره منطقی شهرهای کوچک در ایران استفاده از چهرههای بومی برای اداره شهر است. شهرهای کوچک پر از داستانهای کوچکی هستند که مسلط نبودن به آنها بعضی وقتها میتواند دردسر جدی ایجاد کند. مثلا یکی از عناصر ساختاری تشکیلدهنده شهر ما پیرمردهای موتورسوار هستند. موتورسواری پیرمردها در شهر ما هیچ ارتباط مفهومی با آن چیزی که از موتورسیکلت در کلانشهرها دیدهای، ندارد. پیرمردها معمولا یکی یک دستگاه موتورسیکلت یاماهای ۱۰۰ دارند که به دو دسته بزرگ خارجی و ایرانی تقسیم میشود. معمولا هر پیرمرد چیزی نزدیک به ۳۰ سال است که موتورش را دارد و البته در غالب موارد ۳۰ سال پیش هم موتور را دستدوم خریده است. کاربرد عمده موتورسیکلت برای پیرمردها رفتن از خانه به باغ یا باغچهای است که برای سرگرم شدن در ایام پیری دستوپا کردهاند و عموما خود موتورها توانایی فیزیکی حرکت با سرعتی بیش از ۳۰ کیلومتر در ساعت را ندارند. قانون نانوشتهای میان پلیس راهنمایی و رانندگی شهر و مردم وجود دارد که طبق آن پلیس هیچوقت پاپی بیپلاک بودن موتور، نداشتن گواهینامه و کلاه ایمنی پیرمردها نمیشود.
ظاهرا سرباز غریبهای را مامور میدان اصلی شهر کرده بودهاند. سرباز جوان که بهخاطر پوشیدن یونیفرم پلیس مرتکب احساس وظیفه اضافه شده بوده است، بهعنوان اولین اقدام اصلاحی صبحگاهی جلوی پیرمرد موتورسواری را میگیرد و با لحن بیاعتنایی که فقط پلیسها بلدند از آن استفاده کنند، میگوید: «کارت موتور، گواهینامه.» پیرمرد که در چند دهه گذشته برای اولین بار با چنین درخواست بیشرمانهای مواجه شده بوده، همانطور که روی موتور نشسته بوده، از توی خورجین موتور خیاری را که برای آبدوغخیار ناهارش همراه داشته، کف دست سرباز میگذارد و میگوید: «بیشتر از این همراهم نیست.» و بعد بدون آنکه تردیدی در تاثیر رشوهاش داشته باشد، راهش را میکشد و میرود.
آنطور که میگفتند، کسی دیگر سرباز را در شهر ما ندیده است. احتمالا باید درخواست انتقالی داده باشد.
دوشنبه، ۱ خرداد ۱۳۹۶
متاسفانه کسی دغدغههای معلمان جامعه را جدی نمیگیرد. والا این دیگر یکی از بدیهیات است که بهتر است معلمها حتیالمقدور صاحبخانه باشند. نمونهاش معلم خواهرزاده کلاس اولی من که از اقبال بد مستاجر طبقه دوم یکی از شاگردانش است. ظاهرا دخترک صاحبخانه سر کلاس گیس یکی دیگر از شاگردها را کشیده و معلم نگونبخت هم این بیانضباطی را در دفتر دانشآموز یادداشت کرده است تا برای روز بعد به والدینش نشان بدهد و با امضای آنها به معلم برگرداند. آنطور که خواهرزادهام میگفت، دانشآموز توبیخشده همانطور که داشته ترکیب شور و ملس آب بینی و اشکش را بالا میکشیده، گفته است: «منم به آقای اصلانی (شوهر معلم) میگم ماشینو دیروز شما زدید به دیوار، نمالیدند بهتون.»
خواهرزادهام درست ملتفت نشده بود، اما اینطور که میگفت، کار همسر آقای اصلانی بدون امضای والدین طفل خطاکار هم راه افتاده است.
شنبه، ۲ خرداد ۱۳۸۳
اگر شاعران بزرگ و شیرینسخن فارسی یک عیب بزرگ داشته باشند، این است که زیاد رعایت حال کسانی را که بعدا قرار است شعرهایشان را بخوانند، نکردهاند. حالا یکسری از بیتها هست که در مذمت فلان ویژگی اخلاقی فلان کس نوشته شده است. بههرحال کسی که آن صفت را دارد، حقش است موقع خواندن آن بیت کمی سرخ و سیاه شود، اما بند کردن به ویژگیهای فیزیکی دیگر واقعا چیز پسندیدهای نیست.
سر کلاس قرار بود هر کداممان یک بیت حافظ را بخوانیم و تعداد جملههایش را دربیاوریم، یا کاری از این قبیل. بیتی که به من افتاد، این بود: «بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل/ چون میتواند کشیدن این پیکر لاغر من» از همان اولی که حساب و کتاب کردم و دیدم این بیت به من میافتد، عرق روی پیشانیام نشست. هر چه زور زدم یکطوری از زیرش دربروم، نشد که نشد. همینطور که داشتم درباره ناتوانی پیکر لاغرم حرف میزدم، با خجالت به دوروبرم نگاه کردم.
نفهمیدم معلممان واقعا گمان میکرد دارد کمک حالم میشود، یا به قصد استفاده از طنز موقعیت این را گفت. بههرحال درآمد که: «نه ابراهیم ناراحت نشو. این لاغری هم مثل شراب و مغبچه و بوس و بغل لاغری معنویه. منظورش چاقی و لاغری نیست.»
سهشنبه، ۳ مرداد ۱۳۹۶
نام خانوادگی خوب هم مثل سلامتی، پدر و مادر و اسفندیار رحیممشایی از آن نعمتهایی است که کسی چندان ملتفتش نیست، اما وقتی نباشد، طرف تازه میفهمد از چه نعمت بزرگی محروم است. نامخانوادگی همکار خواهرم را از روی دهشان گرفتهاند؛ «شاس شنگی». خودش برای خواهرم تعریف کرده بود که شمار کسانی که در طول دوران زندگیاش در اولین مواجهه جای س و ش دوم را عوضی نگرفتهاند، به تعداد انگشتان یک دست هم نمیرسد. گفته بود پشت تلفن معمولا با نام خانوادگی همسرم صحبت میکنم تا مبادا اشتباهی رخ ندهد. بااینحال بدترین خاطره زندگیاش این بود که یکی از استادان دانشگاه به گمان اینکه عمدا سر کارش گذاشته است، او را با ۰.۵ انداخته بود. وقتی با سند و مدرک به استاد ثابت کرده بود که فامیلیاش واقعا شاس شنگی است، استاد نمرهاش را به ۰.۲۵ تقلیل داده بود و گفته بود: «اگر عمدا نوشته بودی، حداقل یه خلاقیتی توش به کار رفته بود. حالا فهمیدم فقط ابلهی که نمیری فامیلتو عوض کنی.»
متاسفانه بعضیها عرق به زادگاه را با بلاهت عوضی میگیرند.
شماره ۷۱۵