گفتوگو با بازیگران فیلم گرگبازی
سید مهدی احمدپناه
رحم ندارند. باید بکشند و مواظب باشند کشته نشوند. این توضیح خیلی کوتاهی برای گرگبازی است؛ یک بازی که شاید بیشتر از هر بازی دیگری منعکسکننده بخشی از فضای جامعه است. افراد در بازی به دو دسته کلی گرگ و شهروند تقسیم میشوند و گرگها شهروندها را میکشند و شهروندها سعی در شکار گرگها دارند. به بهانه اکران فیلم «گرگبازی» گفتوگویی داشتیم با بازیگران این فیلم که چکیده آن پیش روی شماست.
مافیا یا گرگبازی مورد علاقه بسیاری از اهالی هنر بهخصوص فعالان حوزه تئاتر و سینماست. برای نخستین بار کجا این بازی را تجربه کردید؟
هانیه توسلی: حدود هفت یا هشت سال پیش، قبل از آشنایی با این جمع، با دوستان دیگری مافیا بازی کردم که برای دفعه اول به نظرم تجربه چندان جالبی نبود، اما بعدتر حدود پنج یا شش سال پیش وقتی با تعدادی از دوستان بازی کردیم، چون جو بازی جدیتری بود و کارتهای بازی هم متفاوت از سریهای پیشین بود، تجربه جالبی بود و برای بار اول همانجا بود که به این بازی علاقهمند شدم. در مجموع فکر میکنم پیش از شروع ساخت فیلم پنج سال تجربه از گرگبازی داشتم، اما بعد از اتمام فیلمبرداری تا الان بازی نکردم.
فهیمه امنزاده: خاطره من از اولین تجربه این بازی به چندین سال قبل بازمیگردد. زمانی که با جمعی از دوستانم در پارک طالقانی جمع شده بودیم و قوانین بازی را برایم توضیح دادند، از آنجایی که کلا به هر نوع بازی علاقه دارم، این بازی هم به نظرم جذاب و هیجانانگیز آمد. خوشبختانه تمرین پشت صحنه این پروژه هم بیشتر همین بازی بود، جوری که برای اکثر ما به یک عادت تبدیل شد و الان هم که سر ساخت یک سریال هستم، اکثر مواقع در وقت آزاد با همین بازی سرگرم میشویم و این برای من بسیار خوشایند است.
احسان گودرزی: فکر میکنم ۲۰ و چند سالم بود که اولین بار مافیا بازی کردم. با گرگبازی هم طی جریان ساخت همین فیلم آشنا شدم. در واقع در پروژه فیلمبرداری بودیم که اولین بار با گرگبازی آشنا شدم و بازی کردم. البته گرگبازی جزئیات جذابتری دارد که این بازی را نسبت به مافیا هیجانانگیزتر کرده است و از آنجایی که من هم علاقه شدیدی به بازی دارم، طوری که زمان زیادی در طول روز سرگرم بازی هستم، به این بازی هم علاقه دارم و در واقع بازی مورد علاقه من است. البته وجوه روانشناسی این بازی هم نکته حائز اهمیتی است که باید در نظر گرفت که این وجه ماجرا تجربیات بسیاری خوبی در امر نویسندگی در اختیارم میگذارد و خیلی مواقع پیش آمده که همین وجوه کمک شایانی به من بکند. نقش مورد علاقهام در این بازی مافیاست و ترجیح میدهم همیشه همین نقش را داشته باشم.
مهسا علافر: اولین بار ۲۱ سالم بود که مافیا بازی کردم. ترم دوم یا سوم دانشگاه بود و با چند نفر از دوستان دانشگاهم عازم کویر مصر بودیم. در همان سفر بود که در اتوبوس اولین بار مافیا بازی کردم. کل طول سفر بازی کردیم و در اتوبوس مسیر برگشت همه با هم قهر بودند. برای بار اول تجربه تلخی بود، چراکه دوست نزدیکی داشتم که تمام طول بازی سعی داشت مرا متقاعد کند که فردی را در بازی بکشیم، اما در پایان بازی وقتی متوجه شدم در مورد دوستم اشتباه میکردم و دوستم به من دروغ گفته، بغض سنگینی گلویم را گرفت.
هانیه توسلی: درست عین همین تجربه را من هم دارم. در سفری به کیش فقط وقتی مافیا بازی میکردیم، همه چیز به هم میریخت، اما در بازیهای دیگر هیچ مشکلی پیش نمیآمد.
چه رازی در این بازی نهفته است که در یک لحظه میتواند روابط دنیای واقعی را تحتالشعاع قرار دهد؟
احسان گودرزی: من جزو کسانی بودم که به خاطر همین بازی بارها با همسرم بحث و جدلهای ادامهداری داشتم. اساس این بازی بر همین پایه استوار است. هیچ ابزاری برای بازی وجود ندارد و این مسئله دقیقا همان ابزار بازی است. مافیا بر پایه دروغ طرحریزی شده است. به نظر من اکثر بازیها از همین اصل پیروی میکنند تا افراد بتوانند نیمهای از شخصیت خود را که در واقعیت کمتر نشان میدهند، نمایان کنند و بتوانند کارهایی کنند که تا پیش از این در دنیای واقعی کمتر انجامش میدادند. مافیا درست مثل بازیگری است، اما برخلاف تصور عامه به نظر من افراد صادق در این بازی بسیار بهتر ظاهر میشوند، چراکه فضایی برای ارضای دروغگویی خود پیدا میکنند و کارهایی را میکنند که در دنیای واقعی کمتر انجامش میدهند. البته که مرز بین بازی و دنیای واقعی مرز باریکی است که خیلیها قادر به رعایت آن نیستند و خیلیها هم میتوانند این مرز باریک را رعایت کنند و من همیشه سعی میکنم این مرز را حتی در بدترین شرایط هم بر هم نزنم. هر اتفاقی هم که طی بازی بیفتد، تنها در طول بازی اهمیت دارد و خارج از آن و در دنیای واقعای شاید در حد یک شوخی باشد.
مهسا علافر: نکته جالب برای من تعداد بالای علاقهمندان این بازی است، چراکه از این بازی نفرت دارم، چون در هر کاراکتری ظاهر شوم، استرس وحشتناکی سراسر وجودم را میگیرد، طوری که به بدترین شکل ممکن بازی را اجرا میکنم. هیچوقت هم بعد از آن سفر تجربه این بازی را تکرار نکردم تا به پروژه فیلمبرداری گرگبازی رسیدیم. دلیلش هم بیشتر به زندگی شخصیام برمیگردد، چراکه تا جایی که بتوانم دروغ نمیگویم و از دروغهای این بازی بهشدت کلافه میشوم و حس بدی میگیرم.
احسان گودرزی: مافیا بر پایه منطق و قدرت تحلیل استوار است. هرچقدر قدرت تحلیل بالاتری داشته باشید، هر نقشی به شما بیفتد، به بهترین نحو اجرایش میکنید. ولی حتی همین روش هم در همه شرایط عملی نمیشود. مثلا یادم میآید یک بار که با یکی از همکاران بازی میکردیم، جملات اصولی به کار میبردم تا بتوانم منطق و درامی را که بر اساس اصول ذهنی ساخته بودم، پیاده کنم، اما در کمال ناباوری همکارم که روبهروی من قرار داشت، گفت تمام جملاتت عین منطق است، اما الان برای اینکه به آرامش برسم، دقیقا خلاف حرف تو را اجرا میکنم!
آنجا بود که فهمیدم همیشه هم یک اصول و برنامه مدون نمیتواند جوابگوی همه چیز باشد.
به کدام کاراکتر بازی بیشتر علاقهمندید و ترجیح میدهید در قالب کدامیک بازی را اجرا کنید؟
فهیمه امنزاده: در زندگی شخصی کمتر پیش میآید که بخواهم دروغ بگویم. اگر هم دروغی بگویم، بهسادگی آشکار میشود و همه متوجه دروغم میشوند. به همین دلیل ترجیح من همیشه همان شخصیت شهروند است و معمولا هم شهروند باهوشی هستم و استعداد خوبی در پیدا کردن مافیا دارم. اما گرگبازی کمی متفاوتتر است. مثلا اکثر مواقع در پشت صحنه فیلم مشغول بازی بودیم و به خاطر همین بازی عملا برایمان تبدیل به عادتی شد که در اثنای بازی نقشهای جدیدی هم ابداع کردیم. یکی از همین نقشهای جدید، شهروند انتحاری بود. این شهروند انتحاری هر جای بازی که صلاح میدانست و به کسی شک میکرد، میتوانست خودش و مظنون را با هم منفجر کند. این هم یکی از نقشها در این بازی بود که خیلی آن را دوست دارم و برایم جالب است. یادم میآید یک بار مشغول بازی با نگار جواهریان و آقای اسلامی بودیم. آقای اسلامی از تمام نقشها خبر داشت و با تمام وجود سعی داشت مرا متقاعد کند که نگار گرگ است، اما نگار به قدری بازی را زیبا ادامه داد و حین بازی با چنان مهارتی از کشته شدن و لو رفتن گرگها تعجب میکرد که حقیقتا تا آخر بازی هم باور نکردم که نگار گرگ است، تا اینکه در انتهای بازی متوجه این امر شدم.
احسان گودرزی: بعضی از افراد به قدری زیبا بازی را ادامه میدهند که حتی اگر از شک خود مطمئن هم باشید، ترجیح میدهید حذفشان نکنید. یکی از جالبترین خاطرات مربوط به پشت صحنه فیلم زمانی بود که آقای علی مصفا هم برای بازی به جمع ما پیوستند. فکر میکنم این بازی تجربه اول آقای مصفا بود. متداول است که در ابتدای بازی همه نقشهای خود را میگویند و طبیعی است که اکثرا خود واقعیشان را لو نمیدهند، اما اینبار آقای مصفا طی یک اقدام شگفتانگیز از همان ابتدای بازی نقش واقعی خود را که گرگ بود، افشا کردند و سه دست هم با همان نقش بازی کردند و هیچکس هم جرئت نداشت ایشان را از بازی حذف کند و به احترام آقای مصفا بازی با وجود یک گرگ که هیچکس جرئت حذفش را ندارد، پیش رفت.
فهیمه امنزاده: حتی یادم است که طی همین بازی بود که به آقای مصفا گفتم من مطمئن هستم که شما گرگ هستید، اما آنقدر زیبا بازی میکنید که دوست ندارم شما را حذف کنم و حذفتان نمیکنم.
هانیه توسلی: ترجیح میدهم پیشگو باشم، چون نه علاقهای به نقش منفی مافیا دارم و نه دوست دارم شهروند عادی باشم، چون نقش پیشگو از همه مهمتر و خطیرتر است، چراکه به شهروندان کمک میکند تا بهتر اوضاع و شرایط را بدانند.
مهسا علافر: در هر صورت ترجیح من کاراکتر خداست و این نقش را برای بازی دوست دارم. البته به جز گرگ و مافیا همه نقشها را دوست دارم و به هیچکدام بیعلاقه نیستم.
احسان گودرزی: در جریان گرگبازی کاراکترهای جذابی وجود دارند که در مافیا این کاراکترها وجود ندارند. یکی از جذابترین آنها الهه عشق است. این الهه شب اول چشمانش را میگشاید، دو نفر را به عقد هم در میآورد، آن دو نفر نیز چشمهایشان را باز میکنند و یکدیگر را میبینند، اما نمیدانند نقششان نسبت به هم چیست و موظف به دفاع از یکدیگر تا انتهای بازی هستند و هر کدام هم که به هر دلیلی از بازی حذف شود، دیگری هم به دنباله او از بازی حذف خواهد شد و به نظر من کاراکتر بسیار جذابی است. کاراکتر جذاب بعدی هم شکارچی است که نزدیکی زیادی با همان نقش شهروند انتحاری دارد. این نقش تنها یک بار میتواند چشمانش را بگشاید و هر کس را که خواست، البته بدون دانستن هویتش در بازی، بکشد و از بازی حذف کند. در واقع این نقش شهروند عادی است که توان مقابله با مافیا را ندارد و به همین دلیل هم خودش دست به کار میشود تا انتقام بگیرد. گرگبازی از این حیث شخصیتها و کاراکترهای جذاب و هیجانانگیز زیادی دارد.
مهسا علافر: یکی از دلایل نفرتم از این بازی همان شباهت بیبدیلش به زندگی واقعی آدمهاست. در زندگی شخصی در تشخیص افراد دروغگو و راستگو ضعیف هستم و بهراحتی فریب میخورم و از طرف دیگر، نمیتوانم بهدرستی شخصیت واقعیام را به طرف مقابل منتقل کنم، و این دو مشکل من در بازی هم بهشدت بروز پیدا میکند.
در جامعه هم گاهی با افرادی روبهرو میشویم که در راستگویی یا دروغگویی آنها شک داریم و چندان مطمئن نیستیم. با توجه به همین نکته، این بازی برای شما چقدر تداعیگر زندگی واقعی است؟ تابهحال در چنین موقعیتی در بازی قرار گرفتهاید؟
مهسا علافر: بسیار زیاد و اصلا یکی از دلایل نفرتم از این بازی همان شباهت بیبدیلش به زندگی واقعی آدمهاست. در زندگی شخصی در تشخیص افراد دروغگو و راستگو ضعیف هستم و بهراحتی فریب میخورم و از طرف دیگر، نمیتوانم بهدرستی شخصیت واقعیام را به طرف مقابل منتقل کنم، و این دو مشکل من در بازی هم بهشدت بروز پیدا میکند. یعنی اگر نقشم شهروند باشد، همه بازیکنان تصور میکنند گرگ هستم و اگر گرگ باشم، بهسرعت لو میروم و کشته میشوم.
احسان گودرزی: فکر میکنم بازی فارغ از نوع آن، به نحوی مهارتهای افراد را افزایش میدهد و اتفاقا چنین بازیهایی برای این دست از افراد بسیار مفید است، چراکه فرد طی آن مهارتی به دست میآورد که تشخیص افراد راستگو و دروغگو را برایش راحتتر میکند.
اگر بنا باشد با یک نفر به انتخاب خودتان فارغ از نزدیک بودن یا نبودن، مشهور بودن یا عادی بودن و… بازی میکردید، انتخابتان چه کسی بود؟
هانیه توسلی: چندان علاقهای ندارم با افراد مشهور همبازی شوم، بیشتر همین دوستان خودم را برای بازی ترجیح میدهم.
در جریان فیلم میبینیم که این جمع تئاتری درهای زندگیشان را به روی دو فرد غریبه میگشایند و غریبهها را در جمع خود راه میدهند و با آنها صمیمی میشوند. در زندگی عادی خود اگر در چنین موقعیتی قرار بگیرید، آیا مانند فیلم به همین راحتی یک فرد غریبه را بین خودتان قبول میکنید؟
احسان گودرزی: بههیچوجه یک غریبه را آن هم اینقدر راحت وارد زندگی و حریم شخصیام نمیکنم و زمان زیادی را صرف شناخت طرف مقابل میکنم تا حتی وی را به خانهام دعوت کنم. اما با افراد زیادی برخورد کردهام که از چنین مناسباتی برای معاشرت پیروی نمیکنند.
مهسا علافر: درست برعکس آقای گودرزی من بهراحتی باب صمیمیت را با افراد باز میکنم و دوستی را بسیار راحت میبینیم. حتی دوستی داشتم که از طریق اینترنت با او آشنا شدم. این فرد گردشگر خارجی بود که قصد سفر به ایران را داشت و از طریق یک سایت از من سوالات و اطلاعاتی درباره ایران پرسید و سپس گفت که وقت معاشرت با او را دارم؟ که طی ۱۰ روز با او به سفر رفتم و مسائل بسیاری از زندگی خصوصی یکدیگر را میدانیم. حالا او جزو یکی از دوستان خوبم است که قرار است دوباره به ایران بازگردد تا با هم دوباره به سفر برویم. البته افرادی که چنین پوسته سختی برای ارتباط دارند، برایم جالب و بعضاً ستایشبرانگیز هم هستند.
تابهحال از این حیث آسیبی دیدهاید؟
احسان گودرزی: از این نظر کسی نمیتواند ضربهای به من وارد کند. یعنی به همه افراد طی زندگی ضربههایی وارد میشود، اما به من ضربهای که در اثر عدم شناخت باشد، کمتر وارد میشود.
هانیه توسلی: اما من آسیبهای بسیار زیادی به خاطر عدم شناخت دیدهام. از آنجایی که فردی هستم که خیلی راحت با افراد صمیمی میشوم، خیلی مواقع پیش آمده که با فردی صمیمی شدهام و او را وارد حریم خصوصیام کردهام، اما بعد که به شناخت واقعی از او رسیدهام، ضربههایی هر چند کوچک خوردهام. دوستهای صمیمی زیادی داشتهام که به من آسیب زدهاند.
با وجود این آسیبها هنوز هم در ارتباط با آدمها اینچنین بیپروا هستید و درهای ارتباطیتان باز است، یا این مسئله بر روابط و انتخابهایتان تاثیر گذاشته است؟
هانیه توسلی: اگر بخواهیم کلی به این مسئله نگاه کنیم، باید بگویم اصولا فرد خیلی معاشرتیای نیستم و تعداد دوستانم محدودند، اما طی هشت سال یا پنج، شش سال گذشته آسیبهایی دیدهام که طی آن سعی کردم درهای ارتباط را به روی هر کسی نگشایم و کمی محدودیت در این خصوص قائل شوم.
احسان گودرزی: نکته جالبی که در همین فیلم به آن پی بردم، این است که ممکن است حتی افرادی مثل من هم از ارتباط ضربه بخورند، چراکه گاهی برخی مسائل خارج از کنترل ما هستند. به عنوان مثال من دوست نزدیکم را به خانهام دعوت میکنم و دوست نزدیکم هم دوستش را میآورد. من تصور میکنم فرد دوست نزدیکش است، اما واقعیت این است که نهتنها ارتباط نزدیکی ندارند، بلکه ممکن است دوست من تو رودربایستی و معذوریت مجبور شده است با همین فرد به خانه من بیاید؛ فردی که در حالت عادی امکان نداشت میزبانش من باشم.
فهیمه امنزاده: من نیز مانند احسان در روابطم کمی محتاطم و جانب احتیاط را رعایت میکنم. اما در جریان همین فیلم بود که من هم به این نکته پی بردم که خیلی مواقع اوضاع از کنترل خارج میشود و همه چیز دست ما نیست. مثلا خیلی از دوستان و رفقای صمیمی من تابهحال حتی خانه من هم نیامدهاند، اما از آنجایی که عاشقانه بازی کردن را دوست دارم، ممکن است برای بازی حتی وارد یک جمع غریبه بشوم.
احسان گودرزی: دقیقا یکی از نقطه ضعفهای من هم همین موضوع است. اگر من در چنین موقعیتی قرار بگیرم، نهتنها تعلل نمیکنم، بلکه اصرار هم میکنم تا هر فردی وارد بازی شود تا بازی کنیم. در واقع قسمت زیادی از زندگی من به بازی کردن میگذرد.
یکی از مباحثی که در این بازی بهشدت مورد استفاده است، مباحث مربوط به روانشناسی چهره و برخورد است که طبیعتا بازیگران و فعالان این حوزه شناخت بیشتری از مسئله دارند و در این خصوص قویترند. چقدر در زندگی عادی این مسئله در شناخت و آنالیز افراد به شما کمک کرده است؟ آیا تابهحال شده شناخت اولیه شما نسبت به فردی اشتباه باشد و این مسائل در زندگیتان چارهساز نباشد؟
احسان گودرزی: معمولا در چند برخورد اول به شناخت نسبی و مناسبی از طرف مقابلم میرسم، اما گاهی پیش میآید چنان رکبهایی بخورم که از فرط ناباوری بغض گلویم را بگیرد و حتی این ذهنیت برایم به وجود بیاید که تمامی ما بازیگران در مقابل این فرد که هیچ شناختی از بازیگری ندارد، کارمان عملا یک بازی کودکانه محسوب میشود. این در حالی است که تصور مردم از ما این است که سادهتر دروغ میگوییم، اما در واقعیت ما انسانهای صادقتری نسبت به بسیاری از افراد غیربازیگر هستیم.
مهسا علافر: حالتهای چهره هیچگاه برای من ملاک معتبری برای شناخت اولیه افراد نبوده است، چراکه بهراحتی قابل کنترل است. خصوصا در بین همکاران که به بخشی از زندگیمان تبدیل شده است، اما حس ششم برای من یکی از ملاکهایی معتبر شناخت افراد در برخوردهای اول است و عموما هم نتیجههای درستی به من دادهاند. هر چند در مواجهه با حس منفی پذیرش سختتری دارم، اما اکثر این قبیل احساسات اشتباه نمیکنند.
هانیه توسلی: روشی که من برای شناخت اولیه افراد انتخاب کردهام، این است که هر چه فردی در برخوردهای اولیه رفتارهای متملقانهتری از خود نشان دهد و سعی کند بهظاهر صمیمیتر به نظر بیاید، احتمال آسیبزننده و دورو بودن آن فرد زیاد است و حتی به نظرم افراد بداخلاق کمی مورد اعتمادتر هم هستند. البته گاهی مواقع دو فرد بدون دلیل خاصی با یکدیگر حس نزدیکی دارند و بالعکس آن هم صادق است. در هر صورت انسان صددرصد منفی وجود ندارد و بالاخره هر فردی یک خوبی و یک دسته بدیهایی نیز دارد.
هانیه توسلی: اگر بخواهیم کلی به این مسئله نگاه کنیم، باید بگویم اصولا فرد خیلی معاشرتیای نیستم و تعداد دوستانم محدودند، اما طی هشت سال یا پنج، شش سال گذشته آسیبهایی دیدهام که طی آن سعی کردم درهای ارتباط را به روی هر کسی نگشایم و کمی محدودیت در این خصوص قائل شوم.
در فیلم میبینیم که فردی میخواهد روی ایده چند جوان سرمایهگذاری کند. تصور کنید در دنیای واقعی، سرمایهگذاری میخواهد روی یکی از رویاها یا ایدههای شما بدون قید و شرط سرمایهگذاری کند، آن ایدهای که همیشه منتظر بودهاید تا سرمایهاش را جذب کنید، چیست؟
هانیه توسلی: من سرمایه را برای راهاندازی یک خط تولید لباس به کار میگیرم.
فهیمه امنزاده: من با همکاری دوستان اولین تئاتر خصوصی به صورت گسترده و نه به صورت پلاتو را طی ۴۰ سال اخیر افتتاح کردهام که این تئاتر با تئاتر شهر و مجموعه ایرانشهر وارد میدان رقابت شد و حتی به جشنواره فجر راه پیدا کرد. اما به علت اینکه اولین ایده در این عرصه بود و با سختیها و مشکلات راه آشنایی جدی نداشتیم، با مشکلات زیادی روبهرو شدیم. ایده من برای آن مجموعه تبدیل آن به یک پاتوق فرهنگی هنری بود که هم برای دانشجویان و هنرآموزان و هم بازیگران مکانی برای یادگیری و آموزش باشد و هزاران ایده که به دلیل مشکلات مالی امکان عملی شدنشان سلب شد. اما همیشه این آرزو را داشتم که ای کاش سرمایهگذاری در این راه به ما کمک میکرد و اگر هم سرمایهگذاری پیدا شود، قطعا از آن در راستای عملی کردن ایدههایم استفاده خواهم کرد.
احسان گودرزی: ایدههای بسیاری در سر دارم که مطمئن هستم به آنها نخواهم رسید، از آنجایی که عاشق جگر هستم، یکی از آرزوهایم داشتن یک مغازه جگرکی است. به کتاب فروشی هم علاقه دارم، اما متاسفانه این کار به نظرم بیفایدهترین کار در کشورمان است و اما ایده اقتصادی-هنری من نیز همان افتتاح یک سالن تئاتر است و علت آن هم این است که فیلم مورد علاقه من «آخرین مترو تروفا» است که کاراکتر اصلی فیلم نویسنده و کارگردانی است که سالن تئاتر درخشانی دارد که در پس ذهنش، خود را در نقش کاراکتر اصلی هر تئاتری که در آن سالن نمایش داده میشود، فرض میکند. اما این ایده نیز عملا قابل اجرا نیست، چون ایدهآلهایی وجود دارد که وقتی به مرحله اجرا میرسد، هیچکدامشان عملا انجام نمیشود و در همان راستا روابطی که باید تبدیل به دوستی میشدند، به دشمنی تبدیل میشوند.
مهسا علافر: توجه من بیشتر بر گروه هنرهای تجسمی است. دلیلش هم رشته تحصیلی من در دانشگاه بود. البته الان هم گاهی دست به دوربین میشوم و عکاسی میکنم. اما ایده من تاسیس یک موسسه خیریه برای جذب سرمایه از سرمایهگذاران و خیّرین از یک سو و اهدای بورسیه به کسانی که قصد کلید زدن پروژهای را دارند، از سوی دیگر است. البته دقیق و موبهمو به این ایده فکر کردهام که بهراحتی میتوانم توصیفش کنم. میخواهم این موسسه در یک خانه حیاطدار آجر بهمنی باشد که طبقه پایین آن هم یک کافه کوچک نقلی قرار دارد و یک انتشارات هم در این موسسه وجود داشته باشد، چراکه در حوزه هنرهای تجسمی واقعا به چنین مراکزی برای رقابت در عرصه بینالملل نیازمندیم.
به عنوان افرادی که آشنایی نسبی با این بازی داشتهاید، از نظر خودتان و در جایگاه مخاطب، آیا فیلم توانسته است حق مطلب نسبت به این بازی را ادا کند و واقعیت بازی را نشان دهد؟
مهسا علافر: از نظر من فیلم بسیار قوی توانسته بود واقعیت این بازی را برای مخاطب به نمایش بگذارد، چراکه با استرس مخاطب را به دنبال خود میکشاند و همراه میکند. اما قطعا میتوانست برخی نکات را بیشتر رعایت کند و بهتر باشد.
فهیمه امنزاده: فکر میکنم عین واقعیت را نمایان کرد. خیلی از دوستانی که با آنها مافیا بازی کرده بودم، بعد از تماشای فیلم، مرتب خاطرات خود را از این بازی به یاد میآورند، که این نشانه همراه شدن مخاطب با فیلم است.
هانیه توسلی: من قسمتهای زیادی از این فیلم را دوست داشتم، اما همانطور که با کارگردان در میان گذاشتم، از نظر من قسمتهایی از فیلم که مربوط به بازجویی بود، کمی ریتم کند و دیالوگهای کلیشهای دارد، که میتوانست مختصرتر و موجزتر باشد و رازهایی را نزد مخاطب برملا سازد تا این قسمت خالی نباشد و جوانب پنهان ماجرا نزد مخاطب آشکار شود و مخاطب نکات پنهانی از کاراکترها را متوجه شود.
احسان گودرزی: به نظر من بازسازی بازی مافیا در قالب یک فیلم سینمایی عملی بسیار سخت و پیچیده است. این ایده به ذهن خیلیها خطور میکند، اما هنگام عمل و حتی در بخش دیالوگنویسی به زانو درمیآیند، چراکه نه میتوان صددرصد پایبند به واقعیت بود و نه میتوان قسمتی را جدا کرد، چراکه فیلم غیرواقعی جلوه میکند. اساسا فیلم نمیتواند این واقعیت را صددرصد به تصویر بکشد، لذا حتی اگر فیلم در این زمینه لنگ بود، ناراحت نمیشدم و واکنشی هم نشان نمیدادم. اما تمرکز باید از برخی قسمتها کمتر میشد و به برخی نکات بیشتر توجه میشود.
مهسا علافر: خیلی از بینندگان این بازی را با مافیا اشتباه میگیرند، اما اسم این بازی مافیا نیست. این بازی یک اسم فرانسوی دارد که ترجمه تحتاللفظی آن دقیقا کلمه گرگبازی را شامل میشود و ورژن فرانسوی آن است.
احسان گودرزی: اطلاعاتی که من از طریق دستیار کارگردان همین فیلم متوجه شدم، آن بود که این بازی فرانسوی در واقع مادر بازی مافیاست و آن چیزی که ما بازی میکنیم، اقتباسی از گرگبازی است.
- منبع چلچراغ ۷۴۸