تاریخ انتشار:۱۳۹۵/۰۸/۱۷ - ۰۷:۱۰ | کد خبر : 1287

اسکارلت برباد رفته

پروندهای درباره «بر باد رفته » و ویوین لی به مناسبت تولدش ابراهیم قربانپور زمانی که سال ۲۰۰۹ آکادمی اسکار تصمیم گرفت جایزه یک عمر دستاورد هنری را برای «ایفای نقش مرکزی در سالهای طلایی سینما » به لورن باکال اهدا کند، بسیاری نگران واکنش او بودند. باکال در سالهای اوج نقش‌آفرینی‌اش در سینما به […]

پروندهای درباره «بر باد رفته » و ویوین لی به مناسبت تولدش

ابراهیم قربانپور

زمانی که سال ۲۰۰۹ آکادمی اسکار تصمیم گرفت جایزه یک عمر دستاورد هنری را برای «ایفای نقش مرکزی در سالهای طلایی سینما » به لورن باکال اهدا کند، بسیاری نگران واکنش او بودند. باکال در سالهای اوج نقش‌آفرینی‌اش در سینما به دلایل متعددی، گاه سیاسی و اجتماعی، گاه اقتصادی (حضور باکال در آگهیهای تجاری خلاف میل آکادمی) و گاه تنها از سر بی‌سلیقگی آکادمی، به جز یک بار نامزد شدن برای بازی در فیلم «آینه دو رو دارد » هیچ گاه به جایزه نزدیک هم نشده بود. بیشتر دست اندر کاران سینما میدانستند که باکال لااقل شایسته یک بار دریافت آدمک طلایی بوده است و بی‌مهری آکادمی نسبت به او احتمالا از سوی باکال بی پاسخ نخواهد ماند و بسیاری منتظر بودند باکال حتی جایزه را نپذیرد، اما او اسکار افتخاری را قبول کرد و روی سن حاضر شد. باکال پشت تریبون تنها به گفتن این جمله اکتفا کرد: «از امروز من هم در فهرست کسانی که جایزه آکادمی را گرفته‌اند درآمدم. مطمئن نیستم فهرستی که تا امروز در آن حضور داشتم (سینماگرانی که جایزه اسکار نگرفته‌اند) پرافتخارتر است یا فهرستی که تازه به آن وارد شدم. »
اظهارنظر باکال شاید چندان منصفانه نباشد، اما آنقدرها هم عجیب نیست. سلایق خاص آکادمی اسکار تاکنون باعث جنجالهای بزرگی به خصوص درباره هنرمندان شده است. همین که اورسون ولز و آلفرد هیچکاک، دو کارگردانی که تقریبا در همه سیاهه‌های تاپ تن در جایگاههای نخست قرار میگیرند، هیچ وقت نتوانستند از آکادمی جایزه بهترین کارگردانی را دریافت کنند یا انیو موریکونه آهنگساز بزرگ بسیاری از به یادماندنی ترین فیلمهای تاریخ سینما تا پیش از امسال تنها یک جایزه افتخاری بی‌ارزش شبیه چیزی که باکال گرفت به دست آورده بود نشان میدهد که آکادمی چندان در تشخیص به موقع هنرمندان جریانساز موفق عمل نمیکند.
چیزی که در این میان فراموش شده است جایزه بهترین فیلم است. معمولا جایزه بهترین فیلم به خصوص جوایزی که در سالهای دورتر به فیلمها داده شده اند، چندان مورد بازبینی تاریخی قرار نگرفته اند. این بار تصمیم گرفتیم به بهانه تولد ویوین لی ستاره بزرگ انگلیسی که عمده شهرتش در سینما را با بازی در فیلم «بر باد رفته » به دست آورد نگاهی به رقبای آن سال فیلم بیندازیم و موقعیت تاریخی آنها را در سینمای امروز بررسی کنیم.

برباد رفته

تقریبا همهمیدانند که هالیوود تمایل زیادی به اقتباس از داستانها دارد. سیستم تقریبا روتین و اداری خرید امتیاز
کتابهای مختلف و تبدیل کردن آنان به فیلمنامه بخش قابل توجهی از صنعت نشر را تشکیل میدهد. کمپانی سلزنیک به عنوان کمپانی که روابط بسیار نزدیکی با کشور انگلستان داشت، موفق شده بود تقریبا امتیاز تمامی رمانهای موفق انگلستان را به قیمتی نه چندان بالا خریداری کند. رمان طولانی و نسبتا موفق «بر باد رفته » یکی از همین داستانها بود. درست به عکس این جریان معمولا آکادمی علاقه ای به اهدای جایزه بهترین فیلم به فیلمهایی ندارد که از کتابهای مشهور و شناخته شده اقتباس شده اند. جدا کردن جوایز فیلمنامه های اقتباسی و اوریژینال هم دقیقا به همین دلیل اتفاق افتاده است. برای همین رسیدن جایزه به فیلم «بر باد رفته » تا پیش از اکران فیلم آنقدرها هم نمیتوانست راحت و بدیهی تلقی شود.
چیزی که سرانجام آکادمی را وادار کرد بیشتر جوایز آن سال را به «بر باد رفته » اهدا کند، بیش از هر عامل دیگر فروش افسانهای و توفیق تجاری شگفت انگیز فیلم بود. درحالیکه هزینه تولید فیلم در آن زمان کمی کمتر از میلیون دلار بود فیلم در آمریکا نزدیک ۲۰۰ میلیون و در کل جهان مبلغی نزدیک به ۴۰۰ میلیون فروش برای سلزنیک و مترو گلدوین مایر که پخش فیلم را برعهده داشت، به همراه آورد. با توجه به ارقام تورم در طی دهه های گذشته احتمالا فیلم هنوز یکی از پرفروشترینهای تاریخ هنر سینما است و به نسبت هزینه ناچیز تولید آن میتواند بزرگترین موفقیت تجاری این هنر هم محسوب شود.
«بر باد رفته » داستان ساده و سرراستی از عشق دختر جوانی به نام اسکارلت اوهارا در طی سالهای جنگ داخلی آمریکا روایت میکند. داستانی سرگذشتوار با لحنی غنایی و کم و بیش عامیانه که در آن دوران به داستانهای «عشق مزرعهای » معروف بودند و تعداد بسیاری از آنها هر سال تولید میشد، بی آنکه در خاطر کسی بماند. نوآوری مارگارت میچل نویسنده داستان در آن بود که بر خلاف الگوی رایج نگذاشت اسکارلت به معشوق مطلوبش، اشلی، برسد و در آخر در زندگیِ بدون او و با قوای منطقش به آرامش رسید. خود کتاب با وجود محبوبیت تا پیش از فیلم چندان پرفروش بود و فروش ناگهانی فیلم باعث شد کتاب نیز به توفیق تجاری برسد و بعدتر نویسندگانی بر
آن دنباله نیز بنویسند.
کتاب بیش از هزار صفحه داشت و داستان آن به قدری پرکنش و عیرمنطقی بود که نوشتن فیلمنامه از روی آن برای سلزنیک هزینه ای به مراتب بیش از خرید امتیاز آن برداشت. مثلث عشقی فیلم میان اسکارلت، شرلی و ملانی چندان متقاعدکننده به نظر نمیرسید و رابطه اسکارلت با برت (کلارک گیبل) نیز دستاورد خاصی برای روابط نامعقول طرفین به همراه ندارد. سلزنیک ابتدا ساخت فیلم را به جرج کیوکر سپرد، اما فیلمنامه مغشوش مانع ادامه کار او شد. بعدتر ویکتور فلمینگ هم در یانه راه به همین دلیل قصد ناتمام گذاشتن فیلم را داشت وتنها جریمه سخت مالی سلزنیک مانع او شد. حقیقت این است که اعطای جایزه به «بر باد رفته » بیش از هر چیز ادای دین هالیوود به خودش بود. «بر باد رفته » نماد بی نقصی از تمام چیزهایی بود که سینمای هالیوود سالها برای رسیدن به آنها تلاش کرده بود. گذشته از بازی درخشان ویوین لی در نقش اسکارلت، که با وجود شهرت در تئاتر در سینما هنوز شناخته شده نبود، باقی بازیگران فیلم دقیقا همان چیزهایی بودند که اجزای مختلف رویای آمریکایی را میساختند. کلارک گیبل هنوز هم مهمترین فیگور مردانه آمریکایی است و تصویر آمریکای آزاد مزارع شباهت بی نظیری به تصویر ایدهآل هالیوود از آمریکا داشت.
مهمتر از آن فیلم سمبل تمام عیار برتری تکنیکی هالیوود هم بود. این اولین فیلم تمام رنگی بود که خارج از آمریکا به توفیقی بیشتر از داخل کشور دست پیدا کرده بود. صف کشیدن مردم در کشورهای مختلف برای دیدن یک فیلم آمریکایی آرمان همیشگی هالیوود بود. سرمایه گذاری طولانی مدت هالیوود بر تکنولوژی سینما حالا جواب داده بود و سالنهای سینمای همه جای جهان (به استثنای مناطقی معدود مانند ژاپن) در قبضه مطلق «بر باد رفته » در آمده بود. برای اعضای آکادمی این چنین توفیقی غیر قابل چشمپوشی بود.
اما امروز بعد از ۶۵ سال و با مشخص شدن هر چه بیشتر مرزهای سینما به نظر میرسد آن توفیقات فنی یا آمارهای فروش چندان معیار مناسبی برای داوری هنری در مورد فیلم نیستند. اگرچه در نظرسنجی یک دهه پیش فیلم همچنان میان مخاطبان سینما فیلم محبوبی است اما عملا دیگر توجه هیچ منتقدی را به خود جلب نمیکند. نگاهی کوتاه به رقبای آن سال «بر باد رفته » برای به دست آوردن عنوان بهترین فیلم و دلایلی که حکم به برتری آنها در برابر «بر باد رفته » میدهند میتواند در این مقایسه راهگشا باشد

دلیجان (جان فورد)
جدیترین رقیب «بر باد رفته » در بیشتر جوایز آن سال آکادمی «دلیجان » جان فورد بود، اما در آخر تنها توانست جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و بهترین موسیقی فیلم را از «بر باد رفته » بگیرد. آکادمی اسکار البته بعدها ثابت کرد که در دادن جایزه به فیلمهای جان فورد کم نمیگذارد، اما در آن سال به شکل عجیبی دلیجان را نادیده گرفت.
فیلم با جمع کردن گروهی از پرسوناژهای جذاب مانند یک دکتر دائمالخمر، یک زندانی فراری بدنام و یک زن
بدکاره در دلیجان به معجون متعادل و دلچسبی از فیلمهای گونه وسترن و گونه مسافرتی-منزلگاهی رسیده است که در آن زمان احتمالا بیسابقه بوده است.
چیزی که نادیده گرفتن «دلیجان » را بیش از پیش غیر قابل بخشش میکند نقش بزرگی است که فیلم همزمان هم در تثبیت قواعد ژانر وسترن و هم در فراتر رفتن از آن ایفا کرد. بسیاری از تیپهای ساخته شده در دلیجان بعدتر در وسترنهای متعددی از خود فورد،هاواردهاکس و دیگران تکرار شدند. در عین حال داستان فیلم و سرگذشت رینگو کید (با بازی جان وین) که با وجود آن که مرتکب قتل شده است با توجه به عشق تأثیرگذار به شخصیت زن فیلم به زندان نمیافتد و کلانتر فیلم راهی برای گریختن او از زندان فراهم میکند باعث میشود تا فیلم اسیر قواعد ژانر نباشد و آزادانه از آنها فرار کند. دلیجان همواره یکی از محبوبترین وسترنهای تاریخ سینما در میان منتقدان بوده است و هیچ مطالعه ژانری درباره سینمای وسترن بدون بررسیس تأثیرات آن ممکن نیست.

-۲ آقای اسمیت به واشنگتن میرود (فرانک کاپرا)
به احتمال قوی «آقای اسمیت… » را باید نخستین کمدی سیاسی تاریخ سینما تلقی کرد. فرانک کاپرا
که پیش از این تواناییاش را در تئاتر و نیز در ساختن کمدی رمانتیک نشان داده بود این بار با ایجاد یک چرخش در
داستان فیلم قبلیاش «آقای دیدز به نیویرک میرود » موفق شد داستان سنتی یک روستایی در شهر را با تمی سیاسی همراه کند و به این ترتیب نمونهای درخشان از کمدی سیاسی خلق کند. اسمیت (با بازی جیمز استوارت جوان) طبق نقشه دو سیاستمدار دغلکار که قصد سؤاستفاده از شوق و وطن پرستی او را دارند به عنوان نماینده سنای یک ایالت کوچک به واشنگتن میرود و در آنجا با اینکه نوپا و بی تجربه است، موفق میشود چرخ فساد سازمانیافته حزب را متوقف کند. نیمه دوم فیلم بیشتر در فضای بسته سنا و دادگاه میگذرد و استعداد تبدیل شدن
به فیلمی از ریتم افتاده را دارد، اما کارگردانی شگفت انگیز کاپرا باعث شده است نیمه دوم به اثری نفسگیر تبدیل شود. کار کاپرا در کارگردانی نماهای داخلی بعدتر الگوی بیشتر فیلمهای دادگاهی هم شد.

۳- نینوچکا (ارنست لوبیچ)
اگر فیلم کاپرا را نمونهای از کمدی سیاسی کلاسیک در نظر بگیریم نبنوچای ارنست لوبیچ نمونه ای جذاب از کمدی رمانتیک است که از اشارات سیاسی هم برای ساخت بافت طنزش استفاده میکند. جنس شوخیهای بیلی وایلدر که از نویسندگان فیلمنامه نیز هست به وضوح در فیلم قابل مشاهده است و با توجه به اینکه آکادمی نسبت به وایلدر همیشه مهربان بوده است نادیده گرفتن جزییات بی نظیر «نینوچکا » واقعا دور از انتظار است. نینوچکا دختر جوانی است که به نمایندگی از جماهیر شوروی برای فروش چند قطعه طلا به پاریس آمده است و در آغاز نفرت خود را از تمامی مظاهر امپریالیسم فرانسوی ابراز میکند، اما تدریجا دلباخته جوانی میشود و دلدادگی را به آرمانهای خشک دیکته شده از مسکو ترجیح میدهد. لوبیچ به شکل درخشانی توانسته است با تکیه بر جزییات( از جمله کلاه پر زرق و برقی که نینوچکا ابتدا آن را سمبل فساد میداند، اما در آخر پنهانی میخردش) بار شخصیتهای فیلم را از روی دیالوگها بردارد. شوخیهای فیلم به وضوح یک گام فراتر از کمدی رمانتیکهای رایج آن دوران هستند و
به همین خاطر فیلم در نظرسنجیهای منتقدان عموما یکی از ده عنوان اول کمدی تاریخ سینما را تصاحب میکند. بازی گرتا گاربو در فیلم بسیار غافلگیرکننده از آب درآمده است.

۴-  جادوگر شهر اوز (ویکتور فلمینگ)
جف اندروز زمانی به شوخی درباره «بر باد رفته » گفته بود فیلم حتی بهترین فیلم خود فلمینگ در آن سال هم نیست چه برسد به بهترین فیلم سینما! اشاره اندروز به فیلم «جادوگر شهر اوز » است که فلمینگ آن را همان سال برای مترو گلدوین مایر ساخته بود و در رقابت با فیلم دیگرش توفیقی از فصل جوایز به دست نیاورد. با وجود جلوههای ویژه ابتدایی فیلم که امروز کمی آزاردهنده به نظر میرسند کلیت فیلم هنوز هم جذاب باقی مانده است. فلمینگ به رغم امکانات ناچیز تکنیکی موفق شده است داستان تخیلی جادوگر شهر اوز و کاراکترهای عجیبی مثل آدم آهنی، مترسک و شیر را باورپذیر از آب دربیاورد و برای اولین بار فیلمی تخیلی و فانتزی بسازد که از درامی قدرتمند و قدرت متقاعدکنندگی مخاطب برخوردار باشد. حتی اگر تنها دستاوردهای تکنیکی سینما را هم در داوری لحاظ کنیم برتری تکنیکی «جادوگر… » به «برباد رفته » آشکار است. علاوه بر این فیلمها رمانس دیگر انگلیسی آن
سال «بلندیهای بادگیر » وایلر هم حداقل از لحاظ منطق روایی برتری آشکاری به «بر باد رفته » دارد.
اورسون ولز در مصاحبهای درباره نسبت بازی و کارگردانیاش به طعنه گفته بود: «من برای دو چیز فیلم بازی میکنم: پول و جایزه! و برای یک چیز کارگردانی میکنم: سینما. در اولی مقداری از دومی هست، اما در دومی حتی ذرهای هم از اولی وجود ندارد. »

شماره ۶۸۴

خرید نسخه الکترونیک

کتابفروشی الکترونیک طاقچه

 

نوشته هایی دیگر از همین نویسنده: 40cheragh

نظرات شما

  1. […] اسکارلت برباد رفته مجله ۴۰ چراغ […]

نظر شما

دیگه چی داری اینجا؟